(اخرین باران)
(اخرین باران)
کاراکترها: دازای_هنا
یه توضیح بدم اینجا پسره برای یه کاری میره خارج از کشو و بعد 8 سال برمیگهرده خب دیگه بریم سراغ رمان✨❤(_♡♡♡♡♡♡♡♡♡_)
تو خونه بودی حوصله هیچ کاری رو نداشتی
همین جوری رو مبل دراز کشیده بودی که یهو دوستت بهت زنگ زد
دوستت: هنا جوننن سلام
تو: سلام خوبی
دوستت: ممنون عزیزم هنا میشه بیایی بریم بیرون
تو: بقران حوصله ندارم
دوستت: بیخیال دختر با ادرینا میام دنبالت
باید اماده شی بای
تو: اوفففف اوکی
اماده شدی رفتی پاین بچه ها اومدن بعد یه ساعت گشتن گوشنتون شد و رفتین یه رستوران غذا ها رو اوردن داشتین میخوردین که یکی بهت زنگ زد
جواب دادی سلام کرد توم که تا خالا صداشو نشنید بودی فهمیدی اشتباه گرفته
گفتی ببخشید فکر کنم شتباه گرفتی
گفت نه من اشتباه نگرفتم گفتی منظورت چیه گفت یعنی منو ایدت نمیاد نشناختی
ازت همچین چیزی انتظار نمیرفت هنا
با گفتن این قلبت تند تند زد گفتی
د.... از... دازای اشک توی چشمات جمع شده بود گفتی تو الان کجای بعد این همه سال اره دازای خیلی نامردی بعد این همه سال اخه
گفت برات توضیح میدم فقت بیا پیشم گفتی کجای گفت بیا همون پارک که قبلن باهم میرفتیمگفتی باشه و پاشدی دوستت گفت چی شده هنا گفتی من باید برم و سریع رفتی وقتی رسیدی میخواستی بپری بغلش
رسیدی به پارک جلوت دازای وایستاده بود
اشک توی چشمات جمع شده بود گفتی
د... ازا... ی گفت جانم ❤🥲
میخواستی بپری بغلش که یکی بهت گلوله شلیک کرد
(از زبان دازای)
یه بی پدر مادره بی ناموس ( ببخشید😁)
به زندگیم شلیک کرد(ای جان😂❤)
افتاد روی دستام توی چشماش زل زده بودم
همینجوری که بهش نگاه میکردم سورتمو نوازش کرد و گفت دازای سیع کن دوباره
عاشق شی منو فرا موش کن
گفتم نه نه تو اولین و اخرین عشق منی
تنهام نزار لطفا گفت خدافظ عشق من
و توی دستام جون داد
_____
من الان افسرده شدم🥲✨💔
خب بای تا پارت بعدی
بچم مرد چرا 😭✨💔
کاراکترها: دازای_هنا
یه توضیح بدم اینجا پسره برای یه کاری میره خارج از کشو و بعد 8 سال برمیگهرده خب دیگه بریم سراغ رمان✨❤(_♡♡♡♡♡♡♡♡♡_)
تو خونه بودی حوصله هیچ کاری رو نداشتی
همین جوری رو مبل دراز کشیده بودی که یهو دوستت بهت زنگ زد
دوستت: هنا جوننن سلام
تو: سلام خوبی
دوستت: ممنون عزیزم هنا میشه بیایی بریم بیرون
تو: بقران حوصله ندارم
دوستت: بیخیال دختر با ادرینا میام دنبالت
باید اماده شی بای
تو: اوفففف اوکی
اماده شدی رفتی پاین بچه ها اومدن بعد یه ساعت گشتن گوشنتون شد و رفتین یه رستوران غذا ها رو اوردن داشتین میخوردین که یکی بهت زنگ زد
جواب دادی سلام کرد توم که تا خالا صداشو نشنید بودی فهمیدی اشتباه گرفته
گفتی ببخشید فکر کنم شتباه گرفتی
گفت نه من اشتباه نگرفتم گفتی منظورت چیه گفت یعنی منو ایدت نمیاد نشناختی
ازت همچین چیزی انتظار نمیرفت هنا
با گفتن این قلبت تند تند زد گفتی
د.... از... دازای اشک توی چشمات جمع شده بود گفتی تو الان کجای بعد این همه سال اره دازای خیلی نامردی بعد این همه سال اخه
گفت برات توضیح میدم فقت بیا پیشم گفتی کجای گفت بیا همون پارک که قبلن باهم میرفتیمگفتی باشه و پاشدی دوستت گفت چی شده هنا گفتی من باید برم و سریع رفتی وقتی رسیدی میخواستی بپری بغلش
رسیدی به پارک جلوت دازای وایستاده بود
اشک توی چشمات جمع شده بود گفتی
د... ازا... ی گفت جانم ❤🥲
میخواستی بپری بغلش که یکی بهت گلوله شلیک کرد
(از زبان دازای)
یه بی پدر مادره بی ناموس ( ببخشید😁)
به زندگیم شلیک کرد(ای جان😂❤)
افتاد روی دستام توی چشماش زل زده بودم
همینجوری که بهش نگاه میکردم سورتمو نوازش کرد و گفت دازای سیع کن دوباره
عاشق شی منو فرا موش کن
گفتم نه نه تو اولین و اخرین عشق منی
تنهام نزار لطفا گفت خدافظ عشق من
و توی دستام جون داد
_____
من الان افسرده شدم🥲✨💔
خب بای تا پارت بعدی
بچم مرد چرا 😭✨💔
۲.۶k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.