فیک جونگ کوک گیتارِ عشق پارت اول
ا.ت
داشتم به همون پسر نگاه میکردم
همیشه میومد توی اتاقش و گیتار میزد و منم از توی بالکن اتاقم اونو میدیدم چون همیشه پنجرش باز بود و راحت میشد اونو دید...
سه ماهی هست که میبینمش و هر دفه علاقم بهش بیشتر میشه:)
اما اون فک کنم حتی ندونه من وجود دارم:)
انقد خسته بودم که همونجا خوابم برد...
کوک
از دوباره داشت منو میدید..
خیلی دوسش داشتم و امیدوارم اونم احساسش به من همین باشه...
همیشه وقتی گیتار میزدم دختره همیشه منو میدید اما جوری رفتار میکردم که انگار نمیفهمم..
دیدم خوابیده...
کیوت داشتم نگاهش میکردم که باز شوگا زنگ زد
کوک:الو بله
شوگا:به سلام
کوک:چی شده باز
شوگا:واقعا نمیخوای بیای؟
کوک:من برای چی باید به اون مهمونی کوفتی بیام
شوگا:داداشششششش
کوک:باشه باشه میام خبه؟
شوگا:اوهوم
...........خب بریم پیش ا.ت..........
ا.ت:از خواب بیدار شدم و دیدم همونجا خوابم برد هق
دیگه پسره نبود... من حتی اسمشم نمیدونستم اما بازم عاشقش بودم...
هوف
یونا زنگید
ا.ت:به اجی
یونا:سلام خبی
ا.ت:اوهوم ت خبی
یونا:چیشد مهمونی میای؟
ا.ت:معلومه
یونا:مرسییییی بای
ا.ت:چ.چی
قط کرد
دختره اسکل فقط برا همین زنگ زد..
فردا مهمونی بود.. خیلی وقت داشتم رفتم بازار و خریدامو کردم...
داشتم به همون پسر نگاه میکردم
همیشه میومد توی اتاقش و گیتار میزد و منم از توی بالکن اتاقم اونو میدیدم چون همیشه پنجرش باز بود و راحت میشد اونو دید...
سه ماهی هست که میبینمش و هر دفه علاقم بهش بیشتر میشه:)
اما اون فک کنم حتی ندونه من وجود دارم:)
انقد خسته بودم که همونجا خوابم برد...
کوک
از دوباره داشت منو میدید..
خیلی دوسش داشتم و امیدوارم اونم احساسش به من همین باشه...
همیشه وقتی گیتار میزدم دختره همیشه منو میدید اما جوری رفتار میکردم که انگار نمیفهمم..
دیدم خوابیده...
کیوت داشتم نگاهش میکردم که باز شوگا زنگ زد
کوک:الو بله
شوگا:به سلام
کوک:چی شده باز
شوگا:واقعا نمیخوای بیای؟
کوک:من برای چی باید به اون مهمونی کوفتی بیام
شوگا:داداشششششش
کوک:باشه باشه میام خبه؟
شوگا:اوهوم
...........خب بریم پیش ا.ت..........
ا.ت:از خواب بیدار شدم و دیدم همونجا خوابم برد هق
دیگه پسره نبود... من حتی اسمشم نمیدونستم اما بازم عاشقش بودم...
هوف
یونا زنگید
ا.ت:به اجی
یونا:سلام خبی
ا.ت:اوهوم ت خبی
یونا:چیشد مهمونی میای؟
ا.ت:معلومه
یونا:مرسییییی بای
ا.ت:چ.چی
قط کرد
دختره اسکل فقط برا همین زنگ زد..
فردا مهمونی بود.. خیلی وقت داشتم رفتم بازار و خریدامو کردم...
۵۰.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.