عشق یهوییpart 11
بعد که ناهار تموم شد تانیا رفت با تبلتش بازی یهو دوید پیش تهیونگ گفت:بابا بابایی🥺😭😭
تهیونگ:بله بابا جون گریه نکن بله
تانیا:بابا تبلتم خراب شد
تهیونگ:وایی بابا الان نه ولی فردادمیریم درستش میکنیم باشه تانیا
تانیا:باشه بابا ولی درستش کنیا
تهیونگ:باشه بابایی دیگه گریه نکنیا
تانیا:باشه
بعد اشکاشو پاک کرد ونشست رو پاش با هم بازی کردن منم رفتم توی گوشیم یکم خبرا رو نگاه کردم بعد دیگه ساعت ۸ شب بود با خدمتکارا گفتم:یه غذا برامون اماده کنن بعد رفتم پیش تانیا و تهیونگ بعد یه عالمه باهم بازی کردیم رفتیم ناهار خوردیم و خوابیدیم
*پایان*
تهیونگ:بله بابا جون گریه نکن بله
تانیا:بابا تبلتم خراب شد
تهیونگ:وایی بابا الان نه ولی فردادمیریم درستش میکنیم باشه تانیا
تانیا:باشه بابا ولی درستش کنیا
تهیونگ:باشه بابایی دیگه گریه نکنیا
تانیا:باشه
بعد اشکاشو پاک کرد ونشست رو پاش با هم بازی کردن منم رفتم توی گوشیم یکم خبرا رو نگاه کردم بعد دیگه ساعت ۸ شب بود با خدمتکارا گفتم:یه غذا برامون اماده کنن بعد رفتم پیش تانیا و تهیونگ بعد یه عالمه باهم بازی کردیم رفتیم ناهار خوردیم و خوابیدیم
*پایان*
۴.۲k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.