فیک پیوند عاشقانه پارت ٧
از زبان کوک
دلم به حال تهیونگ سوخت یعنی این همه مدت بخاطر محافظت از هانا ازش دوری می کرده ؟!
رفتم و بغلش کردم و اون هم من رو بغل کرد و شروع کرد به گریه کردن هردومون اصلا حال خوبی نداشتیم و نگران هانا بودیم
تهیونگ : کوک اگر هانا اتفاقی براش بیفته من چیکار کنم ؟
کوک : نگران نباش اتفاقی براش نمیافته
تهیونگ : من بدون اون نمی تونم زندگی کنم اگر اتفاقی براش بیفته من هیچوقت خودم رو نمی بخشم
کوک : نگران نباش همه چیز درست میشه
در حالی که داشتم به تهیونگ دلداری و امید میدادم توی دل خودم غوغایی بود
از زبان هانا
مرده : آه من از شکنجه کردند خسته شدم تو خسته نشدی ؟!
هانا : من هیچی نمیگم ( بریده بریده میگه چون از درد می خواد از حال بره )
مرده : واقعا باورنکردنی هستی اه حالم رو بهم زدی تو حواستون بهش باشه
اون عوضی از اتاق رفت بیرون و من چشمام رو با خیال اینکه دیگه شکنجه ای نیست بستم دلم برای تهیونگ و جونگ کوک تنگ شده بود دلم برای بی محلی های تهیونگ تنگ شده بود می خواستم حداقل برای یک بار دیگه هم که شده اون صورت بی نقص و جذابش رو ببینم آروم و بی صدا اشک می ریختم نکنه این واقعا آخر زندگی من باشه به حال خودم گریه می کردم من چقدر بدبختم که حتی نتونستم قبل از مرگم به کسی که دوسش دارم اعتراف کنم
فردا صبح
از زبان تهیونگ
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم و به اطرافم نگاه کردم انگار دیشب روی مبل خوابم برده بود و جونگ کوک رو دیدم که روی مبل کناری خوابش برده بود سریع با یادآوری اتفاقات دیروز رفتم سمت اتاقی که بهترین هکرهام داخلش بودند و داشتن دنبال هانا میگشتن رفتم و در رو با شدت باز کردم که همشون با تعجب بهم نگاه کردند بدون توجه به نگاه هاشون رفتم سمت یکیشون و پرسیدم
تهیونگ : چیزی پیدا نشد ؟
یکی از هکر ها : نه قربان هنوز چیز بدرد بخوری پیدا نکردیم
عصبی شدم و محکم روی میز مشت زدم که همشون ترسیدن
تهیونگ : یعنی چی که هنوز چیزی پیدا نکردید پس شما بی عرضه ها به چه دردی می خورید ( با داد )؟
از زبان کوک
با صدای فریاد تهیونگ از خواب پریدم و به اطرافم نگاه کردم صدا از طبقه بالا می اومد سریع رفتم بالا که دیدم تهیونگ داره سر هکر ها داد میزنه سریع رفتم و آوردمش از اتاق بیرون
کوک : تهیونگ آروم باش
تهیونگ : یعنی چی که آروم باشم اون بی عرضه ها هنوز چیزی از هانا پیدا نکردن اگر بخواهیم اینجوری پیش بریم تا فردا هم خبری نیست
کوک : می دونم ولی کاری از دست ما بر نمیاد بیا بریم چیزی بخوریم داری به خودت آسیب میزنی
تهیونگ : نمیخوام
کوک : یعنی چی که نمی خوام میدونی که چقدر سلامتین برای هانا مهم بود الان اگر اینجا بود به هر سختی ای که بود مجبورت می کرد یک چیزی بخوری
انگار تهیونگ با اسم هانا بغض کرد ولی نمی خواست جلوی من گریه کنه برای همین سریع موافقت کرد و باهم رفتیم صبحانه خوردیم
خیلی لایک ها کمه اگر اینجوری ادامه بدید منم هانا رو میکشم😶
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
دلم به حال تهیونگ سوخت یعنی این همه مدت بخاطر محافظت از هانا ازش دوری می کرده ؟!
رفتم و بغلش کردم و اون هم من رو بغل کرد و شروع کرد به گریه کردن هردومون اصلا حال خوبی نداشتیم و نگران هانا بودیم
تهیونگ : کوک اگر هانا اتفاقی براش بیفته من چیکار کنم ؟
کوک : نگران نباش اتفاقی براش نمیافته
تهیونگ : من بدون اون نمی تونم زندگی کنم اگر اتفاقی براش بیفته من هیچوقت خودم رو نمی بخشم
کوک : نگران نباش همه چیز درست میشه
در حالی که داشتم به تهیونگ دلداری و امید میدادم توی دل خودم غوغایی بود
از زبان هانا
مرده : آه من از شکنجه کردند خسته شدم تو خسته نشدی ؟!
هانا : من هیچی نمیگم ( بریده بریده میگه چون از درد می خواد از حال بره )
مرده : واقعا باورنکردنی هستی اه حالم رو بهم زدی تو حواستون بهش باشه
اون عوضی از اتاق رفت بیرون و من چشمام رو با خیال اینکه دیگه شکنجه ای نیست بستم دلم برای تهیونگ و جونگ کوک تنگ شده بود دلم برای بی محلی های تهیونگ تنگ شده بود می خواستم حداقل برای یک بار دیگه هم که شده اون صورت بی نقص و جذابش رو ببینم آروم و بی صدا اشک می ریختم نکنه این واقعا آخر زندگی من باشه به حال خودم گریه می کردم من چقدر بدبختم که حتی نتونستم قبل از مرگم به کسی که دوسش دارم اعتراف کنم
فردا صبح
از زبان تهیونگ
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم و به اطرافم نگاه کردم انگار دیشب روی مبل خوابم برده بود و جونگ کوک رو دیدم که روی مبل کناری خوابش برده بود سریع با یادآوری اتفاقات دیروز رفتم سمت اتاقی که بهترین هکرهام داخلش بودند و داشتن دنبال هانا میگشتن رفتم و در رو با شدت باز کردم که همشون با تعجب بهم نگاه کردند بدون توجه به نگاه هاشون رفتم سمت یکیشون و پرسیدم
تهیونگ : چیزی پیدا نشد ؟
یکی از هکر ها : نه قربان هنوز چیز بدرد بخوری پیدا نکردیم
عصبی شدم و محکم روی میز مشت زدم که همشون ترسیدن
تهیونگ : یعنی چی که هنوز چیزی پیدا نکردید پس شما بی عرضه ها به چه دردی می خورید ( با داد )؟
از زبان کوک
با صدای فریاد تهیونگ از خواب پریدم و به اطرافم نگاه کردم صدا از طبقه بالا می اومد سریع رفتم بالا که دیدم تهیونگ داره سر هکر ها داد میزنه سریع رفتم و آوردمش از اتاق بیرون
کوک : تهیونگ آروم باش
تهیونگ : یعنی چی که آروم باشم اون بی عرضه ها هنوز چیزی از هانا پیدا نکردن اگر بخواهیم اینجوری پیش بریم تا فردا هم خبری نیست
کوک : می دونم ولی کاری از دست ما بر نمیاد بیا بریم چیزی بخوریم داری به خودت آسیب میزنی
تهیونگ : نمیخوام
کوک : یعنی چی که نمی خوام میدونی که چقدر سلامتین برای هانا مهم بود الان اگر اینجا بود به هر سختی ای که بود مجبورت می کرد یک چیزی بخوری
انگار تهیونگ با اسم هانا بغض کرد ولی نمی خواست جلوی من گریه کنه برای همین سریع موافقت کرد و باهم رفتیم صبحانه خوردیم
خیلی لایک ها کمه اگر اینجوری ادامه بدید منم هانا رو میکشم😶
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۷۷.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.