𝓑𝓮𝓽𝓻𝓪𝔂𝓪𝓵
𝓟𝓪𝓻𝓽:𝓼𝓪𝓿𝓮𝓷
ریما: چرا دوست داشتن منو نمیبینی اون زنت که هروقت میری پیشش غرغراشو میشنوی و منی که بغلمو برات باز میکنم
تهیونگ: اون شب من یه اشتباهی کردم
ریما: میدونی ادما وقتی یکیو پیدا میکنن از قبلی سرد میشن ات هم اینجوریه شاید یکی دیگه رو پیدا کرده که وقتی نزدیک اون میشی ترو پست میزنه
تهیونگ: این چرت و پرتا چیه داری میگی؟
ریما: مگه دورغه یه عکس دو نفری با خانوادهات نداری تو پیجت اصلا تو گوشیت عکس ات داری؟ اصلا چند روز قبل ازش حرکت مشکوکی ندیدی؟
یهو یاد امروز افتادم که لینو گفت یکی به ات زنگ زده و ات که به من چیزی نمیگه ریما دید تو فکرم اومد دستمو گرفت
ریما: دیدی؟ حق با من بود
تهیونگ: بیا برسونمت
جلو راه فتادم ریما هم پشت سرم داشت میومد سوار ماشین شدم ریما هم صندلی جلو ماشین نشست ماشینو روشن کردم
راه افتادم سمت خونه ریما
▪︎a few mines later▪︎
تهیونگ: رسیدیم
ریما: خیلی دوست داشتم پیشت باشم ولی میدونی که دیر وقته اومد
جلومو لبشو گذاشت رو لبم میک کوتاهی زد از ماشین پیاده شد
ریما: فعلا صبح میبینمت (چشمک)
ماشین گاز دادم به سمت عمارت جلو درب عمارت پارک کردم از ماشین پیاده شدم وارد عمارت شدم داشتم میرفتم طبقه بالا که ات دیدم رو کاناپه خوابیده رفتم سمتش دستمو گذاشتم زیرش براید استایل بغلش کردم بردمش طبقه بالا اورم گذاشتم رو تخت پتو رو کشیدم روش گوشیش دستش بود گوشیشو از دستش برداشتم روشنش کردم من رمز ات میدونستم و هیچوقت هم عوض نمیکرد رمزشو، رمز تاریخ روزی بود که لینو به دنیا اومد ولی چرا هرچقدر میزنم باز نمیشه
ات داری چیو ازم مخفی میکنی نکنه حرفای ریما واقعیت پیدا کنه نکنه تو با حرف خودم عصبی شدم لباسامو دراوردم رو تخت دراز کشیدم امیدوارم حرف قانعه کننده ای داشته باشی برای رمزت ات
[ویو ات]
چشامو باز کردم یکم گیج شدم بودم من دیشب خودم اومدم رو تخت صدای شر شر اب میومد بلند شدم فهمیدم تهیونگ تو حمومه یهو در حموم باز شد تهیونگ با حوله سفید به کمرش بسته بود اومد بیرون ازش فاصله گرفتمو رفتم اونور تخت مرتب کنم تهیونگ وقتی از حموم میاد میتونم بگم جذاب ترین مرد میشه داشت با حوله موهاشو خشک میکرد منم رو تخت نشسته بودم بهش زل زده بودم
تهیونگ: چرا رمزتو عوض کردی؟
اتاق سکوت فرا گرفته بود که تهیونگ اون سکون شکست داشت از چی صحبت میکرد
ات: داری از چی حرف میزنی؟
𝓛𝓲𝓴𝓮⁴⁵
𝓒𝓸𝓶𝓶𝓮𝓷𝓽⁴⁵
ریما: چرا دوست داشتن منو نمیبینی اون زنت که هروقت میری پیشش غرغراشو میشنوی و منی که بغلمو برات باز میکنم
تهیونگ: اون شب من یه اشتباهی کردم
ریما: میدونی ادما وقتی یکیو پیدا میکنن از قبلی سرد میشن ات هم اینجوریه شاید یکی دیگه رو پیدا کرده که وقتی نزدیک اون میشی ترو پست میزنه
تهیونگ: این چرت و پرتا چیه داری میگی؟
ریما: مگه دورغه یه عکس دو نفری با خانوادهات نداری تو پیجت اصلا تو گوشیت عکس ات داری؟ اصلا چند روز قبل ازش حرکت مشکوکی ندیدی؟
یهو یاد امروز افتادم که لینو گفت یکی به ات زنگ زده و ات که به من چیزی نمیگه ریما دید تو فکرم اومد دستمو گرفت
ریما: دیدی؟ حق با من بود
تهیونگ: بیا برسونمت
جلو راه فتادم ریما هم پشت سرم داشت میومد سوار ماشین شدم ریما هم صندلی جلو ماشین نشست ماشینو روشن کردم
راه افتادم سمت خونه ریما
▪︎a few mines later▪︎
تهیونگ: رسیدیم
ریما: خیلی دوست داشتم پیشت باشم ولی میدونی که دیر وقته اومد
جلومو لبشو گذاشت رو لبم میک کوتاهی زد از ماشین پیاده شد
ریما: فعلا صبح میبینمت (چشمک)
ماشین گاز دادم به سمت عمارت جلو درب عمارت پارک کردم از ماشین پیاده شدم وارد عمارت شدم داشتم میرفتم طبقه بالا که ات دیدم رو کاناپه خوابیده رفتم سمتش دستمو گذاشتم زیرش براید استایل بغلش کردم بردمش طبقه بالا اورم گذاشتم رو تخت پتو رو کشیدم روش گوشیش دستش بود گوشیشو از دستش برداشتم روشنش کردم من رمز ات میدونستم و هیچوقت هم عوض نمیکرد رمزشو، رمز تاریخ روزی بود که لینو به دنیا اومد ولی چرا هرچقدر میزنم باز نمیشه
ات داری چیو ازم مخفی میکنی نکنه حرفای ریما واقعیت پیدا کنه نکنه تو با حرف خودم عصبی شدم لباسامو دراوردم رو تخت دراز کشیدم امیدوارم حرف قانعه کننده ای داشته باشی برای رمزت ات
[ویو ات]
چشامو باز کردم یکم گیج شدم بودم من دیشب خودم اومدم رو تخت صدای شر شر اب میومد بلند شدم فهمیدم تهیونگ تو حمومه یهو در حموم باز شد تهیونگ با حوله سفید به کمرش بسته بود اومد بیرون ازش فاصله گرفتمو رفتم اونور تخت مرتب کنم تهیونگ وقتی از حموم میاد میتونم بگم جذاب ترین مرد میشه داشت با حوله موهاشو خشک میکرد منم رو تخت نشسته بودم بهش زل زده بودم
تهیونگ: چرا رمزتو عوض کردی؟
اتاق سکوت فرا گرفته بود که تهیونگ اون سکون شکست داشت از چی صحبت میکرد
ات: داری از چی حرف میزنی؟
𝓛𝓲𝓴𝓮⁴⁵
𝓒𝓸𝓶𝓶𝓮𝓷𝓽⁴⁵
۲۶.۳k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.