فیک تهیونگ " P3
عشق بی انتها " P3
هیناه
_باید در موردش فکر کنم
_داریم ورشکست میشیم بعد اون موقع تو هنوز میخوای فکر کنی ؟؟
_اره باید فکر کنم
نفسشو کلافه بیرون داد و بلند شد
_هر موقع فکر کردنت تموم شد بهم خبر بده
اینو گفت و رفت حوصله بچه بازیاشو نداشتم
موهامو دادم روبه پشتو نفس عمیقی کشیدم..من واقعا نمیخوام از همچین آدمی کمک بگیرم
یتسه ( خواهر هیناه )
از هلدینگ که خارج شدم سریع به کوک زنگ زدم بعد از چند ثانیه جواب داد با یه لبخنده بزرگ شروع کردم به حرف زدن باهاش
_اینطوری که داری میگی خواهرت تو بد دردسری افتاده
_اوهوم در مورده شراکت با برادرت بهش پیشنهاد دادم ولی خب دو دله
_همینم خوبه دو دل بودنش یعنی امکانش هست بیاد سمته ما
_اره
_اینا رو حالا ول کن کی میای دانشگاه ؟
همینطور که روی پیاده رو قدم بر میداشتم خواستم جوابشو بدم که ماشین سیاه رنگی ترمز کرد و بوق زد شیشه رو داد پایین و عینکش رو از روی چشماش برداشت
گوشی رو آوردم پایین و نگاهش کردم
با صدای نسبتاً بلندی گفت : اومدم خودم برسونمت دانشگاه..بیا بالا
لبخندی زدم و رفتم سمت ماشین سوارش شدمو بلافاصله گفتم : جی پی اس وصل کردی بهم؟!
دستمو گرفت و گفت : نخیر خانم گفتی از هلدینگ تازه بیرون اومدی منم گفتم یه کاره جنتلمنانه انجام بدم
با این حرفش خندیدم که باعثه خنده خودشم شد..خیلی خوش خنده بود الان که بهش فکر میکنم تاحالا اخم ندیدم روی ابرو هاش ، البته اون اولا که تو دانشگاه باهم کل کل داشتیم عادت داشت منو تحقیر کنه ولی کم کم همه چیز خوب شد.. رابطه خوبی باهم داریم نزدیکه دو ماه میشه..نمیدونم اگه خواهرم و مامان بفهمن چه اتفاقی میوفته دیگه به اونجاش فکر نکردم
هیناه
_باید در موردش فکر کنم
_داریم ورشکست میشیم بعد اون موقع تو هنوز میخوای فکر کنی ؟؟
_اره باید فکر کنم
نفسشو کلافه بیرون داد و بلند شد
_هر موقع فکر کردنت تموم شد بهم خبر بده
اینو گفت و رفت حوصله بچه بازیاشو نداشتم
موهامو دادم روبه پشتو نفس عمیقی کشیدم..من واقعا نمیخوام از همچین آدمی کمک بگیرم
یتسه ( خواهر هیناه )
از هلدینگ که خارج شدم سریع به کوک زنگ زدم بعد از چند ثانیه جواب داد با یه لبخنده بزرگ شروع کردم به حرف زدن باهاش
_اینطوری که داری میگی خواهرت تو بد دردسری افتاده
_اوهوم در مورده شراکت با برادرت بهش پیشنهاد دادم ولی خب دو دله
_همینم خوبه دو دل بودنش یعنی امکانش هست بیاد سمته ما
_اره
_اینا رو حالا ول کن کی میای دانشگاه ؟
همینطور که روی پیاده رو قدم بر میداشتم خواستم جوابشو بدم که ماشین سیاه رنگی ترمز کرد و بوق زد شیشه رو داد پایین و عینکش رو از روی چشماش برداشت
گوشی رو آوردم پایین و نگاهش کردم
با صدای نسبتاً بلندی گفت : اومدم خودم برسونمت دانشگاه..بیا بالا
لبخندی زدم و رفتم سمت ماشین سوارش شدمو بلافاصله گفتم : جی پی اس وصل کردی بهم؟!
دستمو گرفت و گفت : نخیر خانم گفتی از هلدینگ تازه بیرون اومدی منم گفتم یه کاره جنتلمنانه انجام بدم
با این حرفش خندیدم که باعثه خنده خودشم شد..خیلی خوش خنده بود الان که بهش فکر میکنم تاحالا اخم ندیدم روی ابرو هاش ، البته اون اولا که تو دانشگاه باهم کل کل داشتیم عادت داشت منو تحقیر کنه ولی کم کم همه چیز خوب شد.. رابطه خوبی باهم داریم نزدیکه دو ماه میشه..نمیدونم اگه خواهرم و مامان بفهمن چه اتفاقی میوفته دیگه به اونجاش فکر نکردم
۱۰.۱k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.