عسلام سلامممم چون خودم حوصلم سر رف براهمین اومدم پارته بع
عسلام سلامممم چون خودم حوصلم سر رف براهمین اومدم پارته بعدیو بزارم لتس گووووو
پارت۲۶
ویوفرداصبح
ویوا.ت
صبح بلندشدم عینوهو یه جن شده بودم موهام همش درین ورین شده بودددد....رفتم موهامو شونه کردم و دوش گرفتم لباس راحتی پوشیدم (عوض کرد)....داشتم میرفتم که اجوما در زد
+ا.ت دخترم میتونم بیام تو؟؟؟
&بلع؟..عا بلع بیاید تو
+دخترم ارباب گفتن سریع بیاین صبحونتونو بخورین و خودتونو اماده کنین بنظرم قراره برین بیرون خرید کنین
&خرید؟؟
+اره بیا پایین
&باشه ولی اجوما نگف چرا خرید؟؟
+نه عزیزم...مگه یبار شده ارباب چزی بهم بگه به هیچکی هیچی نمیگه فقط میگه اونکارو کنه.... حالاااا بیا زود که الان ارباب بفهمه غر میزنه بیا
&باشه بریم
ویووقتی داشت میرف پایین
ویوا.ت
داشتم بااجوما میرفتم پایین که یدفه دیدم کوک از در خروجی اومد داخل داشت استینشو تا میزد میبرد بالا یه لباسیم پوشیده که کوفتی خیلی جذاب شده بود لنتی ادم حاضر بود زمینو گاز بگیره انقد جذاب بود با اون هیکل با اون تتو با اون قیافه هاتش با اون استایل موهاش با اون استایل لباسش اصن اوفففف فف (زهر با اونن با اونننن)....
+اووووههه ارباب .... بفرمایید بشینید
—بالبخند ملیح : ممنون اجوما خودم میشینم
+لبخند
—ا.ت؟؟..بیا چرا وایسادی بیا پایین...
&یواش : وادت ؟؟این چش شده چرا مهربونه؟؟؟
*پسرمممم پس عروسم کوش؟؟؟
&باچشایه گشاد پیشه خودش : عروسسسسسس؟؟؟؟
—ابدهنشو قورت میده و یواش : عروس ؟؟اخه پدر بزرگ ما ازد....اوفففف
—عاااا الان میاد...ا...ا.ت بیا پدربزرگ میخواد ببینتت
&بااشاره : اون ازکجا اومد؟؟ازکی تاحالا اومده؟؟
—بااشاره : ازامروز صبح زود
&بااشاره میزنه تو پیشونیش : اوففففف داستان داریم
—ا.ت بیا دیگهههه
&مثلا با خنده : ههههه هههه دارم میام
*اوووو عجب عروسی چقد خشکل مشکلهکههههه ....هر پسری ببینتت قش میکنهههه
&ابدهنشو قورت میده چون میدونه اگه کوک بشنوه عصبانی میشه : عاااا هههه ههههه
—عصبانی میشه مشت میکنه ولی رو نمیکنه و موضوعو عوض میکنه : پدربزرگ چیزی میل دارین؟؟؟
*عااااا اره ...
—باشه بیاید اینجا
*نه اینجا میخوام بشینم کمی باعروسم حرف بزنم
—اما....
*غذامو بگو بیارن اینجا
—اوفففف....چشم
*دخترم پس حلقت کو؟؟؟
—کوک داشت میرف طرفه اشپزخونه که یدفه میشنوه : شتتت پدربزرگ داره چی میگع حلقهههه؟؟؟
&عااا خب پدربزرگ ....چیزهههه
*چی؟؟...مگه عروس نیستی پس حلقت کجاس؟؟
&تودلش : واییی این ری\\د انقد گف عروس عروسسسس ایششش
*جانگکوک پسرم ا.ت چرا انگشترش تو دستش نیس؟؟؟
—واییی شت چی بگم؟؟؟
—خب پدر بزرگ ا.ت راستش انگشترشو....اها فهمیدم...ا.ت انگشترشو خونه دوستش جا گذاشته
*خونه دوستش؟؟
—اره
*انگشتر خیلی مهمه چرا نرفتی برداریش؟؟؟
پایان۲۶
پارت۲۶
ویوفرداصبح
ویوا.ت
صبح بلندشدم عینوهو یه جن شده بودم موهام همش درین ورین شده بودددد....رفتم موهامو شونه کردم و دوش گرفتم لباس راحتی پوشیدم (عوض کرد)....داشتم میرفتم که اجوما در زد
+ا.ت دخترم میتونم بیام تو؟؟؟
&بلع؟..عا بلع بیاید تو
+دخترم ارباب گفتن سریع بیاین صبحونتونو بخورین و خودتونو اماده کنین بنظرم قراره برین بیرون خرید کنین
&خرید؟؟
+اره بیا پایین
&باشه ولی اجوما نگف چرا خرید؟؟
+نه عزیزم...مگه یبار شده ارباب چزی بهم بگه به هیچکی هیچی نمیگه فقط میگه اونکارو کنه.... حالاااا بیا زود که الان ارباب بفهمه غر میزنه بیا
&باشه بریم
ویووقتی داشت میرف پایین
ویوا.ت
داشتم بااجوما میرفتم پایین که یدفه دیدم کوک از در خروجی اومد داخل داشت استینشو تا میزد میبرد بالا یه لباسیم پوشیده که کوفتی خیلی جذاب شده بود لنتی ادم حاضر بود زمینو گاز بگیره انقد جذاب بود با اون هیکل با اون تتو با اون قیافه هاتش با اون استایل موهاش با اون استایل لباسش اصن اوفففف فف (زهر با اونن با اونننن)....
+اووووههه ارباب .... بفرمایید بشینید
—بالبخند ملیح : ممنون اجوما خودم میشینم
+لبخند
—ا.ت؟؟..بیا چرا وایسادی بیا پایین...
&یواش : وادت ؟؟این چش شده چرا مهربونه؟؟؟
*پسرمممم پس عروسم کوش؟؟؟
&باچشایه گشاد پیشه خودش : عروسسسسسس؟؟؟؟
—ابدهنشو قورت میده و یواش : عروس ؟؟اخه پدر بزرگ ما ازد....اوفففف
—عاااا الان میاد...ا...ا.ت بیا پدربزرگ میخواد ببینتت
&بااشاره : اون ازکجا اومد؟؟ازکی تاحالا اومده؟؟
—بااشاره : ازامروز صبح زود
&بااشاره میزنه تو پیشونیش : اوففففف داستان داریم
—ا.ت بیا دیگهههه
&مثلا با خنده : ههههه هههه دارم میام
*اوووو عجب عروسی چقد خشکل مشکلهکههههه ....هر پسری ببینتت قش میکنهههه
&ابدهنشو قورت میده چون میدونه اگه کوک بشنوه عصبانی میشه : عاااا هههه ههههه
—عصبانی میشه مشت میکنه ولی رو نمیکنه و موضوعو عوض میکنه : پدربزرگ چیزی میل دارین؟؟؟
*عااااا اره ...
—باشه بیاید اینجا
*نه اینجا میخوام بشینم کمی باعروسم حرف بزنم
—اما....
*غذامو بگو بیارن اینجا
—اوفففف....چشم
*دخترم پس حلقت کو؟؟؟
—کوک داشت میرف طرفه اشپزخونه که یدفه میشنوه : شتتت پدربزرگ داره چی میگع حلقهههه؟؟؟
&عااا خب پدربزرگ ....چیزهههه
*چی؟؟...مگه عروس نیستی پس حلقت کجاس؟؟
&تودلش : واییی این ری\\د انقد گف عروس عروسسسس ایششش
*جانگکوک پسرم ا.ت چرا انگشترش تو دستش نیس؟؟؟
—واییی شت چی بگم؟؟؟
—خب پدر بزرگ ا.ت راستش انگشترشو....اها فهمیدم...ا.ت انگشترشو خونه دوستش جا گذاشته
*خونه دوستش؟؟
—اره
*انگشتر خیلی مهمه چرا نرفتی برداریش؟؟؟
پایان۲۶
۱.۶k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.