وقت کات کردید p2
همینطور داشتن آهنگ و تنظیم میکردن پای چانگبین خورد به میز و هر قهوه رو میز بغلن بود ریخت روت ..
چانگبین : واییی... ببخشید
خندیدی : اشکال ندارد داداش راحت باش
چان : خب الان مهمونی که میری چی؟؟ لباس داری ؟؟؟
لبخندی زدی : مهمونی ؟ من ؟ من گفتم ؟
هان : آره ... همین نیم ساعت پیش گفتی تولد دعوتی
من : آها .. اون .. یادم نمیاد گفته باشم ولی .. اشکال ندارد از یکی از بچه ها یه چیزی میگیرم .. بشینید
لینو از تو اتاقکی که توش بود داشت نگاتون میکرد
چان : نه نمیشه اینطوری بری آخه من الان کار دارم ولی لینو کارش تموم شده برید با هم یه لب....
مکث کرد چند ثانیه و باز ادامه داد : با هان میتونی بری خرید اگه کار نداره
هان : بریم
چیزی نگفتی و با هان اومدیید بیرون که لینو وسط راه صداتون زد
لینو : سوییچ و بده من میبرمش
هان یه نگا ریز به تو و لینو کرد
+ نیاز نیست میرم خونه اصلاا
هان سوییچ و ماشین و با یه لبخند مرموزانه داد دستش
ساعد دستت و محکم کشید و سوار ماشین کرد
+نیاز نیست خودم میرم
جوابی نداد
بعد پنج دقیقه شروع کرد به حرف زدن : مهمونی کیه ؟
+ یکی از دوستام
_اها
دوباره سکوت کردید و به آهنگی که پخش میشد گوش دادید تا برسید
رسیدید و رفتید تو فروشگاه
لینو نشست رو مبل و گفت : انتخاب کن .. منتظرم
هر لباسی و میدیدی یه جاش تنگ یا زیادی باز بود روت نمیشد جلوش همچین لباسی برداری
لینو با حس اینکه بخاطر اون انتخاب نمیکنی گفت : هر لباسی دوست داری بپوش من خودم میدونم چجوری دهن بقیه رو ببندم
یهو قلبت لرزید از حرفش لبخندی زدی و یه لباس انتخاب کردی و اومدید بیرون
نشستید تو ماشین که دوباره گفت : تموم شد مهمونیتون بگو بیام دنبالت ..
من : نیاز نی..
که با حس چیزی رو لبات حرفم نصفه موند
بعد دو دقیقه و نفس کم آوردن همونطور که هجوم آورده بود روت گفت : قرار نیست یه پسر دیگه دوست دخترم و بیاره دم خونش که نه ؟
لبخندی زدی
+نه ... قرار نیست ...
چانگبین : واییی... ببخشید
خندیدی : اشکال ندارد داداش راحت باش
چان : خب الان مهمونی که میری چی؟؟ لباس داری ؟؟؟
لبخندی زدی : مهمونی ؟ من ؟ من گفتم ؟
هان : آره ... همین نیم ساعت پیش گفتی تولد دعوتی
من : آها .. اون .. یادم نمیاد گفته باشم ولی .. اشکال ندارد از یکی از بچه ها یه چیزی میگیرم .. بشینید
لینو از تو اتاقکی که توش بود داشت نگاتون میکرد
چان : نه نمیشه اینطوری بری آخه من الان کار دارم ولی لینو کارش تموم شده برید با هم یه لب....
مکث کرد چند ثانیه و باز ادامه داد : با هان میتونی بری خرید اگه کار نداره
هان : بریم
چیزی نگفتی و با هان اومدیید بیرون که لینو وسط راه صداتون زد
لینو : سوییچ و بده من میبرمش
هان یه نگا ریز به تو و لینو کرد
+ نیاز نیست میرم خونه اصلاا
هان سوییچ و ماشین و با یه لبخند مرموزانه داد دستش
ساعد دستت و محکم کشید و سوار ماشین کرد
+نیاز نیست خودم میرم
جوابی نداد
بعد پنج دقیقه شروع کرد به حرف زدن : مهمونی کیه ؟
+ یکی از دوستام
_اها
دوباره سکوت کردید و به آهنگی که پخش میشد گوش دادید تا برسید
رسیدید و رفتید تو فروشگاه
لینو نشست رو مبل و گفت : انتخاب کن .. منتظرم
هر لباسی و میدیدی یه جاش تنگ یا زیادی باز بود روت نمیشد جلوش همچین لباسی برداری
لینو با حس اینکه بخاطر اون انتخاب نمیکنی گفت : هر لباسی دوست داری بپوش من خودم میدونم چجوری دهن بقیه رو ببندم
یهو قلبت لرزید از حرفش لبخندی زدی و یه لباس انتخاب کردی و اومدید بیرون
نشستید تو ماشین که دوباره گفت : تموم شد مهمونیتون بگو بیام دنبالت ..
من : نیاز نی..
که با حس چیزی رو لبات حرفم نصفه موند
بعد دو دقیقه و نفس کم آوردن همونطور که هجوم آورده بود روت گفت : قرار نیست یه پسر دیگه دوست دخترم و بیاره دم خونش که نه ؟
لبخندی زدی
+نه ... قرار نیست ...
۷.۹k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.