عشقی که بهم دادی
"part 119"
خیلی وقت بود خبری از جونگکوک و سویونگ نبود
ببینیم اونا چطوری پش رفتن
پر خون شدن
اینوو یه دستمال از توی جیب کتش برداشت و دادش من
+ممنون
!خانم کیم خواهش میکنم استرس نداشته باشید...من الان برمیگردم
دستمالو گرفتم روی لبام و نشستم که صدای آشنایی رو شنیدم
=ا.ت!
برگشتم سمت صدا
+ج...جونگکوک...اومدی!
اومد سمتم و بغلم کرد
بعد از اینکه همو بغل کردیم منو از توی بغلش آورد بیرون و خوب نگاهم کرد
=خوبی؟!...خیلی بی معرفتی...الان که مریض داری یادم میوفتی؟!...تو دوران سفرت حتی یبارم....
+هی جونگکوکا...نفس بگیر...بخدا خیلی سرم شلوغ بود
=ا.تتتتت...لبتو چیکار کردی دختررر...داره خون میاد
+آ...آره پوستای لبمو کندم
=بازم:|
+استرس داشتم خب
=چرا...کی توی اتاقه؟
+تهیونگ...یکساعت پیش حالش بد شد آوردمش اینجا
=تهیونگ؟!...تو آوردیش؟!...مگه شما دوتا باهم بودین؟!!!!
+آره... توی سفر همه چی رو برام توضیح داد...باید بشنوی
*از زبان جونگکوک
حرفاش مث خنجری بود که ثانیه به ثانیه بیشتر تو قلبم فرو میرفت
حالت صورتمو جمع و جور کردم
چرا ا.ت...بعد این همه وقت...هنوز حس منو به خودت ندیدی؟!!!!
*از زبان تهیونگ
با اون صدای چندش دستگاه بیدار شدم
وای نه حالم بد شده
" خب بیدار شدین بلاخره
_بله...وضعیتم چطوره؟!
" اینجوری که نوار قلب و بقیه موارد نشون میده...شما باید دوباره عمل قلب باز انجام بدین
_چقدر وضعیتم وخیمه
" وخیم؟!...میشه گفت یه چیزی اونور تر از وخیمه...حال ت لب مرزه...درک کن
_برام عادیه...درد قلبم همیشه باهام بوده
" اما الان نشونه ی خوبی نیست...استرس و هیجان زیاد داره تو رو از پا در میاره
ملافه رو کشیدم رو سرم
آره دلیل اینهمه احساسات هیجانم مشخصه
دلیلش ا.ته
کسی که تمام وجودم شده
" از من گفتن بود...یکساعت بمون بعد مرخصی...
*از زبان جونگکوک
شیفتمو با یکی از پزشکا عوض کردم
حالم بد بود
میخواستم با یکی برم بیرون
طوری که دردمو فراموش کنم
انقدر بنوشم که همه چی یادم بره
رفتم سمت ماشین و درو باز کردم و نشستم
گوشیمو در آوردم و زنگ زدم به سویونگ
=الو سویونگ؟
÷الو جونگکوکی...چیزی شده؟
=بپوش...میخوام یه جایی ببرمت
÷باشه
=نیم ساعت دیگه
قطع کردم
و ماشینو روشن کردم
*از زبان سویونگ
از حرفش جا خوردم و سریع قبول کردم
داشتم بال در میوردم
یعنی بلاخره بعد اینهمه مدت میخواد بهم پا بده
اون دست نیافتنی ترین شخص زندگیمه
من میخوام بدستش بیارم و باید اینکارو کنم
*از زبان هانا
بعد از اینکه ا.ت زنگ زد و گفت چی شده با جیمین رفتیم عیادت
و همون موقع تهیونگ رو مرخص کردن و با کمک جیمین ، تهیونگ رو سوار ماشین کردیم
برخلاف همیشه تهیونگ بی رمق و رنگ پریده بود...اما با این حال خرا یک لحظه هم از ا.ت چشم بر نمیداشت
طوری نگاهش میکرد که انگاری آخرین بارشه
این منو بیشتر از هرچیزی میترسوند
خیلی دوستتون دارم🤝❤️
خیلی وقت بود خبری از جونگکوک و سویونگ نبود
ببینیم اونا چطوری پش رفتن
پر خون شدن
اینوو یه دستمال از توی جیب کتش برداشت و دادش من
+ممنون
!خانم کیم خواهش میکنم استرس نداشته باشید...من الان برمیگردم
دستمالو گرفتم روی لبام و نشستم که صدای آشنایی رو شنیدم
=ا.ت!
برگشتم سمت صدا
+ج...جونگکوک...اومدی!
اومد سمتم و بغلم کرد
بعد از اینکه همو بغل کردیم منو از توی بغلش آورد بیرون و خوب نگاهم کرد
=خوبی؟!...خیلی بی معرفتی...الان که مریض داری یادم میوفتی؟!...تو دوران سفرت حتی یبارم....
+هی جونگکوکا...نفس بگیر...بخدا خیلی سرم شلوغ بود
=ا.تتتتت...لبتو چیکار کردی دختررر...داره خون میاد
+آ...آره پوستای لبمو کندم
=بازم:|
+استرس داشتم خب
=چرا...کی توی اتاقه؟
+تهیونگ...یکساعت پیش حالش بد شد آوردمش اینجا
=تهیونگ؟!...تو آوردیش؟!...مگه شما دوتا باهم بودین؟!!!!
+آره... توی سفر همه چی رو برام توضیح داد...باید بشنوی
*از زبان جونگکوک
حرفاش مث خنجری بود که ثانیه به ثانیه بیشتر تو قلبم فرو میرفت
حالت صورتمو جمع و جور کردم
چرا ا.ت...بعد این همه وقت...هنوز حس منو به خودت ندیدی؟!!!!
*از زبان تهیونگ
با اون صدای چندش دستگاه بیدار شدم
وای نه حالم بد شده
" خب بیدار شدین بلاخره
_بله...وضعیتم چطوره؟!
" اینجوری که نوار قلب و بقیه موارد نشون میده...شما باید دوباره عمل قلب باز انجام بدین
_چقدر وضعیتم وخیمه
" وخیم؟!...میشه گفت یه چیزی اونور تر از وخیمه...حال ت لب مرزه...درک کن
_برام عادیه...درد قلبم همیشه باهام بوده
" اما الان نشونه ی خوبی نیست...استرس و هیجان زیاد داره تو رو از پا در میاره
ملافه رو کشیدم رو سرم
آره دلیل اینهمه احساسات هیجانم مشخصه
دلیلش ا.ته
کسی که تمام وجودم شده
" از من گفتن بود...یکساعت بمون بعد مرخصی...
*از زبان جونگکوک
شیفتمو با یکی از پزشکا عوض کردم
حالم بد بود
میخواستم با یکی برم بیرون
طوری که دردمو فراموش کنم
انقدر بنوشم که همه چی یادم بره
رفتم سمت ماشین و درو باز کردم و نشستم
گوشیمو در آوردم و زنگ زدم به سویونگ
=الو سویونگ؟
÷الو جونگکوکی...چیزی شده؟
=بپوش...میخوام یه جایی ببرمت
÷باشه
=نیم ساعت دیگه
قطع کردم
و ماشینو روشن کردم
*از زبان سویونگ
از حرفش جا خوردم و سریع قبول کردم
داشتم بال در میوردم
یعنی بلاخره بعد اینهمه مدت میخواد بهم پا بده
اون دست نیافتنی ترین شخص زندگیمه
من میخوام بدستش بیارم و باید اینکارو کنم
*از زبان هانا
بعد از اینکه ا.ت زنگ زد و گفت چی شده با جیمین رفتیم عیادت
و همون موقع تهیونگ رو مرخص کردن و با کمک جیمین ، تهیونگ رو سوار ماشین کردیم
برخلاف همیشه تهیونگ بی رمق و رنگ پریده بود...اما با این حال خرا یک لحظه هم از ا.ت چشم بر نمیداشت
طوری نگاهش میکرد که انگاری آخرین بارشه
این منو بیشتر از هرچیزی میترسوند
خیلی دوستتون دارم🤝❤️
۵.۹k
۰۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.