فیک جین قلعه سیاه
فیک جین قلعه سیاه
(پارت۲۰)
از زبان جین
توی خونه نشسته بودیمکه گوشی یوری زنگ خورد جواب داد گفت بله بعد گفت باشه دارم میام گفتم یوری از ات خبری گفت جین ات توی تله افتاده
از زبان ات
داشتم محافظ های اون خانم رو میکشتم زنگ زدم به یوری و گفتم بیاد دنبالم یوری اومد دنبالم سریع رانندگی میکرد چند تا ماشین پشتم بودن از شدت خستگی که انقدر ادم کشتم داشت خوابم میبرد برعکس روز های قبل یوری ساکت بود و ازم سوال نمیپرسید فقط بهم زیر چشمی نگاه میکرد و میخندید گفتم چیه گفت واقعان تو با جین قرار میزاشتی گفتم اره باز خنده ریز انداخت گفتم اگه چیز خنده داری هست بگو ماهم بخندیم گفت نه فقط تو خیلی خشنی مثل ادم های مردی که بدون دلیل زندگی میکنن گفتم من از جین سر حال تر بودم ولی یه روز رفتم خونه جنازه مامان و بابامو دیدم که بخاطر قتلی انجام دادم والدینمو کشتن گفت ات میشه بهم بگی چی سر زندگیت اومد همچیو بهش گفتم اما به یه شرط که به جین اطلاع رسانی نکنه
از زبان جین
توی خونه نشسته بودم اول یوری اومد بعد ات با لباسای خونی اومد داخل تاچشمش بهمن افتاد بیهوش شد یوری ات روگرفت سر ات افتاروی زخم یوری داد کشید سوختم و ات رو پرت کرد روی زمین گفتم یوری چیکار میکنی رفتم براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت روی کل بدنشو نگاه کردم یه خراش نداشت یوری گفت جین ات زخمی نشدع خیلی انرژی از دست رفته برای همین از حال رفته گفتم چرا انقدر لباسش خونیه گفت کلی محافظاش کشته شده ناسلامتی این همه ادم کشته میخواستی با رایش برگرده
(پارت۲۰)
از زبان جین
توی خونه نشسته بودیمکه گوشی یوری زنگ خورد جواب داد گفت بله بعد گفت باشه دارم میام گفتم یوری از ات خبری گفت جین ات توی تله افتاده
از زبان ات
داشتم محافظ های اون خانم رو میکشتم زنگ زدم به یوری و گفتم بیاد دنبالم یوری اومد دنبالم سریع رانندگی میکرد چند تا ماشین پشتم بودن از شدت خستگی که انقدر ادم کشتم داشت خوابم میبرد برعکس روز های قبل یوری ساکت بود و ازم سوال نمیپرسید فقط بهم زیر چشمی نگاه میکرد و میخندید گفتم چیه گفت واقعان تو با جین قرار میزاشتی گفتم اره باز خنده ریز انداخت گفتم اگه چیز خنده داری هست بگو ماهم بخندیم گفت نه فقط تو خیلی خشنی مثل ادم های مردی که بدون دلیل زندگی میکنن گفتم من از جین سر حال تر بودم ولی یه روز رفتم خونه جنازه مامان و بابامو دیدم که بخاطر قتلی انجام دادم والدینمو کشتن گفت ات میشه بهم بگی چی سر زندگیت اومد همچیو بهش گفتم اما به یه شرط که به جین اطلاع رسانی نکنه
از زبان جین
توی خونه نشسته بودم اول یوری اومد بعد ات با لباسای خونی اومد داخل تاچشمش بهمن افتاد بیهوش شد یوری ات روگرفت سر ات افتاروی زخم یوری داد کشید سوختم و ات رو پرت کرد روی زمین گفتم یوری چیکار میکنی رفتم براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت روی کل بدنشو نگاه کردم یه خراش نداشت یوری گفت جین ات زخمی نشدع خیلی انرژی از دست رفته برای همین از حال رفته گفتم چرا انقدر لباسش خونیه گفت کلی محافظاش کشته شده ناسلامتی این همه ادم کشته میخواستی با رایش برگرده
۴.۶k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.