فیک تهیونگ پارت:۳
Fake taehyong part:3
چرا انقد زوق داری اتفاقی افتاده . ات تا اومد حرفی بزنه
&:عمو جان سلام خوب هستین
٪:مرسی از این ورا
&:ببخشید همش مزاحمتون میشما
٪نه عزیزم این چه حرفیه خونه ی خودته بالاخره تو ات باهم بزرگ شدید
&:بله دیگ خداروشکر مشکلی نیست همش اینجام 🙂
٪:نه دخترم حالا نگفتی تو ات چی میگفتین اخه این ات ما همش تو خونه غر میزنه داد میزنه و همش درحال گریه کردنه،وقتی تو میای انقد خوشحاله
&:نه چیز خاصی نیست چون منو دیده اینجوری میکنه ماجرای زیاد مهمی نیست
٪:باشه دخترم من میرم راحت باشید
بابای ات برگشت درحال رفتن بود ک ات بلند داد زد گفت
+:دروهم ببند کور نیستی ک بسته بودیم
بابای ات پوفی کشیدو محکم درو بست
(ویو دو ساعت دگ )
&:خوب ات بیرون ک نرفتیم لاقل برای شب وسایلاتو جمع کن
+:باشه خیلی ذوق دارمممم
&: من دیگ برم بای
+:باشه برو مراقب خودت باشش یادت نره امشب راُس ساعت ۴ صبح بیا دنبالم ک همه خواب باشن
&:باشه همه چی بردار ی اریش کوتاهم بکن شاید رسیدیم ی اوپا اومد گرفتت از دستت راحت شدیم
+:عیوووو ی اوپا جذاب هوف بالاخره خودت میدونی از. پسرا متنفرم
&:دیگ داره بهم ثابت میشه ک لزب..ینی
+:یاااااااا گمشوووو
&:اوکی باو من رفتم
+:خدافظظظظظظظ صب میبینمتتتتت
&:بای🤣
(ادمین سه پارت نوشته ولی خبری از ته نیس بچه ها عجله نکنید به ته هم میرسیم😁🤦🏻♀️)
(ویو ات)
الان ساعت ۳:۵۰ دقیقه س لیان ده دیقه دیگ دم دره
داشتم بی سرو صدا میرفتم پایین ی صدایی اومد
وقتی بیشتر توجه کرد دید پدرش پشت سرشه
صورت سفید دخترک رنگ دیواری ک به پشتش بود شد
و چشمای معصوم و طوسی دخترک بیش از حد ممکن از حدقه زده بود بیرون اما هیچ کدوم اینا مثل قلب دختر ک از تپش زیاد انگار داشت سینه ی دخترک رو پاره میکرد و بیرون میومد شاید تو ی اون لحظه قلب دخترک جاش تنگ بود ولی ترسی ک دخترک داشت بیشتر از اینا بدنش رو شل کرده بود و ب فکر تیر کشیدن قلبش نبود
٪:کجا میری ب سلامتی
+:هی .. هیج.. هیجاا (با لکنت)
٪:ولی انگار داشتی جایی میرفتی اخه چمدون
+:گفتم نه بابا جایی نمیرفتم دیگ اه
مادر ات از توی اتاق پدر ات رو صدا زد و درخواست اب کرد
٪:همینجا وایسا تا برگردم تکون نخور
ویو ات توی اون لحظه میخواستم برای اخرین بار خواهرمو ببینم
حتی اگ خواب بود میخواستم توی آغوش گرمش فرو برم
ولی انگار وقت ندارم
باید هرجور ک شده بدوعم و برم
ات بدو بدو خودشو به در خروجی رسوند برای اخرین بار کل خونه شونو نگاهی انداخت و تو دلش گفت دلم براتون تنگ میشه با اینکه دلمو شکوندیدن
با صدای لیانی ک داشت داد میزد به خودش اومد دوید سمت لیان که لیان گفت پشت سرتو نگاه کن
ترسی ک تو دل ات بود بیشتر شد و برگشت به عقب و دید.......
#بی_تی_اس #فیک #فیلم_کره_ای #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیکشن #رمان #وانشات #کیپاپ #رمان #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیک_نامجون #فیک_جین #فیک_شوگا #فیک_جیهوپ #رمان_بی_تی_اس
چرا انقد زوق داری اتفاقی افتاده . ات تا اومد حرفی بزنه
&:عمو جان سلام خوب هستین
٪:مرسی از این ورا
&:ببخشید همش مزاحمتون میشما
٪نه عزیزم این چه حرفیه خونه ی خودته بالاخره تو ات باهم بزرگ شدید
&:بله دیگ خداروشکر مشکلی نیست همش اینجام 🙂
٪:نه دخترم حالا نگفتی تو ات چی میگفتین اخه این ات ما همش تو خونه غر میزنه داد میزنه و همش درحال گریه کردنه،وقتی تو میای انقد خوشحاله
&:نه چیز خاصی نیست چون منو دیده اینجوری میکنه ماجرای زیاد مهمی نیست
٪:باشه دخترم من میرم راحت باشید
بابای ات برگشت درحال رفتن بود ک ات بلند داد زد گفت
+:دروهم ببند کور نیستی ک بسته بودیم
بابای ات پوفی کشیدو محکم درو بست
(ویو دو ساعت دگ )
&:خوب ات بیرون ک نرفتیم لاقل برای شب وسایلاتو جمع کن
+:باشه خیلی ذوق دارمممم
&: من دیگ برم بای
+:باشه برو مراقب خودت باشش یادت نره امشب راُس ساعت ۴ صبح بیا دنبالم ک همه خواب باشن
&:باشه همه چی بردار ی اریش کوتاهم بکن شاید رسیدیم ی اوپا اومد گرفتت از دستت راحت شدیم
+:عیوووو ی اوپا جذاب هوف بالاخره خودت میدونی از. پسرا متنفرم
&:دیگ داره بهم ثابت میشه ک لزب..ینی
+:یاااااااا گمشوووو
&:اوکی باو من رفتم
+:خدافظظظظظظظ صب میبینمتتتتت
&:بای🤣
(ادمین سه پارت نوشته ولی خبری از ته نیس بچه ها عجله نکنید به ته هم میرسیم😁🤦🏻♀️)
(ویو ات)
الان ساعت ۳:۵۰ دقیقه س لیان ده دیقه دیگ دم دره
داشتم بی سرو صدا میرفتم پایین ی صدایی اومد
وقتی بیشتر توجه کرد دید پدرش پشت سرشه
صورت سفید دخترک رنگ دیواری ک به پشتش بود شد
و چشمای معصوم و طوسی دخترک بیش از حد ممکن از حدقه زده بود بیرون اما هیچ کدوم اینا مثل قلب دختر ک از تپش زیاد انگار داشت سینه ی دخترک رو پاره میکرد و بیرون میومد شاید تو ی اون لحظه قلب دخترک جاش تنگ بود ولی ترسی ک دخترک داشت بیشتر از اینا بدنش رو شل کرده بود و ب فکر تیر کشیدن قلبش نبود
٪:کجا میری ب سلامتی
+:هی .. هیج.. هیجاا (با لکنت)
٪:ولی انگار داشتی جایی میرفتی اخه چمدون
+:گفتم نه بابا جایی نمیرفتم دیگ اه
مادر ات از توی اتاق پدر ات رو صدا زد و درخواست اب کرد
٪:همینجا وایسا تا برگردم تکون نخور
ویو ات توی اون لحظه میخواستم برای اخرین بار خواهرمو ببینم
حتی اگ خواب بود میخواستم توی آغوش گرمش فرو برم
ولی انگار وقت ندارم
باید هرجور ک شده بدوعم و برم
ات بدو بدو خودشو به در خروجی رسوند برای اخرین بار کل خونه شونو نگاهی انداخت و تو دلش گفت دلم براتون تنگ میشه با اینکه دلمو شکوندیدن
با صدای لیانی ک داشت داد میزد به خودش اومد دوید سمت لیان که لیان گفت پشت سرتو نگاه کن
ترسی ک تو دل ات بود بیشتر شد و برگشت به عقب و دید.......
#بی_تی_اس #فیک #فیلم_کره_ای #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیکشن #رمان #وانشات #کیپاپ #رمان #فیک_جونگ_کوک #فیک_جیمین #فیک_نامجون #فیک_جین #فیک_شوگا #فیک_جیهوپ #رمان_بی_تی_اس
۱۰.۵k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.