مافیای سختگیر part 43
ا.ت ویو
از اتاق کوک اومدم بیرون و از پله ها اومد پایین که دیدم خدمتکار ها میز را اماده کردن نشستم سر میز و منتظر کوک شدم که بعد از چند مین اومد و نشست سر میز و باهم غذا خوردیم و بعد از غذا رفتیم که آماده بشیم برای بیرون . یه لباس از کمد برداشتم و پوشیدم و موهام را باز گذاشتم و یه ارایش لایت کردم و اومدم پایین و روی مبل نشستم و منتظر کوک شدم که بعد از چند دقیقه اومد پایین و اومد سمتم
کوک : اووو .. خیلی خوشگل شدی
ا.ت : تو هم خیلی خوش تیپ شدی
کوک : بریم
ا.ت : بریم ( و دست کوک را گرفت و رفتند )
کوک ویو
با ا.ت رفتیم سمت ماشین و نشستیم و من ماشین را روشن کردم و راه افتادیم
ا.ت : کجا میریم ؟
کوک : سوپرایزه
ا.ت : باشه ( ذوق )
ا.ت ویو
به کوک گفتم که کجا داریم میریم که کوک بهم گفت که یه سوپرایزه ... خیلی کنجکاوم ببینم که کجا داریم میریم .. بعد از چند ساعت رسیدیم...
کوک : رسیدیم
ا.ت : ( از ماشین پیاده شد )
ا.ت : شهربازی.. ( خنده )
کوک : ( لبخند)
ا.ت : ( کوک را بغل کرد ) مرسی عشقم
کوک : خواهش میکنم عزیزم
ا.ت : بریم
کوک : بریم
ا.ت ویو
با کوک وارد شهر بازی شدیم و رفتیم سمت چرخ و فلک و کوک بلیت گرفت و رفتیم سوار شدیم .
کوک ویو
ا.ت خیلی خوشحال شده بود که اوردمش شهر بازی . باهم رفتیم سوار چرخ و فلک شدیم و بعد رفتیم وسایل های مختلف را سوار شدیم که ظهر شده بود و گرسنه بودیم با ا.ت تصمیم گرفتیم که بریم رستوران سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت رستوران
ا.ت : خیییللیییییی خوش گذشت
کوک : اره .. اما هنوز ادامه داره
ا.ت : (خنده )
(فلش بک به رستوران )
ا.ت ویو
تا ظهر کلی وسیله سوار شدیم و بعد گشنمون شد و تصمیم گرفتیم که بریم رستوران بعد از چند دقیقه رسیدم و از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل و نشستیم روی صندلی که گارسون اومد
گارسون: چی میل دارین
کوک : چی میخوری ( روبه ا.ت )
ا.ت : نودل سرخ شده با کیمچی
کوک : منم همینطور
گارسون : باشه . الان براتون میارم
کوک: ممنون ( گارسون رفت)
( گوشی کوک زنگ خورد )
کوک : الو
مایکل: سلام قربان... مایکلم
کوک : سلام کاری داری
مایکل : اون یکی مرد هم پیدا کردم قربان .. اگه میشه سریع خودتون را برسونید
کوک : باشه اما الان نمیتونم یه چند ساعت دیگه میام
مایکل: باشه خداحافظ قربان
کوک : خداحافظ ( گوشی را قطع کرد)
ا.ت : چی شده
کوک : باید یه چند ساعت دیگه بریم
ا.ت : چرا
کوک : مایکل کارم داره و از اون طرف هم باید یه سری به شرکت بزنم
ا.ت : ..باشه
( فلش بک بعد از غذا)
ا.ت ویو
مایکل به کوک زنگ زد و انگار بهش یه چیزی گفت و کوک هم گفت بعد از غذا باید بریم .... یکم ناراحت شدم اما اشکالی نداره ... غذا را تموم کردیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه تا من را بزاره خونه و از اون طرف بره پیش مایکل
( رسیدن خونه )
ا.ت : ( از ماشین پیاده شد) خداحافظ
کوک : خداحافظ
ا.ت : راستی کی برمیگردی
کوک : نمیدونم بستگی به کارام داره شاید شب بیام
ا.ت : ..باشه ...
کوک :( رفت)
کوک ویو
رسیدیم خونه و ا.ت را پیاده کردم و راه افتادم که برم پیش مایکل.. انگار یکم ا.ت ناراحت شده بود ... بعدا از دلش در میارم ... و بعد از چند دقیقه رسیدم
مایکل: خوش اومدین قربان
کوک : ممنون .. اون مرتیکه کجاست
مایکل: داخل اتاق
کوک: باشه ( و وارد اتاق شد و دید اون مرد روی صندلی نشسته و دست و پاهاش بستن )
کوک : برای کی کار میکنی
مرد : .... برای .. هیچکس..( ترسیده )
کوک : پس که اینطور... ببین من یکبار یه حرف را میزنم پس بهتره بگی مگر نه بد تموم میشه ( سرد و عصبی )
مرد : باور کنین... برای هیچ.... کسی کار نمیکنم
کوک : باشه ( روبه مایکل ) میسپرمش به خودتون
مایکل: چشم قربان
مرد : نه .. میخواین چیکار کنین ... لطفاً..من را نکشین ( ترسیده )
کوک ویو
داشتم از اتاق خارج میشدم که یهو گفت
مرد : باشه .. باشه .. میگم .. من برای سونگ می ( دشمن کوک ) کار میکنم
کوک : ( برگشت و یه نیشخند زد )
کوک : مایکل بازم بقیش با خودت
مایکل: چشم قربان ( کوک رفت )
کوک ویو
فهمیدم که این کار ها همشون کار سونگ میه .. سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت شرکت ..
ا.ت ویو
کوک رفت و منم اومدم داخل خونه و رفتم بالا و لباس هام را عوض کردم و به ساعت نگاه کردم و دیدم چهاره حوصلم سر رفته بود ... یادم افتاد به میا و گوشیم را برداشتم و بهش زنگ زدم و باهم صحبت کردیم و بعد از چند دقیقه قطع کرد... از اون جایی که حوصلم سر رفته بود رفتم پایین و نشستم پای تلوزیون که بعد از چند مین یهو .....
پارت ۴۳ تموم شد ⭐❤️🥰🥰✨
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🫠🪐🥹✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید ☺️❤️🙃🌹❤️
شرط:
لایک : ۳۵
کامنت : ۲۰
از اتاق کوک اومدم بیرون و از پله ها اومد پایین که دیدم خدمتکار ها میز را اماده کردن نشستم سر میز و منتظر کوک شدم که بعد از چند مین اومد و نشست سر میز و باهم غذا خوردیم و بعد از غذا رفتیم که آماده بشیم برای بیرون . یه لباس از کمد برداشتم و پوشیدم و موهام را باز گذاشتم و یه ارایش لایت کردم و اومدم پایین و روی مبل نشستم و منتظر کوک شدم که بعد از چند دقیقه اومد پایین و اومد سمتم
کوک : اووو .. خیلی خوشگل شدی
ا.ت : تو هم خیلی خوش تیپ شدی
کوک : بریم
ا.ت : بریم ( و دست کوک را گرفت و رفتند )
کوک ویو
با ا.ت رفتیم سمت ماشین و نشستیم و من ماشین را روشن کردم و راه افتادیم
ا.ت : کجا میریم ؟
کوک : سوپرایزه
ا.ت : باشه ( ذوق )
ا.ت ویو
به کوک گفتم که کجا داریم میریم که کوک بهم گفت که یه سوپرایزه ... خیلی کنجکاوم ببینم که کجا داریم میریم .. بعد از چند ساعت رسیدیم...
کوک : رسیدیم
ا.ت : ( از ماشین پیاده شد )
ا.ت : شهربازی.. ( خنده )
کوک : ( لبخند)
ا.ت : ( کوک را بغل کرد ) مرسی عشقم
کوک : خواهش میکنم عزیزم
ا.ت : بریم
کوک : بریم
ا.ت ویو
با کوک وارد شهر بازی شدیم و رفتیم سمت چرخ و فلک و کوک بلیت گرفت و رفتیم سوار شدیم .
کوک ویو
ا.ت خیلی خوشحال شده بود که اوردمش شهر بازی . باهم رفتیم سوار چرخ و فلک شدیم و بعد رفتیم وسایل های مختلف را سوار شدیم که ظهر شده بود و گرسنه بودیم با ا.ت تصمیم گرفتیم که بریم رستوران سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت رستوران
ا.ت : خیییللیییییی خوش گذشت
کوک : اره .. اما هنوز ادامه داره
ا.ت : (خنده )
(فلش بک به رستوران )
ا.ت ویو
تا ظهر کلی وسیله سوار شدیم و بعد گشنمون شد و تصمیم گرفتیم که بریم رستوران بعد از چند دقیقه رسیدم و از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل و نشستیم روی صندلی که گارسون اومد
گارسون: چی میل دارین
کوک : چی میخوری ( روبه ا.ت )
ا.ت : نودل سرخ شده با کیمچی
کوک : منم همینطور
گارسون : باشه . الان براتون میارم
کوک: ممنون ( گارسون رفت)
( گوشی کوک زنگ خورد )
کوک : الو
مایکل: سلام قربان... مایکلم
کوک : سلام کاری داری
مایکل : اون یکی مرد هم پیدا کردم قربان .. اگه میشه سریع خودتون را برسونید
کوک : باشه اما الان نمیتونم یه چند ساعت دیگه میام
مایکل: باشه خداحافظ قربان
کوک : خداحافظ ( گوشی را قطع کرد)
ا.ت : چی شده
کوک : باید یه چند ساعت دیگه بریم
ا.ت : چرا
کوک : مایکل کارم داره و از اون طرف هم باید یه سری به شرکت بزنم
ا.ت : ..باشه
( فلش بک بعد از غذا)
ا.ت ویو
مایکل به کوک زنگ زد و انگار بهش یه چیزی گفت و کوک هم گفت بعد از غذا باید بریم .... یکم ناراحت شدم اما اشکالی نداره ... غذا را تموم کردیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه تا من را بزاره خونه و از اون طرف بره پیش مایکل
( رسیدن خونه )
ا.ت : ( از ماشین پیاده شد) خداحافظ
کوک : خداحافظ
ا.ت : راستی کی برمیگردی
کوک : نمیدونم بستگی به کارام داره شاید شب بیام
ا.ت : ..باشه ...
کوک :( رفت)
کوک ویو
رسیدیم خونه و ا.ت را پیاده کردم و راه افتادم که برم پیش مایکل.. انگار یکم ا.ت ناراحت شده بود ... بعدا از دلش در میارم ... و بعد از چند دقیقه رسیدم
مایکل: خوش اومدین قربان
کوک : ممنون .. اون مرتیکه کجاست
مایکل: داخل اتاق
کوک: باشه ( و وارد اتاق شد و دید اون مرد روی صندلی نشسته و دست و پاهاش بستن )
کوک : برای کی کار میکنی
مرد : .... برای .. هیچکس..( ترسیده )
کوک : پس که اینطور... ببین من یکبار یه حرف را میزنم پس بهتره بگی مگر نه بد تموم میشه ( سرد و عصبی )
مرد : باور کنین... برای هیچ.... کسی کار نمیکنم
کوک : باشه ( روبه مایکل ) میسپرمش به خودتون
مایکل: چشم قربان
مرد : نه .. میخواین چیکار کنین ... لطفاً..من را نکشین ( ترسیده )
کوک ویو
داشتم از اتاق خارج میشدم که یهو گفت
مرد : باشه .. باشه .. میگم .. من برای سونگ می ( دشمن کوک ) کار میکنم
کوک : ( برگشت و یه نیشخند زد )
کوک : مایکل بازم بقیش با خودت
مایکل: چشم قربان ( کوک رفت )
کوک ویو
فهمیدم که این کار ها همشون کار سونگ میه .. سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت شرکت ..
ا.ت ویو
کوک رفت و منم اومدم داخل خونه و رفتم بالا و لباس هام را عوض کردم و به ساعت نگاه کردم و دیدم چهاره حوصلم سر رفته بود ... یادم افتاد به میا و گوشیم را برداشتم و بهش زنگ زدم و باهم صحبت کردیم و بعد از چند دقیقه قطع کرد... از اون جایی که حوصلم سر رفته بود رفتم پایین و نشستم پای تلوزیون که بعد از چند مین یهو .....
پارت ۴۳ تموم شد ⭐❤️🥰🥰✨
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🫠🪐🥹✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید ☺️❤️🙃🌹❤️
شرط:
لایک : ۳۵
کامنت : ۲۰
۳۳.۱k
۰۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.