نام رمان:عشق اجباری
نام رمان:عشق اجباری
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 14
(ویو ات)صبح بلند شدیم ۱۰بود خاب مونده بودیم رفتیم صبحونه خوردیم...
(ویو کوک)از خاب بیدار شدم میخاستم کاری کنم ات خوشحال بشه زنگ زدم به می سون
(ویو ات)صبحونه رو خورده بودیم گوشیع می سون زنگ خورد..
می سون:بله سلام..
کوک:سلام خوبی
می سون:ممنون..
کوک:میگم تا شب ات رو اماده کن میخام سوپرایزش کنم...
می سون:اره... خوبه باشه
کوک:فعلا خدافظ
می سون:خدافظ
ات:چی میگفت
می سون:هیچی شب قرار بریم مهمونی البته تو و کوک... پاشو ببرمت ارایشگاه یه لباسم بخریم...
ات:باشه
(ویو ات)رفتیم بیرون یه لباس خریدیم مشکی کوتاه(اسلاید دو)خیلی قشنگ بود بعد رفتیم سمت ارایشگاه یه ارایش خیلی ملایم گفتم کارمون تا ۱۱ شب طول کشید. که سوار ماشین شدیم و...
می سون:بیا رسیدیم
ات:تو نمیای؟
می سون: نه برو فعلا
ات:فعلا.. درو باز کردم که..
(ویو ات)وقتی درو باز کردم خونه تاریک بود گل و شمع چیدع بود تا اتاقمون رفتم رسیدم که بغلم کرد...
کوک:ببخشید که اذیتت کردم ات تو بهترینی
ات:اشکال نداره..
(ویو ات)دیدم از تو یه جعبه یه گردنبند در آورد و برام بست...
ات:ممنون خیلی قشنگه
(ویو ات)تا اینکه اومد لباشو گذاشت رو لبام...... و رفتیم شام خوردیم همه چی درست کرده بود شام خوردیم رفتیم بخابیم که...انداختم رو تخت و لباسامو در میاوردو(ادامش با خودتون)و خابیدیم....
لایک کامنت یادتون نره♥
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 14
(ویو ات)صبح بلند شدیم ۱۰بود خاب مونده بودیم رفتیم صبحونه خوردیم...
(ویو کوک)از خاب بیدار شدم میخاستم کاری کنم ات خوشحال بشه زنگ زدم به می سون
(ویو ات)صبحونه رو خورده بودیم گوشیع می سون زنگ خورد..
می سون:بله سلام..
کوک:سلام خوبی
می سون:ممنون..
کوک:میگم تا شب ات رو اماده کن میخام سوپرایزش کنم...
می سون:اره... خوبه باشه
کوک:فعلا خدافظ
می سون:خدافظ
ات:چی میگفت
می سون:هیچی شب قرار بریم مهمونی البته تو و کوک... پاشو ببرمت ارایشگاه یه لباسم بخریم...
ات:باشه
(ویو ات)رفتیم بیرون یه لباس خریدیم مشکی کوتاه(اسلاید دو)خیلی قشنگ بود بعد رفتیم سمت ارایشگاه یه ارایش خیلی ملایم گفتم کارمون تا ۱۱ شب طول کشید. که سوار ماشین شدیم و...
می سون:بیا رسیدیم
ات:تو نمیای؟
می سون: نه برو فعلا
ات:فعلا.. درو باز کردم که..
(ویو ات)وقتی درو باز کردم خونه تاریک بود گل و شمع چیدع بود تا اتاقمون رفتم رسیدم که بغلم کرد...
کوک:ببخشید که اذیتت کردم ات تو بهترینی
ات:اشکال نداره..
(ویو ات)دیدم از تو یه جعبه یه گردنبند در آورد و برام بست...
ات:ممنون خیلی قشنگه
(ویو ات)تا اینکه اومد لباشو گذاشت رو لبام...... و رفتیم شام خوردیم همه چی درست کرده بود شام خوردیم رفتیم بخابیم که...انداختم رو تخت و لباسامو در میاوردو(ادامش با خودتون)و خابیدیم....
لایک کامنت یادتون نره♥
۱۹.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.