فیک جونکوک .
ادامه تک پارتی
یاسنگ: یه لباس باز پوشیدم ارایشمو تمدید کردم ک کوک در زد
کوک: میتونم بیام تو؟
یاسنگ: اره بیا
کوک امد تو نگاهی به سرتا پام انداخت اخمی کرد گفت: هی نزار پشیمون بشم این لباسو عوض کن زود
یاسنگ: یاااا جونکوکی
کوک: عوضش کن
یاسنگ: لطفااااا
کوک: از دست تو من چیکار کنم ها؟ خب با همین بیا
یاسنگ: سوار ماشین شدیم قرار شو بریم بار.
یاسنگ: دم در بار ایستاده بودیم ک کوک بهم گفت: با هیچ کس حرف نمیزنی زیادی هم نخوری خب
یاسنگ: هرچی عشقم بگه
کوک: اه اه حالم بد شد چندش
یاسنگ: کوک تو .... تو خیلی
کوک: بیشعور؟ عوضی؟ خر؟ کدومشم؟
یاسنگ : تو بیشعوری هوف( خودتیبز😑)
کوک: نظر لطفته حالا بریم
یاسنگ : رفتیم تو ک کوک منو تنها گذاشت رفت یه گوشه نشست اصن واسش مهم نیست که من زنشم پسره احمق
تو حال خودم بودم ک دستیو رو شونم حس کردم برگشتم ک دیدم یه پسره دم گوشم گفت. : میشه امشب واسه من بشی هوم
یاسنگ: گوش کن عوضی گمشو از جلو چشمم
پسره: اوه بیبی خشن دوس دارم گرل
یاسنگ: پسره با زور دستامو. گرفته بود سعی داشتم دستامو جدا کنم ازش اما زورم نمیرسید ک دیدم کوک امد
کوک: هییی عوضی بیشتر از حدت رفتی چه گوهی میخوری
پسره: به توچه
کوک: به من چه؟
پسره: اره سرت تو کار خودت باشه
کوک پوزخندی زد از یقه پسره گرفت گفت: گوش کن اگ همین الان از جلو چشام گمشدی ک هیچ اگ نه قول نمیدم زندت بزارم و به اسلحه کمرش اشاره کرد گفت: با بیبی من کاری نداشته باش هری
یاسنگ: جا خوردم اصن ... تعجب کردم اون...اون به من گفت ... بیبی
کوک: یاسنگ بیا پیش خودم بشین اینجا امن نیست .
ویو ماشین کوک:
یاسنگ: تو ماشین نشسته بودیم هنوز تو شوک حرف کوک بودم ک بهش گفتم
جونکوکییی تو ... به من گفتی بیبی
کوک:اره
یاسنگ: اهوم خب خوبه
کوک: هوا برنداری ها اونجا... گفتم ک کسی مضاحمت نشه .
یاسنگ: اوکی جناب جئون
یاسنگ: تصمیم گرفتم بهش بگم ک باردارم و تو ماشین بهش گفتم: کوک تو دوست داری پدر بشی
کوک: این چه سوالیه معلومه
یاسنگ: خب الان شدی
کوک فرمون از دستش. در رفت نزدیک بود بزنیم ب جایی ک با صدای جیغ من ماشین نگه داشت انگار یه سطل اب یخ ریخته بودن روش ک بهم نگا کرد گفت-: نهههه
یاسنگ: اره خب. منم اول شوک شدم
کوک: اون ... بابای ... اون بچه منم؟
یاسنگ: نه عممه
کوک: یعنی چی ما که ماکه باهم رابطه نداشتیم
یاسنگ: داشتیم کوک عزیزم یه رابطه داشتیم ک منجر به نی نی دار شدنمون شد اون شبو یادت میاد؟
کوک: سرشو به فرمون کوبید گفت یاسنگ اون بچه رو سقط کن
یاسنگ: چی؟
کوک: سقتش کن من ....من نمیتونم آخه. من اصلا به تو حسی ندارم نمیخوام اون بچه. وارد زندگیم بشه!
یاسنگ: اما .... من
کوک: واسه. جفتمون بهتره خب
یاسنگ: چیزی نگفتم کوک ماشین روشن کرد به سمت عمارت رفتیم ک.......
لایک کن ادمین گناه داره❤😬
یاسنگ: یه لباس باز پوشیدم ارایشمو تمدید کردم ک کوک در زد
کوک: میتونم بیام تو؟
یاسنگ: اره بیا
کوک امد تو نگاهی به سرتا پام انداخت اخمی کرد گفت: هی نزار پشیمون بشم این لباسو عوض کن زود
یاسنگ: یاااا جونکوکی
کوک: عوضش کن
یاسنگ: لطفااااا
کوک: از دست تو من چیکار کنم ها؟ خب با همین بیا
یاسنگ: سوار ماشین شدیم قرار شو بریم بار.
یاسنگ: دم در بار ایستاده بودیم ک کوک بهم گفت: با هیچ کس حرف نمیزنی زیادی هم نخوری خب
یاسنگ: هرچی عشقم بگه
کوک: اه اه حالم بد شد چندش
یاسنگ: کوک تو .... تو خیلی
کوک: بیشعور؟ عوضی؟ خر؟ کدومشم؟
یاسنگ : تو بیشعوری هوف( خودتیبز😑)
کوک: نظر لطفته حالا بریم
یاسنگ : رفتیم تو ک کوک منو تنها گذاشت رفت یه گوشه نشست اصن واسش مهم نیست که من زنشم پسره احمق
تو حال خودم بودم ک دستیو رو شونم حس کردم برگشتم ک دیدم یه پسره دم گوشم گفت. : میشه امشب واسه من بشی هوم
یاسنگ: گوش کن عوضی گمشو از جلو چشمم
پسره: اوه بیبی خشن دوس دارم گرل
یاسنگ: پسره با زور دستامو. گرفته بود سعی داشتم دستامو جدا کنم ازش اما زورم نمیرسید ک دیدم کوک امد
کوک: هییی عوضی بیشتر از حدت رفتی چه گوهی میخوری
پسره: به توچه
کوک: به من چه؟
پسره: اره سرت تو کار خودت باشه
کوک پوزخندی زد از یقه پسره گرفت گفت: گوش کن اگ همین الان از جلو چشام گمشدی ک هیچ اگ نه قول نمیدم زندت بزارم و به اسلحه کمرش اشاره کرد گفت: با بیبی من کاری نداشته باش هری
یاسنگ: جا خوردم اصن ... تعجب کردم اون...اون به من گفت ... بیبی
کوک: یاسنگ بیا پیش خودم بشین اینجا امن نیست .
ویو ماشین کوک:
یاسنگ: تو ماشین نشسته بودیم هنوز تو شوک حرف کوک بودم ک بهش گفتم
جونکوکییی تو ... به من گفتی بیبی
کوک:اره
یاسنگ: اهوم خب خوبه
کوک: هوا برنداری ها اونجا... گفتم ک کسی مضاحمت نشه .
یاسنگ: اوکی جناب جئون
یاسنگ: تصمیم گرفتم بهش بگم ک باردارم و تو ماشین بهش گفتم: کوک تو دوست داری پدر بشی
کوک: این چه سوالیه معلومه
یاسنگ: خب الان شدی
کوک فرمون از دستش. در رفت نزدیک بود بزنیم ب جایی ک با صدای جیغ من ماشین نگه داشت انگار یه سطل اب یخ ریخته بودن روش ک بهم نگا کرد گفت-: نهههه
یاسنگ: اره خب. منم اول شوک شدم
کوک: اون ... بابای ... اون بچه منم؟
یاسنگ: نه عممه
کوک: یعنی چی ما که ماکه باهم رابطه نداشتیم
یاسنگ: داشتیم کوک عزیزم یه رابطه داشتیم ک منجر به نی نی دار شدنمون شد اون شبو یادت میاد؟
کوک: سرشو به فرمون کوبید گفت یاسنگ اون بچه رو سقط کن
یاسنگ: چی؟
کوک: سقتش کن من ....من نمیتونم آخه. من اصلا به تو حسی ندارم نمیخوام اون بچه. وارد زندگیم بشه!
یاسنگ: اما .... من
کوک: واسه. جفتمون بهتره خب
یاسنگ: چیزی نگفتم کوک ماشین روشن کرد به سمت عمارت رفتیم ک.......
لایک کن ادمین گناه داره❤😬
۱۹.۴k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.