"مجرم و عاشق" Criminal and Lover Part:4 شرط آپ پارت بعدی +۱٠لایک
تهیونگ:
بعد از اینکه مطمئن شدم دختره بیهوش شده گفتم:"نامجون بیا این دختره رو بیار تو ماشین!"
_ نگران نباش!
سریع سوار ماشین شدم و نامجون دختره رو گذاشت کنار من روی صندلیهای عقب ...
با تعجب گفتم:"چرا نذاشتیش صندوق عقب؟"
_ پر از اسلحه بود...
_هوف باشه...
_ ته یکم جمع تر بشین راحت باشه...
_ نامجون! گروگان گرفتیم... مهمون که نمیبریم!
_ باشه...
و بعد دختره رو نشوند روی صندلی کنارم، در رو بست و رفت جلو کنار هوسوک نشست.
_ راه بیافت...
_ اوکی...
با صدای هوسوک به خودم اومدم:"تهیونگ! رسیدیم..."
_ چه زود...
_ پیاده شو بابا... نیم ساعته تو راهیم...
نامجون پیاده شد و ازم پرسید:"دختره رو کجا ببرم؟"
_ اتاقم...
_ ته؟ مطمئنی؟!
_ کاری ندارم باهاش بابا، باید تا صبح بیدار باشم کارهای شرکت رو انجام بدم..._ منظورت چیه؟
تفنگ رو از زیر بالشت برداشتم و گرفتم جلوی صورتش...
_ باید بکشمت...
_ من... من به کسی نميگم... من سرم به کار خودمه...
_ همه همینو میگن...
_ لطفا منو نکش... بزار برم...
به چشمهای اشکیش نگاه کردم... از دیشب هم مظلوم تر شده بود...
چشمهاشو بست و اشک ریخت.
ماشه رو کشیدم... البته نه به سمت صورتش... به سمت دیوار.
جیغ زد و سرش رو گرفت بین دستاش...
گفتم:"فکر کردی زنده بزارمت ولت میکنم؟ باید برای من کار کنی!"
_ من... من فقط میتونم منشی باشم! جز مدرک مترجمی و مدیریت مدرک دیگه ای ندارم...
_ همین هم خوبه...
_ اگه بزاری برم قسم میخورم که با هیچکس حرف نزنم...
_ اینجا من انتخاب میکنم دختره! یا برای من کار میکنی یا میری اون
اون دنیا...
_ قبوله...
دختره با گریه این رو گفت و بعد یک گوشه کز کرد...
نگاهش کردم و گفتم:"دیشب شام خوردی؟"
_ ن...نه!
_ چشم...
_ همینجا بمون تا صدات کنم... راستی لازم به ذکره پنجرهها میله داره
_ ...
دختر رو تنها گذاشتم و در اتاق رو قفل کردم...
رفتم و بچه ها رو بیدار کردم و به جین سپردم صبحونه رو آماده کنه!
یونگی از اتاقش بیرون اومد و گفت:"از شر دختره خلاص شدی؟"
_ نتونستم بکشمش
_ من میتونم!
بعد از چند دقیقه جین داد زد:"بیایید صبحونه آمادس."
رفتم سمت اتاق و در اتاق رو باز کردم و به دختره که گوشهی اتاق نشسته بود و پوست لبش رو میجوید خیره شدم.
_ چشم...
با احتیاط بلند شد و به سمتم اومد و بعد راهنماییش کردم که بره آشپزخونه.
پشت میز نشست و بعد زیر لبی گفت:"سلام..."
بعد از اینکه مطمئن شدم دختره بیهوش شده گفتم:"نامجون بیا این دختره رو بیار تو ماشین!"
_ نگران نباش!
سریع سوار ماشین شدم و نامجون دختره رو گذاشت کنار من روی صندلیهای عقب ...
با تعجب گفتم:"چرا نذاشتیش صندوق عقب؟"
_ پر از اسلحه بود...
_هوف باشه...
_ ته یکم جمع تر بشین راحت باشه...
_ نامجون! گروگان گرفتیم... مهمون که نمیبریم!
_ باشه...
و بعد دختره رو نشوند روی صندلی کنارم، در رو بست و رفت جلو کنار هوسوک نشست.
_ راه بیافت...
_ اوکی...
با صدای هوسوک به خودم اومدم:"تهیونگ! رسیدیم..."
_ چه زود...
_ پیاده شو بابا... نیم ساعته تو راهیم...
نامجون پیاده شد و ازم پرسید:"دختره رو کجا ببرم؟"
_ اتاقم...
_ ته؟ مطمئنی؟!
_ کاری ندارم باهاش بابا، باید تا صبح بیدار باشم کارهای شرکت رو انجام بدم..._ منظورت چیه؟
تفنگ رو از زیر بالشت برداشتم و گرفتم جلوی صورتش...
_ باید بکشمت...
_ من... من به کسی نميگم... من سرم به کار خودمه...
_ همه همینو میگن...
_ لطفا منو نکش... بزار برم...
به چشمهای اشکیش نگاه کردم... از دیشب هم مظلوم تر شده بود...
چشمهاشو بست و اشک ریخت.
ماشه رو کشیدم... البته نه به سمت صورتش... به سمت دیوار.
جیغ زد و سرش رو گرفت بین دستاش...
گفتم:"فکر کردی زنده بزارمت ولت میکنم؟ باید برای من کار کنی!"
_ من... من فقط میتونم منشی باشم! جز مدرک مترجمی و مدیریت مدرک دیگه ای ندارم...
_ همین هم خوبه...
_ اگه بزاری برم قسم میخورم که با هیچکس حرف نزنم...
_ اینجا من انتخاب میکنم دختره! یا برای من کار میکنی یا میری اون
اون دنیا...
_ قبوله...
دختره با گریه این رو گفت و بعد یک گوشه کز کرد...
نگاهش کردم و گفتم:"دیشب شام خوردی؟"
_ ن...نه!
_ چشم...
_ همینجا بمون تا صدات کنم... راستی لازم به ذکره پنجرهها میله داره
_ ...
دختر رو تنها گذاشتم و در اتاق رو قفل کردم...
رفتم و بچه ها رو بیدار کردم و به جین سپردم صبحونه رو آماده کنه!
یونگی از اتاقش بیرون اومد و گفت:"از شر دختره خلاص شدی؟"
_ نتونستم بکشمش
_ من میتونم!
بعد از چند دقیقه جین داد زد:"بیایید صبحونه آمادس."
رفتم سمت اتاق و در اتاق رو باز کردم و به دختره که گوشهی اتاق نشسته بود و پوست لبش رو میجوید خیره شدم.
_ چشم...
با احتیاط بلند شد و به سمتم اومد و بعد راهنماییش کردم که بره آشپزخونه.
پشت میز نشست و بعد زیر لبی گفت:"سلام..."
۱۰.۷k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.