fake kook
fake kook
part*²⁶
کوک: بریم دیگه
ا.ت: باشه بریم
کوک:دفعه بعد بخونیا
ا.ت: باشه میخونم
کوک: میای خونمون؟
ا.ت: اره
کوک: من اول میرم بعد تو برو
ا.ت: اوکیه
چند دقیقه بعد
رفتم داخل
ا.ت: سلام زن عمو
م.ک: سلام عزیزم
ا.ت: دایان خونست
م.ک: نه عزیزم خودشو جینوس رفتن خونه
ا.ت: کی برمیگردن؟
م.ک: شاید یک ساعت دیگه
ا.ت: خب اجازه هست بشینم منتظرشون بمونم
م.ک: عزیزم راحت باش ولی اینجا حوصلت سر میره
ا.ت: نه خوبه
م.ک: جونگکوک تازه اومده تو اتاقشه برو پیشش البته اگه میخوای
ا.ت: باشه میرم پیشش
رفتم طبقه بالا بدون اینکه در بزنم درو باز کردم با تنها چیزی که روبرو شدم بدن برهنه کوک بود فقط وایساده بودم بهش زل زده بودم حرکت نمیکردم
کوک: ا.ت
به خودم اومدم
ا.ت: ببخشید در نزدم بیرون منتظر میمونم
درو بستم دو دقیقه بعد دوباره رفتم داخل تا هنوز لباس نپوشیده باز خواستم درو ببندم که دستمو گرفت
کوک: بیا داخل
ا.ت: لباستو بپوش
کوک: تو برام انتخاب کن
ا.ت: من خب خودت بپوش
کوک: انتخاب وگرنه همینجوری میشینم
ا.ت: باشه
در کمدشو باز کردم
ا.ت: بیا اینو بپوش
کوک: میای کمکم
ا.ت: چیشده مگه
کوک: کمرم درد میکنه
ا.ت: خب باشه بیا
داشتم لباسشو تنش میکردم سعی میکردم دستم به بدنش نخوره که خورد
کوک: چیکار کردی
ا.ت: ببخشید اتفاقی بود
کوک: ا.ت
ا.ت: بله
کوک: کمرم خیلی درده
ا.ت: اگه میخوای تا بریم دکتر
کوک: نه من رو تخت میخوابم میای کمرمو ماساژ بدی
ا.ت: مطمئنی اینجوری کمرت خوب میشه
کوک: اره
ا.ت: خب باشه
کوک: پس دیگه لباسمو نمپوشم
ا.ت: من کجا بشینم
کوک: بیا رو کمرم بشین
ا.ت: مگه کمرت درد نمیکرد
کوک: پایینش درد نمیکنه بالاشه
ا.ت: خب باشه
رفتم رو کمرش نشستم
ا.ت: درد نگرفت
کوک: نه
ا.ت:خب اجازه میدی دست بزنم
کوک: اره راحت باش
ا.ت: 😂راحتم
کوک: 😂
چند دقیقه بعد
کوک: همینجا خوبه اییی
ا.ت: خیلی درد داری
کوک: اره
ا.ت: اینجا
کوک: اهمم ایی اوفف درد داره
ا.ت: چرا همچین صداهایی از خودت در میاری
کوک: 😈ا.ت
ا.ت: جانم
برگشت سمتم لباشو غنچه ای کرد
نزدیکش شدم که ببوسمش در باز شد
دایان: جونگکوک
از رو کوک بلند شدم
ا.ت: دایان
کوک: تو اینجا چیکار میکنی
دایان: مامان گفت بیام
کوک: خب الان برو بیرون
دایان:نمیرم تا بهم نگی چیشده نمیرم
کوک: چیزی نشده منو ا.ت باهم قرار میزاریم
دایان: قرار میزارید شما دوتا
کوک: اره
دایان: راست میگه ا.ت من باور نمیکنم روزی ده بار از ا.ت میپرسم ولی اون میگه من دوس پسر ندارم
کوک: خب باور نکن مهم نیست باور کنی یا نه
دایان: من به مامان میگم
کوک: بگو بازم مهم نیست
دایان: به بابا هم میگم
کوک: اینو نمیگی
دایان: میگم
کوک: باشه پس منم به بابا میگم حامله ای
دایان: چی
کوک: فک کردی نفهمیدم
دایان: یعنی چی😑
#کوک
#فیک
#سناریو
part*²⁶
کوک: بریم دیگه
ا.ت: باشه بریم
کوک:دفعه بعد بخونیا
ا.ت: باشه میخونم
کوک: میای خونمون؟
ا.ت: اره
کوک: من اول میرم بعد تو برو
ا.ت: اوکیه
چند دقیقه بعد
رفتم داخل
ا.ت: سلام زن عمو
م.ک: سلام عزیزم
ا.ت: دایان خونست
م.ک: نه عزیزم خودشو جینوس رفتن خونه
ا.ت: کی برمیگردن؟
م.ک: شاید یک ساعت دیگه
ا.ت: خب اجازه هست بشینم منتظرشون بمونم
م.ک: عزیزم راحت باش ولی اینجا حوصلت سر میره
ا.ت: نه خوبه
م.ک: جونگکوک تازه اومده تو اتاقشه برو پیشش البته اگه میخوای
ا.ت: باشه میرم پیشش
رفتم طبقه بالا بدون اینکه در بزنم درو باز کردم با تنها چیزی که روبرو شدم بدن برهنه کوک بود فقط وایساده بودم بهش زل زده بودم حرکت نمیکردم
کوک: ا.ت
به خودم اومدم
ا.ت: ببخشید در نزدم بیرون منتظر میمونم
درو بستم دو دقیقه بعد دوباره رفتم داخل تا هنوز لباس نپوشیده باز خواستم درو ببندم که دستمو گرفت
کوک: بیا داخل
ا.ت: لباستو بپوش
کوک: تو برام انتخاب کن
ا.ت: من خب خودت بپوش
کوک: انتخاب وگرنه همینجوری میشینم
ا.ت: باشه
در کمدشو باز کردم
ا.ت: بیا اینو بپوش
کوک: میای کمکم
ا.ت: چیشده مگه
کوک: کمرم درد میکنه
ا.ت: خب باشه بیا
داشتم لباسشو تنش میکردم سعی میکردم دستم به بدنش نخوره که خورد
کوک: چیکار کردی
ا.ت: ببخشید اتفاقی بود
کوک: ا.ت
ا.ت: بله
کوک: کمرم خیلی درده
ا.ت: اگه میخوای تا بریم دکتر
کوک: نه من رو تخت میخوابم میای کمرمو ماساژ بدی
ا.ت: مطمئنی اینجوری کمرت خوب میشه
کوک: اره
ا.ت: خب باشه
کوک: پس دیگه لباسمو نمپوشم
ا.ت: من کجا بشینم
کوک: بیا رو کمرم بشین
ا.ت: مگه کمرت درد نمیکرد
کوک: پایینش درد نمیکنه بالاشه
ا.ت: خب باشه
رفتم رو کمرش نشستم
ا.ت: درد نگرفت
کوک: نه
ا.ت:خب اجازه میدی دست بزنم
کوک: اره راحت باش
ا.ت: 😂راحتم
کوک: 😂
چند دقیقه بعد
کوک: همینجا خوبه اییی
ا.ت: خیلی درد داری
کوک: اره
ا.ت: اینجا
کوک: اهمم ایی اوفف درد داره
ا.ت: چرا همچین صداهایی از خودت در میاری
کوک: 😈ا.ت
ا.ت: جانم
برگشت سمتم لباشو غنچه ای کرد
نزدیکش شدم که ببوسمش در باز شد
دایان: جونگکوک
از رو کوک بلند شدم
ا.ت: دایان
کوک: تو اینجا چیکار میکنی
دایان: مامان گفت بیام
کوک: خب الان برو بیرون
دایان:نمیرم تا بهم نگی چیشده نمیرم
کوک: چیزی نشده منو ا.ت باهم قرار میزاریم
دایان: قرار میزارید شما دوتا
کوک: اره
دایان: راست میگه ا.ت من باور نمیکنم روزی ده بار از ا.ت میپرسم ولی اون میگه من دوس پسر ندارم
کوک: خب باور نکن مهم نیست باور کنی یا نه
دایان: من به مامان میگم
کوک: بگو بازم مهم نیست
دایان: به بابا هم میگم
کوک: اینو نمیگی
دایان: میگم
کوک: باشه پس منم به بابا میگم حامله ای
دایان: چی
کوک: فک کردی نفهمیدم
دایان: یعنی چی😑
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۳.۸k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.