پارت دو
تهیون دست سانا رو گرفت و برد پشت مدرسه
تهیون:ببین بدگرل من نصف اینجارو خریدم وجایی که الان روش واسادی ماله منه پس میتونم همینجا نابودت کنم ..ولی رحم میکنم ولت میکنم اما باره اخره دفه بعد یه اتفاق بد میوفته
سانا ویو
با حرفاش یکم ترسیدم اما من لجبتز تر از این حرفام
کارشون تموم شد و تهیون دست سانا رو ول کرد و رفتن کلاس
استاد وارد شد همهی بچه ها بلند شدن
استاد:خب بچه ها قراره به اردو جنگلی بریم گروه های دونفره داریم هرکس میخواد انتخاب کنه
سانا،:میشه منو لیسا با هم باشیم
استاد:بله
همهی بچه ها انتخاب کردن
تهیون ویو
وقتی دیدم سانا پیشم نیوفتاده عصبانی شدم برا همین رفتم دفتر و درستش کردم استاد لیسا و جیمین باهم انداخت منو سانا باهم ....یسسسس عالی شد
چه کیفی بده این اردو
سانا:هییی. چرا اینطوری کردی؟؟؟(عصبانی)
تهیون:ااوووو عصبانی شدی؟؟؟
سانا :خفه شو
تهیون:مثل اینکه حرفامو به شوخی گرفتی ....بعدا نشونت میدم چه عواقبی داره
پرش زمانی فردا صبح
همه ی بچه ها اومده بودن و منتظر اتوبوس بودن که اونم اومد و استاد گفت هم گروهی ها پیش هم بشینن
سانا
وایییی بدتراز این نمیشه
باید پیش این پسره عن بشینم
نشستن و تو حرکت بودن که تهیون به سانا نزدیک میشه و سانا هم قرمز میشه اما چیز بدی نیست تهیون پرده رو میکشه
سانا:هههیی...چرا پرده رو کشیدی؟
ت:میخوام بخوابم نور تو صورتمه
س:این صندلی مال تو نیستا منم سهم دارم ....میخوام بیرون ببینم
ت:یه لحظه ساکت باش بزار بخوابم
تهیون یکم جا به جا میشه و سرشو روی شونه ی سانا میزاره
س:یییااااا چرا به من تکیه میدی؟؟؟
ت:یه لحظه خفه شو میخوام بکپم...مشکلیه؟؟؟
سانا دید کاریش نمیشه کرد ول کرد خودشم خوابش برد گذاشت بخوابن
وقتی رسیدن تقریبا غروب بود و استاد گفت هرکی بره و چادر خودشو پیدا کنه
سانا پیدا کرد و وسایلاشو گزاشت چند دقیقه بعدم تهیون اومد تو
سانا:برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
ت:شرمنده من نمیرم
س:یعنی چی نمیرم پاشو برو بیرون
ت:هعیی. باشه
سانا داشت لباس عوض میکرد که یهو تهیون میاد تو
سانا:.....................................
********************************
حمایت کنید تا پارت بعدو بزارم
شرایط پنج لایک
تهیون:ببین بدگرل من نصف اینجارو خریدم وجایی که الان روش واسادی ماله منه پس میتونم همینجا نابودت کنم ..ولی رحم میکنم ولت میکنم اما باره اخره دفه بعد یه اتفاق بد میوفته
سانا ویو
با حرفاش یکم ترسیدم اما من لجبتز تر از این حرفام
کارشون تموم شد و تهیون دست سانا رو ول کرد و رفتن کلاس
استاد وارد شد همهی بچه ها بلند شدن
استاد:خب بچه ها قراره به اردو جنگلی بریم گروه های دونفره داریم هرکس میخواد انتخاب کنه
سانا،:میشه منو لیسا با هم باشیم
استاد:بله
همهی بچه ها انتخاب کردن
تهیون ویو
وقتی دیدم سانا پیشم نیوفتاده عصبانی شدم برا همین رفتم دفتر و درستش کردم استاد لیسا و جیمین باهم انداخت منو سانا باهم ....یسسسس عالی شد
چه کیفی بده این اردو
سانا:هییی. چرا اینطوری کردی؟؟؟(عصبانی)
تهیون:ااوووو عصبانی شدی؟؟؟
سانا :خفه شو
تهیون:مثل اینکه حرفامو به شوخی گرفتی ....بعدا نشونت میدم چه عواقبی داره
پرش زمانی فردا صبح
همه ی بچه ها اومده بودن و منتظر اتوبوس بودن که اونم اومد و استاد گفت هم گروهی ها پیش هم بشینن
سانا
وایییی بدتراز این نمیشه
باید پیش این پسره عن بشینم
نشستن و تو حرکت بودن که تهیون به سانا نزدیک میشه و سانا هم قرمز میشه اما چیز بدی نیست تهیون پرده رو میکشه
سانا:هههیی...چرا پرده رو کشیدی؟
ت:میخوام بخوابم نور تو صورتمه
س:این صندلی مال تو نیستا منم سهم دارم ....میخوام بیرون ببینم
ت:یه لحظه ساکت باش بزار بخوابم
تهیون یکم جا به جا میشه و سرشو روی شونه ی سانا میزاره
س:یییااااا چرا به من تکیه میدی؟؟؟
ت:یه لحظه خفه شو میخوام بکپم...مشکلیه؟؟؟
سانا دید کاریش نمیشه کرد ول کرد خودشم خوابش برد گذاشت بخوابن
وقتی رسیدن تقریبا غروب بود و استاد گفت هرکی بره و چادر خودشو پیدا کنه
سانا پیدا کرد و وسایلاشو گزاشت چند دقیقه بعدم تهیون اومد تو
سانا:برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
ت:شرمنده من نمیرم
س:یعنی چی نمیرم پاشو برو بیرون
ت:هعیی. باشه
سانا داشت لباس عوض میکرد که یهو تهیون میاد تو
سانا:.....................................
********************************
حمایت کنید تا پارت بعدو بزارم
شرایط پنج لایک
۴.۰k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.