سلام به همه ویسگونیاودوستان عزیز
سلام به همه ویسگونیاودوستان عزیز
هر از گاهی یکی از دوستانم ویسگون را رها می کند و می رود. غمگین می شوم. تنها هستم. تنهاتر می شوم. ملالی دربرگیرنده از نو می آغازد.
چنین گمان کن که ما آن "بارون درخت نشین" ایم و زمین را ترک کرده ایم، زیستن بی هیچ امیدی در میانه ی درخت ها . و کتابخانه ای که چند قدم بالاتر از سطح زمین است. کمی نزدیک تر به راه شیری. حتی حروف و کلماتش را از جایی دیگر آورده اند. از آن کهکشان. و این جا به جایی چنان غریب و دلهره زاست که حتی نمی توان روایتش کرد؛ از خون خود بر دریا نوشتن است. تا " آنان که از پی تو آیند بدانند که عاشقان و کشتگان همه رفته اند".
شخصا هیچ ارزشی برای لایک قائل نیستم. لایک در بهترین حالت فقط یک نشانه است؛ یعنی که دیدم و خواندم. همین و همین. بس مطلب دست اول و خوب که دوستانم می نویسند و " لایک" نمی گیرد. اگر چه آشکار است که خوانده می شود. و چه بسیار شعر و عکس و مطلب " مبتذل" وتوهین هایی که بهم دیگه میکنن که شمار لایک هایش هزاران بیش!
واقعا گاهی به سر خودم هم زده است که در اعتراض به این وضعیت بگذارم و بروم. اگر مانده ام صرفا به قصد معنا دادن به مقاومت بوده است. اینکه با بودنت نشان بدهی که علامت " لایک" چیزی جز برآیند منطق مبادله نیست. و اگر این جا وابدهی و درمانده شوی پس کجا می توان امر مشترک را نگه داشت؟
- من خودم به صورتی کاملا تصادفی مطالب دوستانم را می بینم. اگر لطف کنند و لینکی بفرستند یا یادآوری کنند که دیگر جای خود دارد. به هر حال من هم گرفتاری های خودم را دارم وبیشترشبهامیتونم بیام ویسگون. و هر آنچه تا به امروز نوشته ام حتی اشارتی به مرداب نانوشته هایم نیست. این هم حقیقت دارد که هیچ کدام ما نمی توانیم روز و شب شاهد به روز شدن این صفحه ی روشن باشیم.
برنامه ای مثل ویسگون را باید همچون یک میانجی در نظر آورد و نه کارخانه لایک سازی و تولید ارزش نمادین . این تصور واقعا وحشتناک است و نشانه ای به چیره گی سرمایه بر روح نوشتار و اخلاقیت و همه چیز. در این جا بودن، از نظر من نوعی تاکید بر غیاب از طریق هستی کلامی و تصویری داشتن، است. از طریق امکان دوستی و گفت و گو که باید با خون خود بر دریا نوشتن باشد. اگر از کوبانی و شنگال و... می نویسم به این دلیل است که نمی توانم آنجا باشم. همان طور که به دلایل شرایط کاریم کمترمی توانم در زادگاهم باشم .
***
این یادداشت را در پاسخ به دوستانی نوشتم که پیام داده بودن؛ " چرا نوشته هایمان را نمی خوانی... چرادنبالمان نمیکنی....چراجواب کامنت هایمان رانمیدی و....".
و این بار اول نیست که چنین پیامی دریافت می کنم و کمی بعد دیگر گویی هرگز دوست نبوده ایم از جانب دوست !
و اما ضرورت نگه داشتنِ "دوستی بدون دوستی"، ناسازه ی عجیبی است و گفتنش تنها از زبان فیلسوفی چنان موریس بلانشو بر می آید؛" دوستی یک عمل واقعی است همچنان که نخستین مرگ چنین بود...".
هر از گاهی یکی از دوستانم ویسگون را رها می کند و می رود. غمگین می شوم. تنها هستم. تنهاتر می شوم. ملالی دربرگیرنده از نو می آغازد.
چنین گمان کن که ما آن "بارون درخت نشین" ایم و زمین را ترک کرده ایم، زیستن بی هیچ امیدی در میانه ی درخت ها . و کتابخانه ای که چند قدم بالاتر از سطح زمین است. کمی نزدیک تر به راه شیری. حتی حروف و کلماتش را از جایی دیگر آورده اند. از آن کهکشان. و این جا به جایی چنان غریب و دلهره زاست که حتی نمی توان روایتش کرد؛ از خون خود بر دریا نوشتن است. تا " آنان که از پی تو آیند بدانند که عاشقان و کشتگان همه رفته اند".
شخصا هیچ ارزشی برای لایک قائل نیستم. لایک در بهترین حالت فقط یک نشانه است؛ یعنی که دیدم و خواندم. همین و همین. بس مطلب دست اول و خوب که دوستانم می نویسند و " لایک" نمی گیرد. اگر چه آشکار است که خوانده می شود. و چه بسیار شعر و عکس و مطلب " مبتذل" وتوهین هایی که بهم دیگه میکنن که شمار لایک هایش هزاران بیش!
واقعا گاهی به سر خودم هم زده است که در اعتراض به این وضعیت بگذارم و بروم. اگر مانده ام صرفا به قصد معنا دادن به مقاومت بوده است. اینکه با بودنت نشان بدهی که علامت " لایک" چیزی جز برآیند منطق مبادله نیست. و اگر این جا وابدهی و درمانده شوی پس کجا می توان امر مشترک را نگه داشت؟
- من خودم به صورتی کاملا تصادفی مطالب دوستانم را می بینم. اگر لطف کنند و لینکی بفرستند یا یادآوری کنند که دیگر جای خود دارد. به هر حال من هم گرفتاری های خودم را دارم وبیشترشبهامیتونم بیام ویسگون. و هر آنچه تا به امروز نوشته ام حتی اشارتی به مرداب نانوشته هایم نیست. این هم حقیقت دارد که هیچ کدام ما نمی توانیم روز و شب شاهد به روز شدن این صفحه ی روشن باشیم.
برنامه ای مثل ویسگون را باید همچون یک میانجی در نظر آورد و نه کارخانه لایک سازی و تولید ارزش نمادین . این تصور واقعا وحشتناک است و نشانه ای به چیره گی سرمایه بر روح نوشتار و اخلاقیت و همه چیز. در این جا بودن، از نظر من نوعی تاکید بر غیاب از طریق هستی کلامی و تصویری داشتن، است. از طریق امکان دوستی و گفت و گو که باید با خون خود بر دریا نوشتن باشد. اگر از کوبانی و شنگال و... می نویسم به این دلیل است که نمی توانم آنجا باشم. همان طور که به دلایل شرایط کاریم کمترمی توانم در زادگاهم باشم .
***
این یادداشت را در پاسخ به دوستانی نوشتم که پیام داده بودن؛ " چرا نوشته هایمان را نمی خوانی... چرادنبالمان نمیکنی....چراجواب کامنت هایمان رانمیدی و....".
و این بار اول نیست که چنین پیامی دریافت می کنم و کمی بعد دیگر گویی هرگز دوست نبوده ایم از جانب دوست !
و اما ضرورت نگه داشتنِ "دوستی بدون دوستی"، ناسازه ی عجیبی است و گفتنش تنها از زبان فیلسوفی چنان موریس بلانشو بر می آید؛" دوستی یک عمل واقعی است همچنان که نخستین مرگ چنین بود...".
۲.۶k
۱۶ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.