فن فیک خاطرات گناهکار "پارت 2"
---
نامجون: دوباره تکرار کنم؟
لینا: ببخشید انگار جای اشتباهی اومدم . باید برگردم
سمت در رفتم که دستم کشیده شد و روی زمین افتادم
ترسیده نگاهی بهش انداختم
نامجون: کدوم گوری میری ؟ از الان به بعد خدمتکار این عمارتی و اگر از اینجا خارج بشی یعنی خودت قبر خودتو با دستات کندی
لینا: گفتم اشتباه شده .
نامجون: برو لباساتو بپوش و کار کن . زودباش
بلند شدم و به چشماش خیره شدم
+اقا گفتم خیلی اتفاقی به اینجا اومدم اگر بزارید برمیگردم
هر یه قدم نزدیکتر میشد و من میرفتم عقب تر .
نامجون: آدرس این جهنم و از کجا اوردی ؟ جاسوسی نه؟ فکر کردی باور میکنم اتفاقی اومدی اینجا؟
+یکی از دوستام بهم داد !
سیلی ای توی گوشم زد که افتادم زمین ، اخی گفتم و دستم و روی جای دستاش گذاشتم . داد زدم :چیکار میکنی عوضی؟!
نامجون: باید .. ارباب صدام کنی . هیچکس آدرس اینجارو نداره تو اتفاقی اینجا نیومدی
به زور دستم و به میز کناری گرفتم و دوباره داد زدم : اومدم اینجا کار کنم ولی با این مدل رفتارتون یک دقیقه ام اینجا نمیمونم
نامجون: خوبه . ولی مجبوری بمونی
...
بیدار شدم و نگاهی به اطرافم انداختم . اون یارو اونقدر کتکم زده بود که بیهوش شده بودم . کل بدنم درد میکرد . از روی تخت بیدار شدم و نگاهی به اتاق انداختم . خیلی اتاق قشنگی بود .
سمت آینه رفتم و هینی کشیدم . زیر چشمام کبود شده بود و قفسه سینم بخاطر مشت هایی که بهم زده بود پر شده بود از خون مرده . با یادآوری قرار داد اخمی کردم .
در اتاق باز شد و اومد تو
نامجون: بیا پایین غذا بخور
+نمیام .
نامجون: گفتم بیا پایین ، دوست ندارم یه حرف و دوبار تکرار کنم
چشم غره ای رفتم و داد زدم : مگه کری گفتم غذا نمیخورم
نامجون: باشه .
اومد سمتم و بازوم و بین دستاش گرفت
+چیکار میکنی؟
-زر نزن
دستم رو به سمت در میکشید
+ ولم کننن
-گفتم خفه شو
با شدت از پله ها پایین میرفت
نگاهی به میز بزرگ انداختم . همه خدمتکار ها دورش مشغول غذا خوردن بودن . راهشو کج کرد و من رو به سمت اتاق ته سالن کشید
سعی میکردم دستم و آزاد کنم ولی زورم خیلی کم بود
در اتاق و باز کرد و با لگدی که به کمرم زد پاهام شل شد و پرتاب شدم توی اتاق
جیغی زدم و دستم و روی کمرم گذاشتم .
نامجون: گفتی غذا نمیخوری؟!
موهام و توی دستاش گرفت و بدنم و روی زمین کشید
+ایی میخورم .. میخورم .. اشتباه کردم .. ولم کن مرتیکههه
نامجون: گفتم دوست ندارم دوبار یه حرف و تکرار کنم
موهامو کشید و بلندم کرد
جیغ بلندی کشیدم
نامجون: خوبه صدای جیغاتو دوست دارم
پرتابم کرد روی یه صندلی
خواستم بلند شم اما با گرفتن گردنم دستام و دور دستاش حلقه کردم و به سختی نفس میکشیدم
سیم خاردار و دور تا دور صندلی کشید
نامجون: حالا میتونی انتخاب کنی غذا میخوری یا نه؟
+ا..اره .. میخورم فقط ولم کن
نامجون: باشه ولی .. باید آدمت کنم برام شاخ نشی
با یه ظرف سوپ و یه سرنگ توی دستش سمتم اومد
+چیکار میکنی؟
هرچقدر بیشتر تکون میخوردم سیم خاردار بیشتر اذیتم میکرد
سمتم خم شد و به چشمهام نگاهی انداخت
نامجون: میخوام یه حیوون و آدم کنم . قبلش باید یه چیزی بشنوم .
با تمام توانم سرم و به صورتش کوبیدم که سرش کمی به عقب رفت
دستی روی لباش کشید و غرید : نه خوشم اومد. خوب کارِتو بلدی الان مطمئن شدم یه جاسوسی از طرف جیمین
+چی؟ جیمین ..؟ من.. حتی نمیشناسمش
نامجون: خفه شو دروغ نگو
دستمال روی میز و برداشت
نامجون : قبل اینکه دهنت بسته شه بنال
+چرا دهنم بسته شه ؟ پشیمون میشی عوضی . کاری میکنم به غلط کردن بیافتی
نامجون: میخوام کاری کنم تا جون داری ازم بترسی
دستال و دور دهنم بست
سعی میکردم جیغ بزنم اما دستمال بیش از حد بزرگ بود
سرنگ و توی ظرف فرو برد و کمی از سوپ وارد سرنگ شد
متعجب نگاهش کردم
فکم و با دستش گرفت و سرم و به عقب برگردوند طوری که به سقف نگاه میکردم
با حس کردن رفتن سرنگ توی دماغم جیغ خفه ای زدم . مواد داغ توی سرنگ وارد دماغم شد و باعث شد احساس کنم دارم خفه میشم . اشکام شروع به ریختن کرد
جیغ میزدم اما دریغ از یکم صدا .
چندبار این کارو تکرار کرد و هربار سرفه میکردم و حس میکردم سرم داره میره توی آب و درمیاد . دماغم میسوخت . چهارمین سرنگ و توی دماغم خالی کرد که دوباره جیغ زدم
دهنم و باز کرد که نفس نفس زدم .
نامجون: بگو تا جون دارم اینجا میمونم .. بگو غلط کردم بابت تمام حرفای که زدم
+نمی..نمیگم..
تیغی از روی میز کنارش برداشت
نامجون: الان دیگه وقتشه صدای جیغ زدناتو بشنوم
تیغ و نزدیک پوست صورتم کرد و سطحی روی صورتم کشید
جیغی زدم و خودم و به صندلی میکوبیدم
با حس کردن چیز داغی که از دستام پایین می اومد فهمیدم دستام زخمی شدن و خون میان
-بگو غلط کردم ارباب
+غلط..کردم
-غلط کردم چی؟ لقبم یادت رفت
ـــ
نامجون: دوباره تکرار کنم؟
لینا: ببخشید انگار جای اشتباهی اومدم . باید برگردم
سمت در رفتم که دستم کشیده شد و روی زمین افتادم
ترسیده نگاهی بهش انداختم
نامجون: کدوم گوری میری ؟ از الان به بعد خدمتکار این عمارتی و اگر از اینجا خارج بشی یعنی خودت قبر خودتو با دستات کندی
لینا: گفتم اشتباه شده .
نامجون: برو لباساتو بپوش و کار کن . زودباش
بلند شدم و به چشماش خیره شدم
+اقا گفتم خیلی اتفاقی به اینجا اومدم اگر بزارید برمیگردم
هر یه قدم نزدیکتر میشد و من میرفتم عقب تر .
نامجون: آدرس این جهنم و از کجا اوردی ؟ جاسوسی نه؟ فکر کردی باور میکنم اتفاقی اومدی اینجا؟
+یکی از دوستام بهم داد !
سیلی ای توی گوشم زد که افتادم زمین ، اخی گفتم و دستم و روی جای دستاش گذاشتم . داد زدم :چیکار میکنی عوضی؟!
نامجون: باید .. ارباب صدام کنی . هیچکس آدرس اینجارو نداره تو اتفاقی اینجا نیومدی
به زور دستم و به میز کناری گرفتم و دوباره داد زدم : اومدم اینجا کار کنم ولی با این مدل رفتارتون یک دقیقه ام اینجا نمیمونم
نامجون: خوبه . ولی مجبوری بمونی
...
بیدار شدم و نگاهی به اطرافم انداختم . اون یارو اونقدر کتکم زده بود که بیهوش شده بودم . کل بدنم درد میکرد . از روی تخت بیدار شدم و نگاهی به اتاق انداختم . خیلی اتاق قشنگی بود .
سمت آینه رفتم و هینی کشیدم . زیر چشمام کبود شده بود و قفسه سینم بخاطر مشت هایی که بهم زده بود پر شده بود از خون مرده . با یادآوری قرار داد اخمی کردم .
در اتاق باز شد و اومد تو
نامجون: بیا پایین غذا بخور
+نمیام .
نامجون: گفتم بیا پایین ، دوست ندارم یه حرف و دوبار تکرار کنم
چشم غره ای رفتم و داد زدم : مگه کری گفتم غذا نمیخورم
نامجون: باشه .
اومد سمتم و بازوم و بین دستاش گرفت
+چیکار میکنی؟
-زر نزن
دستم رو به سمت در میکشید
+ ولم کننن
-گفتم خفه شو
با شدت از پله ها پایین میرفت
نگاهی به میز بزرگ انداختم . همه خدمتکار ها دورش مشغول غذا خوردن بودن . راهشو کج کرد و من رو به سمت اتاق ته سالن کشید
سعی میکردم دستم و آزاد کنم ولی زورم خیلی کم بود
در اتاق و باز کرد و با لگدی که به کمرم زد پاهام شل شد و پرتاب شدم توی اتاق
جیغی زدم و دستم و روی کمرم گذاشتم .
نامجون: گفتی غذا نمیخوری؟!
موهام و توی دستاش گرفت و بدنم و روی زمین کشید
+ایی میخورم .. میخورم .. اشتباه کردم .. ولم کن مرتیکههه
نامجون: گفتم دوست ندارم دوبار یه حرف و تکرار کنم
موهامو کشید و بلندم کرد
جیغ بلندی کشیدم
نامجون: خوبه صدای جیغاتو دوست دارم
پرتابم کرد روی یه صندلی
خواستم بلند شم اما با گرفتن گردنم دستام و دور دستاش حلقه کردم و به سختی نفس میکشیدم
سیم خاردار و دور تا دور صندلی کشید
نامجون: حالا میتونی انتخاب کنی غذا میخوری یا نه؟
+ا..اره .. میخورم فقط ولم کن
نامجون: باشه ولی .. باید آدمت کنم برام شاخ نشی
با یه ظرف سوپ و یه سرنگ توی دستش سمتم اومد
+چیکار میکنی؟
هرچقدر بیشتر تکون میخوردم سیم خاردار بیشتر اذیتم میکرد
سمتم خم شد و به چشمهام نگاهی انداخت
نامجون: میخوام یه حیوون و آدم کنم . قبلش باید یه چیزی بشنوم .
با تمام توانم سرم و به صورتش کوبیدم که سرش کمی به عقب رفت
دستی روی لباش کشید و غرید : نه خوشم اومد. خوب کارِتو بلدی الان مطمئن شدم یه جاسوسی از طرف جیمین
+چی؟ جیمین ..؟ من.. حتی نمیشناسمش
نامجون: خفه شو دروغ نگو
دستمال روی میز و برداشت
نامجون : قبل اینکه دهنت بسته شه بنال
+چرا دهنم بسته شه ؟ پشیمون میشی عوضی . کاری میکنم به غلط کردن بیافتی
نامجون: میخوام کاری کنم تا جون داری ازم بترسی
دستال و دور دهنم بست
سعی میکردم جیغ بزنم اما دستمال بیش از حد بزرگ بود
سرنگ و توی ظرف فرو برد و کمی از سوپ وارد سرنگ شد
متعجب نگاهش کردم
فکم و با دستش گرفت و سرم و به عقب برگردوند طوری که به سقف نگاه میکردم
با حس کردن رفتن سرنگ توی دماغم جیغ خفه ای زدم . مواد داغ توی سرنگ وارد دماغم شد و باعث شد احساس کنم دارم خفه میشم . اشکام شروع به ریختن کرد
جیغ میزدم اما دریغ از یکم صدا .
چندبار این کارو تکرار کرد و هربار سرفه میکردم و حس میکردم سرم داره میره توی آب و درمیاد . دماغم میسوخت . چهارمین سرنگ و توی دماغم خالی کرد که دوباره جیغ زدم
دهنم و باز کرد که نفس نفس زدم .
نامجون: بگو تا جون دارم اینجا میمونم .. بگو غلط کردم بابت تمام حرفای که زدم
+نمی..نمیگم..
تیغی از روی میز کنارش برداشت
نامجون: الان دیگه وقتشه صدای جیغ زدناتو بشنوم
تیغ و نزدیک پوست صورتم کرد و سطحی روی صورتم کشید
جیغی زدم و خودم و به صندلی میکوبیدم
با حس کردن چیز داغی که از دستام پایین می اومد فهمیدم دستام زخمی شدن و خون میان
-بگو غلط کردم ارباب
+غلط..کردم
-غلط کردم چی؟ لقبم یادت رفت
ـــ
۴۲.۶k
۲۲ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.