پارت دو
نگاه نگران مادر دوباره دختر را نشانه گرفت مگر با قبول این درخواست نگرانی را از او دور سازد، اما مادر جوان بی توجه به سخن کودک آخرین لوازم را کناری گذاشت. حال صاف ایستاد و نگاهی به دو عزیزش کرد سپس به سوی در راه افتاد... ناگهان گویا پشیمان شده به سمت مادر و فرزندش بازگشت اما در میان راه پاهایش بر زمین قفل شد و چشمانش را بر روی یکدیگر فشرد. کمی بعد از بیرون رفتن دختر صدای تخریبی آمد. مادر که توانایی نداشت آن راه طولانی خودش را بر روی زمین بکشد اما کودک به سوی در دوید.
- مامان چیکار می کنی؟!
او دید که مادر جوان با ضربات قوی بیل بازماندگان راه پله خانه را نیز از بین می برد. کودک نیز ترسید.
- مامان!
دختر دستی بر روی لباس خاکی اش کشید و کیف خود را برداشت و به سوی ماشین خویش رفت. کودک که ترسیده بود به گریه افتاد.
- مامان!
صدای دور شدن ماشین مادر را نیز به گریه انداخت. کودک به سویش دوید و خود را در آغوشش پرت کرد.
- مامانم کجا رفت؟!
پیراهن مادر از گریه او خیس شده بود اما نمی دانست چه بگوید! تنها آرزو او این بود که دختر از آنچه کرده بود پشیمان شود و بازگردد. چند ساعتی گذشت و کودک به خواب رفته بود و مادر در ذهن خودش تکرار می کرد
(احتمالا الان داره غصه می خوره، احتمالا وقت ناهار دلتنگمون می شه، احتمالا الان بر می گرده!)
#درام
- مامان چیکار می کنی؟!
او دید که مادر جوان با ضربات قوی بیل بازماندگان راه پله خانه را نیز از بین می برد. کودک نیز ترسید.
- مامان!
دختر دستی بر روی لباس خاکی اش کشید و کیف خود را برداشت و به سوی ماشین خویش رفت. کودک که ترسیده بود به گریه افتاد.
- مامان!
صدای دور شدن ماشین مادر را نیز به گریه انداخت. کودک به سویش دوید و خود را در آغوشش پرت کرد.
- مامانم کجا رفت؟!
پیراهن مادر از گریه او خیس شده بود اما نمی دانست چه بگوید! تنها آرزو او این بود که دختر از آنچه کرده بود پشیمان شود و بازگردد. چند ساعتی گذشت و کودک به خواب رفته بود و مادر در ذهن خودش تکرار می کرد
(احتمالا الان داره غصه می خوره، احتمالا وقت ناهار دلتنگمون می شه، احتمالا الان بر می گرده!)
#درام
۲.۵k
۲۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.