p3
اومد جلوم نشست کوک:چرا نیومدی حیاط من:حوصله حرفایه بقیع رو نداشتم اصلا بلند شد اومد با ویلچرم منو برد بیرون برام شیرموز خریده بود یکی برا خودم یکی برا خودش باهم خوردیم نیشوبرام زد تو شیرموز بعد گذاشت تو دهنم دستشو که گرفتم انگار حس خوبی بهم داده شد شیرموز رو میخوردیم و میخندیدیم باهم میگفتیم و میخندیدیم هیچ وقت تو زندگیم انقدر نخندیده بودم که با جونگ کوک خندیدم همون موقع یه دختره اومد سمت کوک شبیه قورباغه بود دختره:اوپا با این دختره چیکار داری کوک:یه بار گفتم من اوپایه تو نیستم همینجا خوبم من:جونگ کوک اگه میخوای بری برو من مشکلی ندارم کوک:نه جایی نمیرم میا لطفا برو میا:اون دختر چی داره مگه ما قرار نیست باهم باشیم بعد جیمین اون کسی بود که جلوم وایساد بلند شد بازو میارو گرفت کوک:ببین منو میا فکر نکن چون پدرم یه چیز گفته من هوایی میشم میان با تویی که روزی چند دفع زیر خواب یکی فکر کردی نمیدونم چه هرزه ای هستی حق نداری با سانا کاری داشته باشی وگرنه پوستتو میکنم الانم گمشو حولش داد اومد باز نشست جلوم دستمو گرفت لبخند زدم نگام کرد خندید کوک:تو خیلی کیوتی سانا خیلی کیوت هم خیلی پاک و مظلوم خیلیم خوشگلی نمیفهمم چرا باید تو این وضع باشی آرزومه راه رفتنتو ببینم سانا من تو رو دوست دارم نمی تونم از دستت بدم پس کنارم باش خجالت کشید من:دو دوسم داری؟چ چرا باید دختری مثل منو دوست داشته باشی کوک:مگه تو چته هان؟تو بی نقص ترین دختری هستی که دیدم سانا تو هرجور باشی کنارتم به عنوان عشقت کمکت میکنم تا از این وضع درای اشک از چشمام سرازیر شد من:قول میدی؟ کوک:قول میدم انگوشت گوچیکمو گرفت لبخند زدم اومد منو بغل کرد بعد از رو ویلچر بلندم کرد نشوندم رو پاش کوک:بشین اینجا من:پات درد میگیره کوک:نه نمیگیره سرمو انداختم کوک:هی نیازی به خجالت نیست ناخوداگاه لباشو بوسیدم خیلی آروم
اینم پارت ۳ دیگه نمیزارم تا لایکا زیاد شه
اینم پارت ۳ دیگه نمیزارم تا لایکا زیاد شه
۲۷.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.