Part18
Part18
ویو ات
از اون اتفاق خیلی میگذره تصمیم گرفتم با تهیونگ بریم دوبی اونجا برج خلیفه رو ببینیم (خاهر درستش خالیفاس) عربیم بیش از حد خوبه وسایلمونو جمع کردیم لباس خابمو دراوردم لباس پوشیدم چمدونارو ورداشتیم رفتیم سمت ماشین لوازم آرایشیمو باز کردم یه ارایش ملیح کردم گذاشتم وسایلو تو کیفم پیدا شدیم رفتیم داخل فرودگاه از بچگی میترسیدم از هواپیما منصرف شدم اومدم بدوئم برم که یدفعه رو هوا معلق شدم تهیونگ بلندم کرده بود
+خانوم کجا به این زودیا خودت بیلیط میگیری خودتم فرار میکنی
_میترسم
+چشماتو ببند سعی کن تو بغلم بخابی
_باشه چشمامو آروم بستم احساس آرامش میکردم نمیدونم چیشد که سیاهی متلق
+فهمیدم خابش برده رو صندلی هواپیما گذاشتمش چشمبند گذاشتم براش خودم ایرپادمو گذاشتم تو گوشم bolo از پونومکو پلی کردم آهنگ قشنگی بود آفرو بود سبکش منم کم کم چشمامو بستم گرفتم خوابیدم
چهار ساعت بعددددد
_خاب بودم که یه خانومیه بیدارمون کرد گفت رسیدید تهیونگو بیدار کردم وسایلمونو ورداشتیم به بادیگاردا گفتیم بیارن چشمامو میمالیدم هنوز خابم میومد ولی تهیونگ خیلی معلوم بود پر انرژیه از قبل یه خونه اینجا خریده بودم یه چند سالی اینجا زندگی میکردم وقتی در زدم اجوما درو باز کرد
(واییییی سلاممم اتتتت قشنگممم چقدررر بزرگ شدی
_دلم براتون خیلی تنگ شده بود که دیدم یه هاپو از پشت اجوما دراومد پرید بغلم فهمیدم الکس چلوندمش که مایلا اومد یکم به هم چپ چپ نگا میکردن بعد با هم بازی کردن رفتیم طبقه بالا در اتاقمو باز کردم هیچی تغییر نکرده بود به تهیونگ گفتم بره اتاق بغلی که تم سیاه داشت پشماش ریخته بود یدفعه بهم گفت که این اتاق مال کیه منم بهش گفتم مال خودمه قبلا سیاه دوست داشتم ولی الان زیاد ندوست
اولی خونگی
دومی برای فرودگاه
ویو ات
از اون اتفاق خیلی میگذره تصمیم گرفتم با تهیونگ بریم دوبی اونجا برج خلیفه رو ببینیم (خاهر درستش خالیفاس) عربیم بیش از حد خوبه وسایلمونو جمع کردیم لباس خابمو دراوردم لباس پوشیدم چمدونارو ورداشتیم رفتیم سمت ماشین لوازم آرایشیمو باز کردم یه ارایش ملیح کردم گذاشتم وسایلو تو کیفم پیدا شدیم رفتیم داخل فرودگاه از بچگی میترسیدم از هواپیما منصرف شدم اومدم بدوئم برم که یدفعه رو هوا معلق شدم تهیونگ بلندم کرده بود
+خانوم کجا به این زودیا خودت بیلیط میگیری خودتم فرار میکنی
_میترسم
+چشماتو ببند سعی کن تو بغلم بخابی
_باشه چشمامو آروم بستم احساس آرامش میکردم نمیدونم چیشد که سیاهی متلق
+فهمیدم خابش برده رو صندلی هواپیما گذاشتمش چشمبند گذاشتم براش خودم ایرپادمو گذاشتم تو گوشم bolo از پونومکو پلی کردم آهنگ قشنگی بود آفرو بود سبکش منم کم کم چشمامو بستم گرفتم خوابیدم
چهار ساعت بعددددد
_خاب بودم که یه خانومیه بیدارمون کرد گفت رسیدید تهیونگو بیدار کردم وسایلمونو ورداشتیم به بادیگاردا گفتیم بیارن چشمامو میمالیدم هنوز خابم میومد ولی تهیونگ خیلی معلوم بود پر انرژیه از قبل یه خونه اینجا خریده بودم یه چند سالی اینجا زندگی میکردم وقتی در زدم اجوما درو باز کرد
(واییییی سلاممم اتتتت قشنگممم چقدررر بزرگ شدی
_دلم براتون خیلی تنگ شده بود که دیدم یه هاپو از پشت اجوما دراومد پرید بغلم فهمیدم الکس چلوندمش که مایلا اومد یکم به هم چپ چپ نگا میکردن بعد با هم بازی کردن رفتیم طبقه بالا در اتاقمو باز کردم هیچی تغییر نکرده بود به تهیونگ گفتم بره اتاق بغلی که تم سیاه داشت پشماش ریخته بود یدفعه بهم گفت که این اتاق مال کیه منم بهش گفتم مال خودمه قبلا سیاه دوست داشتم ولی الان زیاد ندوست
اولی خونگی
دومی برای فرودگاه
۱.۴k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.