پارت ۲۲ Blood moon
پارت ۲۲ Blood moon
رفت سمت در قرمز بازش کرد و منو محکم پرت کرد روی زمین
اومد داخل درو قفل کرد منو از دستام گرفت و کشید سمت اون صندلی
دستو پاهامو به صندلی بست
و رفت از میزی که وسایل شکنجه داشت یه
قیچی برداشت
اومد سمتم و لباسامو با قیچی برید
یه شلاق ظریف و باریک برداشت و شروع کرد به زدنم
کوک:با هر ضربه که میزنم میشماری،اگه یکی رو جا بندازی از اول شروع میکنم
ضربه اول دوم سوم و چهارم...
ا/ت:دوازده،ارب...باب..ب...بسه
کوک:خفه شو و فقط بشمار(داد)
ا/ت:سی و یک...
کل بدنم قرمز و خونی بود،هر ضربه رو محکم تر از قبلی میزد
ا/ت:نود و هشت...
ا/ت:نود و نه...
ا/ت:صد......
شلاقو انداخت زمین...نفس نفس میزد
کوک:چطوره یکم بدن خوشگلتو خط خطی کنم...هوم؟
ا/ت:اربا..ب بسه دیگه فرار نمیکنم...غلط کردم
کوک:از همون اول باید به عواقبشم فکر میکردی
دوباره رفت سمت اون میز یه خنجر برداشت
که از شدت تیز بودن برق میزد
با قدمای بلندش رفت سمت اون تخت
خنجر رو گذاشت رپی زمین و اومد سمتم
دست و پاهامو از صندلی باز کرد از موهام گرفت و برم سمت تخت
دست و پامو به تخت بست خنجرو از روی زمین برداشت
دستشو روی بدنم مکشید
نک تیز خنجرو رپی بازوم گذاشت و فشار داد
به سمت بالا و پایین میکشید
از درد جیغ میکشیدم و التماس میکردم
بعد چند دقیقه چشمام سیاهی رفت
و
همونجا بیهوش شدم
وقتی چشمامو باز کردم...
رفت سمت در قرمز بازش کرد و منو محکم پرت کرد روی زمین
اومد داخل درو قفل کرد منو از دستام گرفت و کشید سمت اون صندلی
دستو پاهامو به صندلی بست
و رفت از میزی که وسایل شکنجه داشت یه
قیچی برداشت
اومد سمتم و لباسامو با قیچی برید
یه شلاق ظریف و باریک برداشت و شروع کرد به زدنم
کوک:با هر ضربه که میزنم میشماری،اگه یکی رو جا بندازی از اول شروع میکنم
ضربه اول دوم سوم و چهارم...
ا/ت:دوازده،ارب...باب..ب...بسه
کوک:خفه شو و فقط بشمار(داد)
ا/ت:سی و یک...
کل بدنم قرمز و خونی بود،هر ضربه رو محکم تر از قبلی میزد
ا/ت:نود و هشت...
ا/ت:نود و نه...
ا/ت:صد......
شلاقو انداخت زمین...نفس نفس میزد
کوک:چطوره یکم بدن خوشگلتو خط خطی کنم...هوم؟
ا/ت:اربا..ب بسه دیگه فرار نمیکنم...غلط کردم
کوک:از همون اول باید به عواقبشم فکر میکردی
دوباره رفت سمت اون میز یه خنجر برداشت
که از شدت تیز بودن برق میزد
با قدمای بلندش رفت سمت اون تخت
خنجر رو گذاشت رپی زمین و اومد سمتم
دست و پاهامو از صندلی باز کرد از موهام گرفت و برم سمت تخت
دست و پامو به تخت بست خنجرو از روی زمین برداشت
دستشو روی بدنم مکشید
نک تیز خنجرو رپی بازوم گذاشت و فشار داد
به سمت بالا و پایین میکشید
از درد جیغ میکشیدم و التماس میکردم
بعد چند دقیقه چشمام سیاهی رفت
و
همونجا بیهوش شدم
وقتی چشمامو باز کردم...
۱۲.۰k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.