بی رحم تر از همه/پارت ۱۶۵
روز بعد...
از زبان هایون:
صبح زود بیدار شدم... هنوز هم نسبت به غذا خوردن بی میلم... ات گفت چند روزی این شکلی هستم ولی بعد خوب میشم... صبحونه نخورده قبل از اینکه بقیه بیدار بشن میخواستم راه بیفتم برم سمت اداره تا نامه ی استعفا رو ارائه بدم...پالتومو پوشیدم و کلاه بافت مشکیمو سرم گذاشتم... هوا خیلی از قبل سردتر شده... داشتم میرفتم بیرون که صدای جونگکوک از پشت سرم باعث شد بایستم... برگشتم گفتم: تو کی بیدار شدی؟
اومده بودم پایین برم دستشویی... توالت اتاقم خرابه... این وقت صبح کجا میری؟
هایون: اداره
جونگکوک: ولی هنوز زوده... حتی ادارم یه ساعت دیگه باز میشه
هایون: میخوام قدم بزنم
جونگکوک: نمیشه... دیروز دیدم که اصلا خوب نیستی... ممکنه اتفاقی برات بیفته اونوقت تهیونگ هممونو مؤاخذه میکنه
هایون: دلم طاقت نمیاره وقتی تو خونه نشستم... میخوام زودتر برم پیش تهیونگ
جونگکوک: باشه... قول میدم امروز بری... وایسا خودم بیام ببرمت تا اداره... تا من برسونمت اونجام باز میشه... صبر کن چن دقیقه که آماده بشم
هایون: باشه...
چند دقیقه توی پذیرایی نشستم تا جونگکوک رفت آماده شد و برگشت... رفتیم بیرون سوار ماشینش شدم... حرکت کرد...
از زبان جونگکوک:
هایون توی راه بهم گفت: یه سوالی ازت دارم ولی ازت خواهش میکنم صادقانه جواب بده
جونگکوک: باشه... بپرس
هایون: تو و هانا با هم رابطه ای دارین؟ چیزی بینتون هست؟
کمی مکث کردم...بعدش جواب دادم: نه... چرا همچین سوالی میپرسی؟
هایون: دیشب دیدم که تا تو میای هانا حالتش عوض میشه... انگار ناراحت میشد...
جونگکوک: شاید نزدیک بود یه ارتباطی شکل بگیره... ولی نگرفت
هایون: خوبه که نگرفت... لطفا بهش نزدیک نشو... نمیخوام اونم وارد بازی ما بشه
جونگکوک: نمیخواد در این مورد نگران باشی... اتفاقی نمیفته...
از زبان هایون:
به جونگکوک گفتم از اونجا که هنوز اداره باز نشده منو ببره بیمارستان ببینم سروان نام مرخص شده یا نه... خودم رفتم توی بیمارستان و چک کردم...
از زبان جونگکوک:
هایون برگشت... سوار که شد پرسیدم: اون پسره مرخص شده؟
هایون: آره... حالا مطمئن شدم میخواد از طریق من جای تهیونگ رو پیدا کنه
جونگکوک: خیلی نادونه که اینطوری فک کرده... حالا بریم اداره؟
هایون: بله...
هایون رو که رسوندم اداره ، منتظرش شدم تا برگرده... البته خارج از دید نگهبانای اداره توقف کردم... تقریبا بیست دقیقه منتظرش شدم تا بیاد... بلاخره اومد... سوار ماشین که شد گفتم: چی شد؟
هایون: تموم شد!... رئیس پلیس قانع نمیشد... کلی دلیل براش آوردم... مجبور شدم کلی دروغ بگم تا استعفامو تایید کنه... بعدشم میفرسته مقامات بالاتر تا تاییدش کنن...
جونگکوک: میدونم ناراحتی... تو کارتو دوس داشتی... فقط میتونم بگم امیدوارم یه روزی همه چی درست بشه
هایون: امیدوارم...
از زبان شوگا:
سر میز صبحونه، جونگکوک و هایون نبودن... کسیم نمیدونست کجان... به جونگکوک زنگ زدم که گفت رفتن نامه استعفای هایون رو تایید کنن... امروز میخواستم هایون رو بفرستم پیش تهیونگ... ولی طوری که کسی تعقیبش نکنه... برای همین یه نقشه کشیده بودم که هنوز به کسی نگفتمش...
از زبان هایون:
وقتی برگشتیم عمارت... شوگا دست به کمر ایستاده بود و منتظر ما بود... رفتم کنارش و گفتم: حالا دیگه پلیس نیستم! تموم شد... الان فقط میخوام برم پیش تهیونگ... جاشو بهم بگو
شوگا: همینطوری که نمیشه... حتما یکی هست که بخواد پیداش کنه
جونگکوک: ما کمک میکنیم هیونگ... نگران نباش
شوگا: باشه...
هایون: من با موتور میرم... اینجوری هیچکس منو تشخیص نمیده
جونگکوک: ولی نونا با موتور رفتن برات خطرناکه
هایون: چاره ی دیگه ندارم... مراقبم
شوگا: خب پس حالا که با موتور میری باید اول یه کاری انجام بدیم
هایون: چه کاری؟
شوگا: بریم تو اتاق من تا بهتون بگم...
منو جونگکوک و شوگا رفتیم توی اتاقش تا در مورد نقشه ای که کشیده صحبت کنیم... شوگا میگفت نقشه به راحتی اجرا میشه و احتیاجی به حضور خودش و جیمین نیست... منو جونگکوک میتونیم انجامش بدیم...
از زبان هایون:
صبح زود بیدار شدم... هنوز هم نسبت به غذا خوردن بی میلم... ات گفت چند روزی این شکلی هستم ولی بعد خوب میشم... صبحونه نخورده قبل از اینکه بقیه بیدار بشن میخواستم راه بیفتم برم سمت اداره تا نامه ی استعفا رو ارائه بدم...پالتومو پوشیدم و کلاه بافت مشکیمو سرم گذاشتم... هوا خیلی از قبل سردتر شده... داشتم میرفتم بیرون که صدای جونگکوک از پشت سرم باعث شد بایستم... برگشتم گفتم: تو کی بیدار شدی؟
اومده بودم پایین برم دستشویی... توالت اتاقم خرابه... این وقت صبح کجا میری؟
هایون: اداره
جونگکوک: ولی هنوز زوده... حتی ادارم یه ساعت دیگه باز میشه
هایون: میخوام قدم بزنم
جونگکوک: نمیشه... دیروز دیدم که اصلا خوب نیستی... ممکنه اتفاقی برات بیفته اونوقت تهیونگ هممونو مؤاخذه میکنه
هایون: دلم طاقت نمیاره وقتی تو خونه نشستم... میخوام زودتر برم پیش تهیونگ
جونگکوک: باشه... قول میدم امروز بری... وایسا خودم بیام ببرمت تا اداره... تا من برسونمت اونجام باز میشه... صبر کن چن دقیقه که آماده بشم
هایون: باشه...
چند دقیقه توی پذیرایی نشستم تا جونگکوک رفت آماده شد و برگشت... رفتیم بیرون سوار ماشینش شدم... حرکت کرد...
از زبان جونگکوک:
هایون توی راه بهم گفت: یه سوالی ازت دارم ولی ازت خواهش میکنم صادقانه جواب بده
جونگکوک: باشه... بپرس
هایون: تو و هانا با هم رابطه ای دارین؟ چیزی بینتون هست؟
کمی مکث کردم...بعدش جواب دادم: نه... چرا همچین سوالی میپرسی؟
هایون: دیشب دیدم که تا تو میای هانا حالتش عوض میشه... انگار ناراحت میشد...
جونگکوک: شاید نزدیک بود یه ارتباطی شکل بگیره... ولی نگرفت
هایون: خوبه که نگرفت... لطفا بهش نزدیک نشو... نمیخوام اونم وارد بازی ما بشه
جونگکوک: نمیخواد در این مورد نگران باشی... اتفاقی نمیفته...
از زبان هایون:
به جونگکوک گفتم از اونجا که هنوز اداره باز نشده منو ببره بیمارستان ببینم سروان نام مرخص شده یا نه... خودم رفتم توی بیمارستان و چک کردم...
از زبان جونگکوک:
هایون برگشت... سوار که شد پرسیدم: اون پسره مرخص شده؟
هایون: آره... حالا مطمئن شدم میخواد از طریق من جای تهیونگ رو پیدا کنه
جونگکوک: خیلی نادونه که اینطوری فک کرده... حالا بریم اداره؟
هایون: بله...
هایون رو که رسوندم اداره ، منتظرش شدم تا برگرده... البته خارج از دید نگهبانای اداره توقف کردم... تقریبا بیست دقیقه منتظرش شدم تا بیاد... بلاخره اومد... سوار ماشین که شد گفتم: چی شد؟
هایون: تموم شد!... رئیس پلیس قانع نمیشد... کلی دلیل براش آوردم... مجبور شدم کلی دروغ بگم تا استعفامو تایید کنه... بعدشم میفرسته مقامات بالاتر تا تاییدش کنن...
جونگکوک: میدونم ناراحتی... تو کارتو دوس داشتی... فقط میتونم بگم امیدوارم یه روزی همه چی درست بشه
هایون: امیدوارم...
از زبان شوگا:
سر میز صبحونه، جونگکوک و هایون نبودن... کسیم نمیدونست کجان... به جونگکوک زنگ زدم که گفت رفتن نامه استعفای هایون رو تایید کنن... امروز میخواستم هایون رو بفرستم پیش تهیونگ... ولی طوری که کسی تعقیبش نکنه... برای همین یه نقشه کشیده بودم که هنوز به کسی نگفتمش...
از زبان هایون:
وقتی برگشتیم عمارت... شوگا دست به کمر ایستاده بود و منتظر ما بود... رفتم کنارش و گفتم: حالا دیگه پلیس نیستم! تموم شد... الان فقط میخوام برم پیش تهیونگ... جاشو بهم بگو
شوگا: همینطوری که نمیشه... حتما یکی هست که بخواد پیداش کنه
جونگکوک: ما کمک میکنیم هیونگ... نگران نباش
شوگا: باشه...
هایون: من با موتور میرم... اینجوری هیچکس منو تشخیص نمیده
جونگکوک: ولی نونا با موتور رفتن برات خطرناکه
هایون: چاره ی دیگه ندارم... مراقبم
شوگا: خب پس حالا که با موتور میری باید اول یه کاری انجام بدیم
هایون: چه کاری؟
شوگا: بریم تو اتاق من تا بهتون بگم...
منو جونگکوک و شوگا رفتیم توی اتاقش تا در مورد نقشه ای که کشیده صحبت کنیم... شوگا میگفت نقشه به راحتی اجرا میشه و احتیاجی به حضور خودش و جیمین نیست... منو جونگکوک میتونیم انجامش بدیم...
۱۵.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.