تک پارتی (وقتی ماشین بهت میزنه و....)
#سناریو
#استری_کیدز
وقتی عضو نهمی:
با چانگبین دعوای شدید میکنی سر دنس
و از خوابگاه میری بیرون
ونمیای تا اخر شب و اونا نگرانت میشن
واز بیمارستان بهشون زنگ میزنن که مارو ماشین زده
چانگبین: همش...هق هق...همش بخاطر من هق هق...بود...
چان جسم چانگبین رو توی بغلش فشرد آروم کمر مردونه ی پسر رو نوازش میکرد
چان : هی هی...مرد....آروم باش....چیزی نمیشه...
خودش هم پر از درد بود و سعی میکرد بغض نهفته توی گلوش رو مخفی کنه....
همه ی اعضا چشمانی پر از اشک داشتن....همه پر از بغض بودن اما چانگبین حالش از همه خراب تر بود...خودش رو مقصر میدونست...خودش رو دلیل تمام اینا میدونست...و با شدت توی بغل چان گریه میکرد....
لینو: خوب میشه....باید خوب بشه....اون دختر قوییه...
همینطور که دستش روی شونه ی چانگبین بود...زمزمه وار میگفت....تا بلکه بتونه اون مرد رو که پر از غم بود رو آروم تر کنه....
جیسونگ : هیونگ....ما هممون میدونیم اون دختر قوییه....
با لبخند کمرنگی همینطور که توش چشماش هالهای از اشک بود...گفت..
همه ی اعضا با لبخند به چانگبین نگاه میکردم تا حالش رو بهتر کنن اما نه فایده ای به حال خودشون میکرد و نه چانگبین بهتر میشد....
بلاخره بعد از چندین ساعت منتظر بودن دکتر از اتاق بیرون اومد....
همه ی اعضا به ویژه چانگبین و چان از جاشون بلند شدن و با نگرانی و چشمای اشکی به تنها امیدشون یعنی دکتر خیره بودن....
جونگین:ح...حال....حالش خوبه؟
همهی اعضا منتظر به دکتر خیره بودن که بلاخره لباس دکتر از هم فاصله گرفت
÷خوب...نگران نباشید....ایشون حالشون خوبه....فقط یک شکستگی کوچیک در دستشون دارن که اونم بعد از یک یا دو ماه به حالت قبل برمیگرده و دیگه مشکلی نخواهد داشت
همه با شنیدن این حرف دکتر نفس عمیقی کشیدن...
هیون : من میدونستم...اون دختر واقعاً قویه....
فلیکس روشو به دکتر کرد
فلیکس : میتونیم ببینیمش؟
دکتر لبخندی زد و سرش رو تکون داد که همه ی اعضا وارد شدن....
سونگمین: هی ا.تتتتتتتت....(با دیدنت که خوابیدی سریع جلوی دهنش رو گرفت....)
لینو : نگران نباش...فعلا بیهوشه...(خنده )
چانگبین سریع تر از همه به سمتت اومد و در حالی که بیهوش بودی دستش رو روی دستت گذاشت....
با چشمای اشکیش به تمام نقاط صورتت نگاه میکرد....چان به سمتش اومد و دستش رو روی شونش گذاشت...
چان : هی...پسر...اون خوبه
چانگبین آروم سرش رو تکون داد و بوسه ای روی دستت گذاشت....
چانگبین : میدونم هیونگ....دختر ما قوی تر از چیزی بود که فکرش رو میکردیم...
#استری_کیدز
وقتی عضو نهمی:
با چانگبین دعوای شدید میکنی سر دنس
و از خوابگاه میری بیرون
ونمیای تا اخر شب و اونا نگرانت میشن
واز بیمارستان بهشون زنگ میزنن که مارو ماشین زده
چانگبین: همش...هق هق...همش بخاطر من هق هق...بود...
چان جسم چانگبین رو توی بغلش فشرد آروم کمر مردونه ی پسر رو نوازش میکرد
چان : هی هی...مرد....آروم باش....چیزی نمیشه...
خودش هم پر از درد بود و سعی میکرد بغض نهفته توی گلوش رو مخفی کنه....
همه ی اعضا چشمانی پر از اشک داشتن....همه پر از بغض بودن اما چانگبین حالش از همه خراب تر بود...خودش رو مقصر میدونست...خودش رو دلیل تمام اینا میدونست...و با شدت توی بغل چان گریه میکرد....
لینو: خوب میشه....باید خوب بشه....اون دختر قوییه...
همینطور که دستش روی شونه ی چانگبین بود...زمزمه وار میگفت....تا بلکه بتونه اون مرد رو که پر از غم بود رو آروم تر کنه....
جیسونگ : هیونگ....ما هممون میدونیم اون دختر قوییه....
با لبخند کمرنگی همینطور که توش چشماش هالهای از اشک بود...گفت..
همه ی اعضا با لبخند به چانگبین نگاه میکردم تا حالش رو بهتر کنن اما نه فایده ای به حال خودشون میکرد و نه چانگبین بهتر میشد....
بلاخره بعد از چندین ساعت منتظر بودن دکتر از اتاق بیرون اومد....
همه ی اعضا به ویژه چانگبین و چان از جاشون بلند شدن و با نگرانی و چشمای اشکی به تنها امیدشون یعنی دکتر خیره بودن....
جونگین:ح...حال....حالش خوبه؟
همهی اعضا منتظر به دکتر خیره بودن که بلاخره لباس دکتر از هم فاصله گرفت
÷خوب...نگران نباشید....ایشون حالشون خوبه....فقط یک شکستگی کوچیک در دستشون دارن که اونم بعد از یک یا دو ماه به حالت قبل برمیگرده و دیگه مشکلی نخواهد داشت
همه با شنیدن این حرف دکتر نفس عمیقی کشیدن...
هیون : من میدونستم...اون دختر واقعاً قویه....
فلیکس روشو به دکتر کرد
فلیکس : میتونیم ببینیمش؟
دکتر لبخندی زد و سرش رو تکون داد که همه ی اعضا وارد شدن....
سونگمین: هی ا.تتتتتتتت....(با دیدنت که خوابیدی سریع جلوی دهنش رو گرفت....)
لینو : نگران نباش...فعلا بیهوشه...(خنده )
چانگبین سریع تر از همه به سمتت اومد و در حالی که بیهوش بودی دستش رو روی دستت گذاشت....
با چشمای اشکیش به تمام نقاط صورتت نگاه میکرد....چان به سمتش اومد و دستش رو روی شونش گذاشت...
چان : هی...پسر...اون خوبه
چانگبین آروم سرش رو تکون داد و بوسه ای روی دستت گذاشت....
چانگبین : میدونم هیونگ....دختر ما قوی تر از چیزی بود که فکرش رو میکردیم...
۳۴.۶k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.