رمان عشق سیاه و سفید...~part: 34
سینو: خو باشه بیا تِیرو بگیرش.....
ا/ت: باشه ممنون....
(و بعد از اشپزخونه خارج میشه تو بره سالن و سرامیک های سالنو تمیز کنه.... درحال تمیز کردن بود که یهو سینو ا/ت رو صدا میکنه.....)
سینو: ا/تتتتت ا/تتتت(صدای بلند)
ا/ت: اومدم...
سینو:این غذای اربابه ببر براش....
ا/ت: باشه...
(با استرس فراوان از پله ها بالا میره درو میزنه)
کیونگ: بیا تو...
(ا/ت وارد اتاق میشه و تا میخواد ظرف غذارو بزاره روی میز کیونگ با پا میزنه و کل غذا میریزه..... و با صدای اروم جوری که ا/ت متوجه بشه میگه:....)
کیونگ: خیانت کار!
(یه اتیشی زیر دل ا/ت روشن میشه و بغض میکنه بغضشو غورت میده)
کیونگ: به نظرت من با این وضعیت چیزی میخورم؟!(لحن درشت)
ا/ت:ا..اما ارباب ب.. خدا......(تا میخواست حرفی بزنه که کیونگ گفت:....)
کیونگ: ساکت شو هرزه....
کیونگ: حالا هرچی زمین ریخته شده رو جمع کنننن سریع...(داد میکشه)
(ا/ت بدون اینکه حرفی بزنه شروع میکنه تکه ها شیشه رو جمع کنه وکل غذا و همشو که رو ی زمین بود رو جمع میکنه و از سالن یه تی میاره تا همجارو تمیز کنه و بعد تمیز کردن رو به کیونگ جوری که سرش پایینه میگه:...)
ا/ت: ا.. ارباب م.. میتونم برم؟!
کیونگ: گمشو برو.... خیلیم دوست دارم قیافه ی نحصتو ببینم....
ا/ت: چ.. چشم...
(دوباره ا/ت بغض کرد....)
(ا/ت تو دلش گفت: اخه کیونگ به اون مهربونی چطور به این ارباب خشن تبدیل میشه؟!(با بغض))
(ا/ت سعی میکنه بغض توی گلوشو غورت بده نمیخواد سینو متوجه چیزی بشه نخواست اونو ناراحت کنه چون اونم شبیه مادرشه دیگه.....)
(ا/ت ازپله ها میره پایین به اشپز خونه میرسه....)
★..
★..
★..
𝓣𝓱𝓲𝓼 𝓲𝓼 𝓽𝓱𝓮 𝓼𝓸𝓾𝓷𝓭 𝓸𝓯 𝓵𝓸𝓿𝓮!!❤️🩹🦩☃️
ا/ت: باشه ممنون....
(و بعد از اشپزخونه خارج میشه تو بره سالن و سرامیک های سالنو تمیز کنه.... درحال تمیز کردن بود که یهو سینو ا/ت رو صدا میکنه.....)
سینو: ا/تتتتت ا/تتتت(صدای بلند)
ا/ت: اومدم...
سینو:این غذای اربابه ببر براش....
ا/ت: باشه...
(با استرس فراوان از پله ها بالا میره درو میزنه)
کیونگ: بیا تو...
(ا/ت وارد اتاق میشه و تا میخواد ظرف غذارو بزاره روی میز کیونگ با پا میزنه و کل غذا میریزه..... و با صدای اروم جوری که ا/ت متوجه بشه میگه:....)
کیونگ: خیانت کار!
(یه اتیشی زیر دل ا/ت روشن میشه و بغض میکنه بغضشو غورت میده)
کیونگ: به نظرت من با این وضعیت چیزی میخورم؟!(لحن درشت)
ا/ت:ا..اما ارباب ب.. خدا......(تا میخواست حرفی بزنه که کیونگ گفت:....)
کیونگ: ساکت شو هرزه....
کیونگ: حالا هرچی زمین ریخته شده رو جمع کنننن سریع...(داد میکشه)
(ا/ت بدون اینکه حرفی بزنه شروع میکنه تکه ها شیشه رو جمع کنه وکل غذا و همشو که رو ی زمین بود رو جمع میکنه و از سالن یه تی میاره تا همجارو تمیز کنه و بعد تمیز کردن رو به کیونگ جوری که سرش پایینه میگه:...)
ا/ت: ا.. ارباب م.. میتونم برم؟!
کیونگ: گمشو برو.... خیلیم دوست دارم قیافه ی نحصتو ببینم....
ا/ت: چ.. چشم...
(دوباره ا/ت بغض کرد....)
(ا/ت تو دلش گفت: اخه کیونگ به اون مهربونی چطور به این ارباب خشن تبدیل میشه؟!(با بغض))
(ا/ت سعی میکنه بغض توی گلوشو غورت بده نمیخواد سینو متوجه چیزی بشه نخواست اونو ناراحت کنه چون اونم شبیه مادرشه دیگه.....)
(ا/ت ازپله ها میره پایین به اشپز خونه میرسه....)
★..
★..
★..
𝓣𝓱𝓲𝓼 𝓲𝓼 𝓽𝓱𝓮 𝓼𝓸𝓾𝓷𝓭 𝓸𝓯 𝓵𝓸𝓿𝓮!!❤️🩹🦩☃️
۲۰.۲k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.