عشق یا قتل پارت ۱۴
پارت ۱۴ ق ۶ : تهیونگ وارد شد و میلدا بلند شد و چند قدمی فاصله گرفت
تهیونگ...بیا میتونیم بریم
اومد نزدیکم و دستشو رو شونم گذاشت
- میتونیم بریم
+ تهیونگ.....میتونم یه خواهشی ازت بکنم؟
نشست جلوم و دستمو رو صورتش گذاشت
- آره من برات هر کاری میکنم بگو
طرف میلدا نگاه کردم
+ آممم.....دوستم.....میتونی بهش کمک کنی؟
طرف میلدا نگاه کرد
- آره سب کن
زنگ زد و گذاشت رو بلند گو
تهیونگ...الو جیمین
جیمین...بله رئیس!
تهیونگ...یکی از دستا به کمک نیاز داره کمکش کن
جیمین...چجور کمکی؟
تهیونگ....مالی پولی غذایی هر جور ک میتونی آدرس رو برات میفرستم
جیمین ... بله چشم!
قط کرد
- خوب؟
+ آره خیلی ممنون
میلدا با اشکی ک دور چشماش رو گرفته بود و معلوم بود از سر شادیه گفت
میلدا ... م.من واقعا....نمیدونم چطور تشکر کنم!
- نیازی به تشکر نیست!.....همین ک مراقب ا/ت ی من بودی خودش خیلی برام ارزشمنده!....در اصل من باید ازت تشکر کنم!.... وگرنه ا/ت رو پیدا نمیکردم....اگه تو نبودی شاید ا/ت هم نبود....واقعا بهت مدیونم!
میلدا...ن این چه حرفیه!.....من...من فقط کمکش کردم!
- همین کمک هم خیلیه ....واقعا ازت ممنونم میلدا!
کسی در رو هول داد و اومد داخل تهیونگ با دیدنش لبخندی زد و میلدا رو نشون داد
- همونه
پسره...بله چشم رئیس ....روبه میلدا گفت....با من بیاید
میلدا بلند شد و دنبال اون فرد راه افتاد
( انتقال پارت ۱۴ به ۱۵ ) نفسای گرمی ک از بینیش خارج میشد رو تمام صورتم جا میگرفت......چیشد؟نمیخوای پیش بریم؟.......دستش رو پایین برد و از کش شلوارم رد کرد......شاید به خاطر ضربان قلبم....یا حس گمشده ام بهش........ا/ت همسر منه!......من جونگ کوکم! اینم برگه ی ازدواج منو ا/ت!!!!......ا/ت عشق منه! تو اونو دزدیدی!......یه بار هم نتونستی ازش مراقبت کنی! چطور میخواستی از هانا مراقبت کنی!........هم پدر مادرمو به دام تله دادی هم هانا رو!....از زیر پام بلندم کرد و بردم تو......بردم تو یه اتاقی و گذاشتم رو تخت .....یعنی هانا....هانا عشق جونگ کوکه و خواهر تهیونگ؟ .........همینطور در حالی ک کاری ازش بر نمیومد و دیر شده بود نگاه میکرد کیه.......چرا؟ چون نصف بیشتر بدنت و به نمایش گذاشتی؟.........بهت گفتم ازم دور شو!!!!!!
پارت بعد منحرف 😐🔞
تهیونگ...بیا میتونیم بریم
اومد نزدیکم و دستشو رو شونم گذاشت
- میتونیم بریم
+ تهیونگ.....میتونم یه خواهشی ازت بکنم؟
نشست جلوم و دستمو رو صورتش گذاشت
- آره من برات هر کاری میکنم بگو
طرف میلدا نگاه کردم
+ آممم.....دوستم.....میتونی بهش کمک کنی؟
طرف میلدا نگاه کرد
- آره سب کن
زنگ زد و گذاشت رو بلند گو
تهیونگ...الو جیمین
جیمین...بله رئیس!
تهیونگ...یکی از دستا به کمک نیاز داره کمکش کن
جیمین...چجور کمکی؟
تهیونگ....مالی پولی غذایی هر جور ک میتونی آدرس رو برات میفرستم
جیمین ... بله چشم!
قط کرد
- خوب؟
+ آره خیلی ممنون
میلدا با اشکی ک دور چشماش رو گرفته بود و معلوم بود از سر شادیه گفت
میلدا ... م.من واقعا....نمیدونم چطور تشکر کنم!
- نیازی به تشکر نیست!.....همین ک مراقب ا/ت ی من بودی خودش خیلی برام ارزشمنده!....در اصل من باید ازت تشکر کنم!.... وگرنه ا/ت رو پیدا نمیکردم....اگه تو نبودی شاید ا/ت هم نبود....واقعا بهت مدیونم!
میلدا...ن این چه حرفیه!.....من...من فقط کمکش کردم!
- همین کمک هم خیلیه ....واقعا ازت ممنونم میلدا!
کسی در رو هول داد و اومد داخل تهیونگ با دیدنش لبخندی زد و میلدا رو نشون داد
- همونه
پسره...بله چشم رئیس ....روبه میلدا گفت....با من بیاید
میلدا بلند شد و دنبال اون فرد راه افتاد
( انتقال پارت ۱۴ به ۱۵ ) نفسای گرمی ک از بینیش خارج میشد رو تمام صورتم جا میگرفت......چیشد؟نمیخوای پیش بریم؟.......دستش رو پایین برد و از کش شلوارم رد کرد......شاید به خاطر ضربان قلبم....یا حس گمشده ام بهش........ا/ت همسر منه!......من جونگ کوکم! اینم برگه ی ازدواج منو ا/ت!!!!......ا/ت عشق منه! تو اونو دزدیدی!......یه بار هم نتونستی ازش مراقبت کنی! چطور میخواستی از هانا مراقبت کنی!........هم پدر مادرمو به دام تله دادی هم هانا رو!....از زیر پام بلندم کرد و بردم تو......بردم تو یه اتاقی و گذاشتم رو تخت .....یعنی هانا....هانا عشق جونگ کوکه و خواهر تهیونگ؟ .........همینطور در حالی ک کاری ازش بر نمیومد و دیر شده بود نگاه میکرد کیه.......چرا؟ چون نصف بیشتر بدنت و به نمایش گذاشتی؟.........بهت گفتم ازم دور شو!!!!!!
پارت بعد منحرف 😐🔞
۴۶.۱k
۲۳ تیر ۱۴۰۰