عشق یا قتل پ ۲۰ ق ۴
پ ۲۰ ق ۴ : /فلش بک /
هانا...نمیخوای بگی کجا میریم؟
جونگ کوک...الان میرسیم عشقم سب کن!
وارد شدن.....کیک و بادکنک و چیزای قشنگ.....کلی خاص و عاشقونه....رمانتیک!
همه اعضای خانواده ی جونگ کوک بودن
هانا...خیلی....خیلی قشنگه جونگ کوک! واقعا...نمیدونم چی بگم!
جونگ کوک...فقط بگو بعله یا ن؟
جعبه ی انگشتر طلایی رو از جیبش بیرون آورد و تا خواست بر زمین بشینه ک صدای کسی مانع شد
تهیونگ....حق همچین کاری رو نداری جئون!
تهیونگ از در وارد شد و به سمتشون قدم برداشت
هانا...داداش!
تهیونگ...چشمم روشن! چشمم روشن!
جونگ کوک...تهیونگ...خواهش میکنم نبرش!
تهیونگ...اون حق همچین ازدواجی رو نداره!
در فاصله ی سه قدمی اونا ایستاد و بلند داد زد حالا! .... دور تا دور اونا رو آدم گرفت .... همه به طرف جونگ کوک و خانوادش جئون نشانه گرفتن.....جونگ کوک در این موقعیت پسر ساده ای بود! هنوز سنگ نشده بود!......تهیونگ جلو رفت و دست هانا رو کشید دنبال خودش
هانا...داداش! داداش! ولم کن!
هانا دستشو میکشه و میدوه جونگ کوک رو بغل میکنه
هانا...اول منو بکش تا بزارم به جونگ کوک صدمه بزنی!
جیمین....هانا!!!! باید با تهیونگ بری!!!!!!
هانا...نمیرم!
تهیونگ....تو آبروی بابا رو میبری! نکن و با زبون خوش بیا بریم! حالا!
هانا...داداش! تو ک بهتر میدونی عشق چیه! پس خواهش میکنم این کار رو نکن!
جیمین....آبروی خانوادمون رو از بین میبری هانا!....بیا بریم !
هانا...گفتم نمیام!
جونگ کوک....هانا!
هانا...الان حرف نزن عشقم باشه!
هانا...نمیخوای بگی کجا میریم؟
جونگ کوک...الان میرسیم عشقم سب کن!
وارد شدن.....کیک و بادکنک و چیزای قشنگ.....کلی خاص و عاشقونه....رمانتیک!
همه اعضای خانواده ی جونگ کوک بودن
هانا...خیلی....خیلی قشنگه جونگ کوک! واقعا...نمیدونم چی بگم!
جونگ کوک...فقط بگو بعله یا ن؟
جعبه ی انگشتر طلایی رو از جیبش بیرون آورد و تا خواست بر زمین بشینه ک صدای کسی مانع شد
تهیونگ....حق همچین کاری رو نداری جئون!
تهیونگ از در وارد شد و به سمتشون قدم برداشت
هانا...داداش!
تهیونگ...چشمم روشن! چشمم روشن!
جونگ کوک...تهیونگ...خواهش میکنم نبرش!
تهیونگ...اون حق همچین ازدواجی رو نداره!
در فاصله ی سه قدمی اونا ایستاد و بلند داد زد حالا! .... دور تا دور اونا رو آدم گرفت .... همه به طرف جونگ کوک و خانوادش جئون نشانه گرفتن.....جونگ کوک در این موقعیت پسر ساده ای بود! هنوز سنگ نشده بود!......تهیونگ جلو رفت و دست هانا رو کشید دنبال خودش
هانا...داداش! داداش! ولم کن!
هانا دستشو میکشه و میدوه جونگ کوک رو بغل میکنه
هانا...اول منو بکش تا بزارم به جونگ کوک صدمه بزنی!
جیمین....هانا!!!! باید با تهیونگ بری!!!!!!
هانا...نمیرم!
تهیونگ....تو آبروی بابا رو میبری! نکن و با زبون خوش بیا بریم! حالا!
هانا...داداش! تو ک بهتر میدونی عشق چیه! پس خواهش میکنم این کار رو نکن!
جیمین....آبروی خانوادمون رو از بین میبری هانا!....بیا بریم !
هانا...گفتم نمیام!
جونگ کوک....هانا!
هانا...الان حرف نزن عشقم باشه!
۱۰۸.۷k
۱۰ مرداد ۱۴۰۰