MY KILLER P: 10
استرس بهش حمله کرده بود. بدون اینکه متوجه بشه دندون هاش به جون لب های بی گناهش شدن..
جیهوپ.. اون عوضی که تو فرانسه بود! چطور ممکنه؟
آنیا تو خطره! اگه دوباره آسیب ببینه چی؟ شاید باید دعوتش میکرد به اینجا؟
اوه بیخیال.. اون عمرا بزاره آنیا بیاد..
با شنیدن صدای خش خش برگ ها دوباره به خودش اومد.کسی نباید اونو ببینه! با عجله به سمت کلاس دوید. سرش را به عقب خم کرد. کسی دنبالش نبود. نفسی اسوده کشید و خواست سرعتش را کم کند که با چیزی برخورد کرد
_ایییی، کلم.. وای!
درحالی که با دستش، سرش را ماساژ میداد با تعجب به شخصی که باهاش برخورد کرد خیره شده بود
_تو... گوشیمم!!!
جونگ کوک با تعجب به تهیونگی که خم شده بود تا سلامتی گوشیش رو چک کنه خیره موند
_ اوه،تهیونگ .. من، معذرت میخوام..
صدای پایان زنگ تفریح وضعیت رو بدتر کرد..
در حالی که عذاب وجدان بدی گلویش را چنگ میزد به سمت ته خم شد
_تهیونگ،اگه اتفاقی برا گوشیت افتاده، تموم خسارتشو میدم! من واقعا معذرت میخوام!
_تو.. توی لعنتی!!
تهیونگ بدون اینکه متوجه باشه به سمت کوک حمله ور شد. جونگ کوک که متوجه موقعیت شد، با سرعت به سمت حیاط دوید تا شاید کسی به دادش برسه. به سمت سالن حرکت کرد. مطمئن بود اگر دست تهیونگ بهش برسه باید سه روز تو icu بستری باشه. به سمت پشت سالن رفت ولی راهش به دیوار برخورد کرد. با نگاهی که ترس ازش فواره میزد به سمت عقب برگشت و به دیوار تکیه داد. تهیونگ با قدم هاي بلند خودش رو به جونگکوك رسوند و با دستش گلوش رو فشرد
_توی اشغال!! گوشی من هزار تا اطلاعات توش بودد!!!
_ولم.. کن.. ع.. عوضی!
_تهیونگگ!!!
با صدای شوگا هردو به سمت انتهای سالن چرخیدند. جونگ کوک از فرصت استفاده کرد و با تمام زور دست تهیونگ رو از گلوش جدا کرد. درحالی که بر روی زمین افتاده بود گفتگوی شوگا و ته رو تماشا میکرد
_داشتی چه غلطی میکردی؟
_بهت ربطی نداره شوگا!
_دهنتو ببند تهیونگ!! بهت گفتم دردسر درست نکن!
_حقشه!
_این جوابته؟
_اون گوشیمو نابود کرد!!!
_لعنتی..! من از ق.. قصد این کارو نکردم!!!
شوگا که انگار تازه متوجه حال کوک شده بود به سمت دوید. رد انگشتای تهیونگ، رد قرمز پر رنگی روی گردنش به نمایش گزاشته بود. مثل یه گربه وحشی..
_کوک با من بیا!
_هه، چقدر زود رفیقت شد!
_رفیقم بود تهیونگ! بیشتر از توی لعنتی بهم توجه میکرد! تموم مدتی که تو چشای کورتو بسته بودی!!
_اون یه ماهم نیست که اومده اینجا!
_اوه بیخیال! تو بیشتر از سه سال با منی ولی هنوز مث یه اشغال باهام رفتار میکنی!
_خودت میدونی این طوری نیست مین یونگی!
_ ثابت کن تهیونگ ! ثابت کن!
چطور میخواست ثابت کنه؟
با سکوت ته، نیشخندی بر لبش نشست. دستش را زیر شونه کوک گذاشت و سعی کرد بلندش کنه تا باهم به سمت اتاق بهداشت برن. با جمله تهیونگ، شوگا دست از حرکت برداشت
_فراموش نکن کی به خانوادت سرپناه داد و زنده نگهشون داشت!
_خفه شو..!!
_اون موقع که از سرما میلرزیدی اینو نمیگفتی یونگی خا..
حرف تهیونگ با مشتی که از شوگا خورد نصفه موند. درحالی که با دستش جای مشت را مالش میداد، تلخندی زد
_باشه، جبرانش کردی...
جیهوپ.. اون عوضی که تو فرانسه بود! چطور ممکنه؟
آنیا تو خطره! اگه دوباره آسیب ببینه چی؟ شاید باید دعوتش میکرد به اینجا؟
اوه بیخیال.. اون عمرا بزاره آنیا بیاد..
با شنیدن صدای خش خش برگ ها دوباره به خودش اومد.کسی نباید اونو ببینه! با عجله به سمت کلاس دوید. سرش را به عقب خم کرد. کسی دنبالش نبود. نفسی اسوده کشید و خواست سرعتش را کم کند که با چیزی برخورد کرد
_ایییی، کلم.. وای!
درحالی که با دستش، سرش را ماساژ میداد با تعجب به شخصی که باهاش برخورد کرد خیره شده بود
_تو... گوشیمم!!!
جونگ کوک با تعجب به تهیونگی که خم شده بود تا سلامتی گوشیش رو چک کنه خیره موند
_ اوه،تهیونگ .. من، معذرت میخوام..
صدای پایان زنگ تفریح وضعیت رو بدتر کرد..
در حالی که عذاب وجدان بدی گلویش را چنگ میزد به سمت ته خم شد
_تهیونگ،اگه اتفاقی برا گوشیت افتاده، تموم خسارتشو میدم! من واقعا معذرت میخوام!
_تو.. توی لعنتی!!
تهیونگ بدون اینکه متوجه باشه به سمت کوک حمله ور شد. جونگ کوک که متوجه موقعیت شد، با سرعت به سمت حیاط دوید تا شاید کسی به دادش برسه. به سمت سالن حرکت کرد. مطمئن بود اگر دست تهیونگ بهش برسه باید سه روز تو icu بستری باشه. به سمت پشت سالن رفت ولی راهش به دیوار برخورد کرد. با نگاهی که ترس ازش فواره میزد به سمت عقب برگشت و به دیوار تکیه داد. تهیونگ با قدم هاي بلند خودش رو به جونگکوك رسوند و با دستش گلوش رو فشرد
_توی اشغال!! گوشی من هزار تا اطلاعات توش بودد!!!
_ولم.. کن.. ع.. عوضی!
_تهیونگگ!!!
با صدای شوگا هردو به سمت انتهای سالن چرخیدند. جونگ کوک از فرصت استفاده کرد و با تمام زور دست تهیونگ رو از گلوش جدا کرد. درحالی که بر روی زمین افتاده بود گفتگوی شوگا و ته رو تماشا میکرد
_داشتی چه غلطی میکردی؟
_بهت ربطی نداره شوگا!
_دهنتو ببند تهیونگ!! بهت گفتم دردسر درست نکن!
_حقشه!
_این جوابته؟
_اون گوشیمو نابود کرد!!!
_لعنتی..! من از ق.. قصد این کارو نکردم!!!
شوگا که انگار تازه متوجه حال کوک شده بود به سمت دوید. رد انگشتای تهیونگ، رد قرمز پر رنگی روی گردنش به نمایش گزاشته بود. مثل یه گربه وحشی..
_کوک با من بیا!
_هه، چقدر زود رفیقت شد!
_رفیقم بود تهیونگ! بیشتر از توی لعنتی بهم توجه میکرد! تموم مدتی که تو چشای کورتو بسته بودی!!
_اون یه ماهم نیست که اومده اینجا!
_اوه بیخیال! تو بیشتر از سه سال با منی ولی هنوز مث یه اشغال باهام رفتار میکنی!
_خودت میدونی این طوری نیست مین یونگی!
_ ثابت کن تهیونگ ! ثابت کن!
چطور میخواست ثابت کنه؟
با سکوت ته، نیشخندی بر لبش نشست. دستش را زیر شونه کوک گذاشت و سعی کرد بلندش کنه تا باهم به سمت اتاق بهداشت برن. با جمله تهیونگ، شوگا دست از حرکت برداشت
_فراموش نکن کی به خانوادت سرپناه داد و زنده نگهشون داشت!
_خفه شو..!!
_اون موقع که از سرما میلرزیدی اینو نمیگفتی یونگی خا..
حرف تهیونگ با مشتی که از شوگا خورد نصفه موند. درحالی که با دستش جای مشت را مالش میداد، تلخندی زد
_باشه، جبرانش کردی...
۱۲.۴k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.