پارت23-نفوذ
؛ اونکههه
اون جان پدصگه
... زنگ زدم به تهیونگ و کوک گفتم برای غروب بریم یه کافه تا بهشون بگم قضیه چیه
... غروب-کافه...
؛ سلام بچه ها بیاین اینجا
همچی رو براشون گفتم
-بچه ها فمیلی جان چیه؟
؛ €هوانگ
-واقعا؟ 😳
؛ اره چرا تعجب کردی
-یه ثانیه وایسین
کوک ویو*
اون اسم برام اشنا بود نمیدونم شاید سورا بهم گفته بود اما مطمئنم از یجای دیگه شنیدم
زنگ زدم به منشیم و گفتم که پرونده هارو چک کنه تا کسی به این اسم پیدا میکنه
-منتظر بودم تا منشیم زنگ بزنه و خبر بده تا اون موقع به بقیه گفتم قضیه چیه
؛ اووو قضیه داره جدی میشه
€ولی اگه من اون جان رو ببینم این دفعه خودم ادمش میکنم عوضی انگار ادم نشده
گوشیم یهو زنگ خورد
گذاشتم رو اسپیکر
-خب چیشد؟
٫اقای دکتر( بچه ها کوک روانپزشک بود)، هوانگ جان، هوانگ الکس و هوانگ این یوپ همشون یکین و این فرد اختلال چند شخصیتی داره
-اها بله متوجه شدم
ممنونم
و قطع کردم
-حدسم درست در اومد
فکرش رو میکرد که برای انتقام بیاد
؛ €اینا پشماشون ریخته که خواهرشون رو دست کی سپرده بودن
؛ €خاک تو سرمون داشتیم سورا رو دستی دستی بدبخت میکردیم
-بچه ها باید ته و تو این قضیه سریع تر دربیاد
؛ اهوم
-من یکی رو میشناسم که میتونه اوار همچی رو دربیاره بهش خبر میدن
€الان بهش زنگ بزن هرچی زود تر بهتر
-باشه
زنگ زدم و گفتم که امارش رو دربیاره
... نیم ساعت بعد...
داشتیم قهوه میخوردیم که همون یارو زنگ زد
دوباره گذاشتم رو اسپیکر
٬سلام مستر جئون
-سلام
٬من امار شون رو در اوردم
-شون؟
٬بله دونفر بودن
-کیا
٬هوانگ جان و لی جسیکا
-یه دفعه گوشی از دستم افتاد
؛ کوک خوبیی؟
-اون بی شرف*عصبیی
٬الو الو اقای جئون
و تهیونگ جواب داد
€سلام اقا
٬سلام شما؟
€من تهیونگم دوست کوک
٬اها
€ممنونم واسه کمکتون
٬خواهش میکنم
اگه دیگه با من کرای ندارین قطع کنم
€نه بازم ممنون
٬خدانگهدار
و قط کرد
جیمین همینجور داشت با من صحبت میکرد که ارومم کنه
اون جان پدصگه
... زنگ زدم به تهیونگ و کوک گفتم برای غروب بریم یه کافه تا بهشون بگم قضیه چیه
... غروب-کافه...
؛ سلام بچه ها بیاین اینجا
همچی رو براشون گفتم
-بچه ها فمیلی جان چیه؟
؛ €هوانگ
-واقعا؟ 😳
؛ اره چرا تعجب کردی
-یه ثانیه وایسین
کوک ویو*
اون اسم برام اشنا بود نمیدونم شاید سورا بهم گفته بود اما مطمئنم از یجای دیگه شنیدم
زنگ زدم به منشیم و گفتم که پرونده هارو چک کنه تا کسی به این اسم پیدا میکنه
-منتظر بودم تا منشیم زنگ بزنه و خبر بده تا اون موقع به بقیه گفتم قضیه چیه
؛ اووو قضیه داره جدی میشه
€ولی اگه من اون جان رو ببینم این دفعه خودم ادمش میکنم عوضی انگار ادم نشده
گوشیم یهو زنگ خورد
گذاشتم رو اسپیکر
-خب چیشد؟
٫اقای دکتر( بچه ها کوک روانپزشک بود)، هوانگ جان، هوانگ الکس و هوانگ این یوپ همشون یکین و این فرد اختلال چند شخصیتی داره
-اها بله متوجه شدم
ممنونم
و قطع کردم
-حدسم درست در اومد
فکرش رو میکرد که برای انتقام بیاد
؛ €اینا پشماشون ریخته که خواهرشون رو دست کی سپرده بودن
؛ €خاک تو سرمون داشتیم سورا رو دستی دستی بدبخت میکردیم
-بچه ها باید ته و تو این قضیه سریع تر دربیاد
؛ اهوم
-من یکی رو میشناسم که میتونه اوار همچی رو دربیاره بهش خبر میدن
€الان بهش زنگ بزن هرچی زود تر بهتر
-باشه
زنگ زدم و گفتم که امارش رو دربیاره
... نیم ساعت بعد...
داشتیم قهوه میخوردیم که همون یارو زنگ زد
دوباره گذاشتم رو اسپیکر
٬سلام مستر جئون
-سلام
٬من امار شون رو در اوردم
-شون؟
٬بله دونفر بودن
-کیا
٬هوانگ جان و لی جسیکا
-یه دفعه گوشی از دستم افتاد
؛ کوک خوبیی؟
-اون بی شرف*عصبیی
٬الو الو اقای جئون
و تهیونگ جواب داد
€سلام اقا
٬سلام شما؟
€من تهیونگم دوست کوک
٬اها
€ممنونم واسه کمکتون
٬خواهش میکنم
اگه دیگه با من کرای ندارین قطع کنم
€نه بازم ممنون
٬خدانگهدار
و قط کرد
جیمین همینجور داشت با من صحبت میکرد که ارومم کنه
۶.۳k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.