گویی امشب ... تو
گویی امشب ... تو
از کوچهء پاییز آمده ای
با یک سبد گل ریحان و بوی
نعنا آمده ای
شب پاییزی و نسیم دلتنگی
ایوان خیالت پُر شده از
دانه های سرخ لب هایت
می خواهم با دستِ شعر
بوسه ای بچینم از
درختِ لب هایت
دستِ بی رمقِ مردانه ام را
حوالی شانه هایت برقصانم
چه بوی دل انگیزی می دهد
تارِ موهای آشفته ای تو
میان هُرم نفس های بریدهء من
چشمانت را نگو ....
که قصهء پاییز من است
از کوچهء پاییز آمده ای
با یک سبد گل ریحان و بوی
نعنا آمده ای
شب پاییزی و نسیم دلتنگی
ایوان خیالت پُر شده از
دانه های سرخ لب هایت
می خواهم با دستِ شعر
بوسه ای بچینم از
درختِ لب هایت
دستِ بی رمقِ مردانه ام را
حوالی شانه هایت برقصانم
چه بوی دل انگیزی می دهد
تارِ موهای آشفته ای تو
میان هُرم نفس های بریدهء من
چشمانت را نگو ....
که قصهء پاییز من است
۶.۴k
۰۴ مهر ۱۴۰۲