فیک بیمار دیوونه
𝑃𝑎𝑟𝑡9
چراغ رو خاموش کردم دیگه صدایی ازش نیومد بیخیال شدم و همینجوری رو تخت پریدم و خابیدم...
دو هفته بعد
ظهر**
از صب نرفتم بیرون چن بار اومدن صدام کردن برای سر سفره اعصاب و حوصله نداشتم که ببینمشون حالم از هر دوتاشونم بهم میخوره ولی بخاطر این قرار داد باید تحمل کنم ی ماه باید تحملشون کنم دو هفته اس اومدم اینجا اصلا نه اعصاب گزاشتن برام ن هیچی بیحال در اتاقمو که باز کردم با اون دختره چندش رو در رو شدم اه...
لیسا: به به بلخره افتخار دادین از اتاقتون بیایین بیرون شازده
ا.ت:بی توجه ب حرفاش داشتم از کنارش رد میشدم که دستمو گرفت..
لیسا: نمیدونم چ غلطی کردی که هوپی رو انقدر شیفته خودت کردی هر صبح که پا میشه نگران حال توعه ولی ب نفعته که نزلیکش نشی اون مال منع فهمیدی(باداد)
ا.ت: برو پی کارت حوصلتو ندارم..
لیسا:اوو هرزه خانم چ پرو شده بت میگم حق نداری نزلیکش بشی وگرنه میکشمتت
ا.ت: نکه خیلی ازش و ازتو خوشم میاد بیام نزلیکش شم اخه .. اون دوست پسر عوضیت و تو اصلا برام مهم نیستین..
از کنارش رد شدم و رفتم تو حیاط یکم قدم بزنممحالم اصلا خوب نبود سرم گیج میرفت و گاهی اوقات هم حالت تهوح داشتمم اووف تو فکر بودم که گوشیم زنگ زد.. ناشناس بود جواب دادم..
ا.ت: الوو
؟: سلام ا.ت بی معرفت چطوری فراموشم کردی دیگ خبری ازت نیس دخترر؟
ا.ت: ببخشید نشناختم
؟: اه دختر یعنی بهترین دوستت یادتع رفته منم کیم تهیونگ دیگه..
ا.ت: عاه تهیونگ تویی خوبی ببخشید اصلا نشناختمت؟
تهیونگ: ن اشکال ندارع.. شنیدم تو خونه رفیقم هستی؟
ا.ت: رفیقت؟ کدوم؟
تهیونگ: هوسوک دیگ..
ا.ت: اها ب طور اتفاقی اومد اینجا
تهیونگ: اوکی .. عام خاستم بگم واسایلاتو آماده کن شب بیام ببرمت ی چن روزم پیش من بمون مطمعنم خونه هوسوک خسته کننده اس بیا پیش خودم بریم یکم گپ بزنیم اوم؟
ا.ت: عا خوب نمیدونم..
تهیونگ: بیخیال دخترچن وقته ندیدمت دلم هواتو کرده قبول کن دیگه
ا.ت: عام باشه
تهیونگ: باشع پس شب میبینمت مواظب خودت باش دوستت دارم بای
ا.ت: بای .. پسره دیوونه
(بچه ها تهیونگ دوست بچگی و صمیمی ا.ت هست و ا.ت رو دوسش داره ی چن سالی رفته بود خارج برای کارای شرکت پدرش حالا برگشته و میخاد ا.ت رو بیاره پیش خودش تا براش اعتراف کنه اما ا.ت اونو نمیدونه و درضمن تیهونگ و هوسوک هم ۵ ساله که رفیق بودند و هستن...
شب**
همگی تو سالن نشسته بودیم که در ب صدا در اومد تو تهیونگ اومد تو واییی چقدر تغییر کرده چ جذاب اووف ...
تهیونگ: سلامم
جیهوپ: سلام داشم چطوری؟ چ عجب اومدی بلخره؟
تهیونگ: اره دیگ اومدم.. چشمش ب ا.ت میخوره**
تیهونگ: اووو بلندی کشید* ا.ت توییی وای پسر چ جذاب شدی
ا.ت: تو هم همینطور خنده*
تهیونگ: نمیای بغلم دلم برات تنگ شده..
ا.ت: منم ( و هم اکنون ا.ت پرسد بغل تهیونگ ..
چراغ رو خاموش کردم دیگه صدایی ازش نیومد بیخیال شدم و همینجوری رو تخت پریدم و خابیدم...
دو هفته بعد
ظهر**
از صب نرفتم بیرون چن بار اومدن صدام کردن برای سر سفره اعصاب و حوصله نداشتم که ببینمشون حالم از هر دوتاشونم بهم میخوره ولی بخاطر این قرار داد باید تحمل کنم ی ماه باید تحملشون کنم دو هفته اس اومدم اینجا اصلا نه اعصاب گزاشتن برام ن هیچی بیحال در اتاقمو که باز کردم با اون دختره چندش رو در رو شدم اه...
لیسا: به به بلخره افتخار دادین از اتاقتون بیایین بیرون شازده
ا.ت:بی توجه ب حرفاش داشتم از کنارش رد میشدم که دستمو گرفت..
لیسا: نمیدونم چ غلطی کردی که هوپی رو انقدر شیفته خودت کردی هر صبح که پا میشه نگران حال توعه ولی ب نفعته که نزلیکش نشی اون مال منع فهمیدی(باداد)
ا.ت: برو پی کارت حوصلتو ندارم..
لیسا:اوو هرزه خانم چ پرو شده بت میگم حق نداری نزلیکش بشی وگرنه میکشمتت
ا.ت: نکه خیلی ازش و ازتو خوشم میاد بیام نزلیکش شم اخه .. اون دوست پسر عوضیت و تو اصلا برام مهم نیستین..
از کنارش رد شدم و رفتم تو حیاط یکم قدم بزنممحالم اصلا خوب نبود سرم گیج میرفت و گاهی اوقات هم حالت تهوح داشتمم اووف تو فکر بودم که گوشیم زنگ زد.. ناشناس بود جواب دادم..
ا.ت: الوو
؟: سلام ا.ت بی معرفت چطوری فراموشم کردی دیگ خبری ازت نیس دخترر؟
ا.ت: ببخشید نشناختم
؟: اه دختر یعنی بهترین دوستت یادتع رفته منم کیم تهیونگ دیگه..
ا.ت: عاه تهیونگ تویی خوبی ببخشید اصلا نشناختمت؟
تهیونگ: ن اشکال ندارع.. شنیدم تو خونه رفیقم هستی؟
ا.ت: رفیقت؟ کدوم؟
تهیونگ: هوسوک دیگ..
ا.ت: اها ب طور اتفاقی اومد اینجا
تهیونگ: اوکی .. عام خاستم بگم واسایلاتو آماده کن شب بیام ببرمت ی چن روزم پیش من بمون مطمعنم خونه هوسوک خسته کننده اس بیا پیش خودم بریم یکم گپ بزنیم اوم؟
ا.ت: عا خوب نمیدونم..
تهیونگ: بیخیال دخترچن وقته ندیدمت دلم هواتو کرده قبول کن دیگه
ا.ت: عام باشه
تهیونگ: باشع پس شب میبینمت مواظب خودت باش دوستت دارم بای
ا.ت: بای .. پسره دیوونه
(بچه ها تهیونگ دوست بچگی و صمیمی ا.ت هست و ا.ت رو دوسش داره ی چن سالی رفته بود خارج برای کارای شرکت پدرش حالا برگشته و میخاد ا.ت رو بیاره پیش خودش تا براش اعتراف کنه اما ا.ت اونو نمیدونه و درضمن تیهونگ و هوسوک هم ۵ ساله که رفیق بودند و هستن...
شب**
همگی تو سالن نشسته بودیم که در ب صدا در اومد تو تهیونگ اومد تو واییی چقدر تغییر کرده چ جذاب اووف ...
تهیونگ: سلامم
جیهوپ: سلام داشم چطوری؟ چ عجب اومدی بلخره؟
تهیونگ: اره دیگ اومدم.. چشمش ب ا.ت میخوره**
تیهونگ: اووو بلندی کشید* ا.ت توییی وای پسر چ جذاب شدی
ا.ت: تو هم همینطور خنده*
تهیونگ: نمیای بغلم دلم برات تنگ شده..
ا.ت: منم ( و هم اکنون ا.ت پرسد بغل تهیونگ ..
۴۶.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.