پارت ششم.
پارت ششم.
الیس: بعد از اینکه درست کردن سوپو تموم کردم نگاه ساعت کردم، دیگه شب شده بود...... رفتم تا جین رو بیدار کنم.....
الیس: عزیزدلم، بیدار شو....
جین: اوه.... چقدر خوابیدم؟....
الیس: الان شب شده....... بیا کمکت کنم بلند شی....
جین: نه عشقم خودم میتونم.......... هممممم چه بویی راه انداختی.....
الیس: خخخخ.... عزیزم بیا سوپ بخور گلوت نرم بشه...... سوپ برات خوبه......
جین: خیلی خوشمزه هست.... عالیههههه..... دوس داشتم برای همیشه دستپخت عشقمو بخورم......
الیس: قلبم یه دفعه انگار میخواست دربیاد با این حرفش....... جلوی هق هق هقام گرفته بودم..... نمیخواستم جلوی جین اشکام سرازیر بشن.... با بغضی کخ تو گلوم موج میزد لب زدم: ن ن نوش جونت زندگیم.....
دکتر: اقای سوکجین حال همسرتون فعلا خوبه...... اگه همینطور پیش بره ممکنه بهوش بیان.... امیدتون رو هیچوقت از دست ندید.......
جین: هق هق هق م م ممنونم اقای دکتر..... تروخدا کمکش کنید.... هق هق من بدون اونا میمیرم......
پرستار: اقای دکتر اقای دکتر اقای دکتر...........
جین: چ چ چ چی شده هق هق هق اتفاقی واسه الیس و اون کوچولوی توی شکمش افتاده؟
دکتر: اروم باش جین...... چی شده؟
پرستار: ف فک فک کنم بچه میخواد بیاد........
جین: چ چیییییی.... به هق هق افتادم... هق هقام هم از شوق خوشحالی بود هم میترسیدم اتفاقی واسه هردوشون بیوفته......
دکتر: سریع اتاق عملو اماده کنید.....
پرستار: بله چشم.......
دکتر: اقای سوکجین اصلا لازم نیس نگران باشید.... انشالله بچه صحیح و سالم بدنیا میاد و حال مادر هم انشالله خوبه و اتفاقی نمیوفته............
جین: هق هق هق ا اقای اقای دکتر ل لطفا کمک کنید..........
جین: الیس رو بردن تو اتاق عمل..... وقتی اون در لعنتی اتاق عمل رو میبینم کل وجودم لرز میوفته........... تحملش برام سخته....... انتظار کشیدن پشت در لعنتی خیلی سخته.... هضم کردنش مشکله..... هق هق هق......
جین: ا الو الو نامجون هق هق.....
نامجون: چ چ چی شده جین؟ دبگو دیگه..... دلعنتی بگوووو.....
جین: هق هق ب بچه بچه میخواد بدنیا بیاد.... دعا کن.... دعا کن هم الیس چیزیش نشه و هم اون دخترکوچولومون.......
نامجون: وای خدای من...... نگران نباش.... انشالله هیچی نمیشه..... منو اعضا الان میایم..........
الیس: عزیزدلم اگع سوپتو خوردی بریم بخوابیم؟.....
جین: اره.... اوخخخخخخ...
الیس: چ چ چی چی شد؟..... ا الان قرصتو میارم........ بیا عزیزدلم بخورش.....
الیس: بازوی جین رو گرفتم و کمکش کردم تا بلند بشه.......... بردمش رو تخت...
الیس: امممم عزیزم فردا میخوایم بریم شهربازی دیگه مگه نه؟
جین: اره عزبزم، فردا میریم.... شبخیر...
الیس: بوسه ای روی پیشونیش زدم و لب زدم: شبخیر عشقم.............
الیس: بعد از اینکه درست کردن سوپو تموم کردم نگاه ساعت کردم، دیگه شب شده بود...... رفتم تا جین رو بیدار کنم.....
الیس: عزیزدلم، بیدار شو....
جین: اوه.... چقدر خوابیدم؟....
الیس: الان شب شده....... بیا کمکت کنم بلند شی....
جین: نه عشقم خودم میتونم.......... هممممم چه بویی راه انداختی.....
الیس: خخخخ.... عزیزم بیا سوپ بخور گلوت نرم بشه...... سوپ برات خوبه......
جین: خیلی خوشمزه هست.... عالیههههه..... دوس داشتم برای همیشه دستپخت عشقمو بخورم......
الیس: قلبم یه دفعه انگار میخواست دربیاد با این حرفش....... جلوی هق هق هقام گرفته بودم..... نمیخواستم جلوی جین اشکام سرازیر بشن.... با بغضی کخ تو گلوم موج میزد لب زدم: ن ن نوش جونت زندگیم.....
دکتر: اقای سوکجین حال همسرتون فعلا خوبه...... اگه همینطور پیش بره ممکنه بهوش بیان.... امیدتون رو هیچوقت از دست ندید.......
جین: هق هق هق م م ممنونم اقای دکتر..... تروخدا کمکش کنید.... هق هق من بدون اونا میمیرم......
پرستار: اقای دکتر اقای دکتر اقای دکتر...........
جین: چ چ چ چی شده هق هق هق اتفاقی واسه الیس و اون کوچولوی توی شکمش افتاده؟
دکتر: اروم باش جین...... چی شده؟
پرستار: ف فک فک کنم بچه میخواد بیاد........
جین: چ چیییییی.... به هق هق افتادم... هق هقام هم از شوق خوشحالی بود هم میترسیدم اتفاقی واسه هردوشون بیوفته......
دکتر: سریع اتاق عملو اماده کنید.....
پرستار: بله چشم.......
دکتر: اقای سوکجین اصلا لازم نیس نگران باشید.... انشالله بچه صحیح و سالم بدنیا میاد و حال مادر هم انشالله خوبه و اتفاقی نمیوفته............
جین: هق هق هق ا اقای اقای دکتر ل لطفا کمک کنید..........
جین: الیس رو بردن تو اتاق عمل..... وقتی اون در لعنتی اتاق عمل رو میبینم کل وجودم لرز میوفته........... تحملش برام سخته....... انتظار کشیدن پشت در لعنتی خیلی سخته.... هضم کردنش مشکله..... هق هق هق......
جین: ا الو الو نامجون هق هق.....
نامجون: چ چ چی شده جین؟ دبگو دیگه..... دلعنتی بگوووو.....
جین: هق هق ب بچه بچه میخواد بدنیا بیاد.... دعا کن.... دعا کن هم الیس چیزیش نشه و هم اون دخترکوچولومون.......
نامجون: وای خدای من...... نگران نباش.... انشالله هیچی نمیشه..... منو اعضا الان میایم..........
الیس: عزیزدلم اگع سوپتو خوردی بریم بخوابیم؟.....
جین: اره.... اوخخخخخخ...
الیس: چ چ چی چی شد؟..... ا الان قرصتو میارم........ بیا عزیزدلم بخورش.....
الیس: بازوی جین رو گرفتم و کمکش کردم تا بلند بشه.......... بردمش رو تخت...
الیس: امممم عزیزم فردا میخوایم بریم شهربازی دیگه مگه نه؟
جین: اره عزبزم، فردا میریم.... شبخیر...
الیس: بوسه ای روی پیشونیش زدم و لب زدم: شبخیر عشقم.............
۴۵.۸k
۰۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.