پارت ۸
#عشق_حسود_من
ویو چند ساعت بعد
+*تهیونک به اون پسره یه اتاق داد و منم تو اتاقم بودم و رفتم پایین تا اب بخورم...... یه دفعه دیدم داذن در میزنن که تهیونگ رفت درو باز کرد و یونا بود..... یونا تا تهیونگ رو دیدی محکم پرد بغلش.... منم عصبانی شده بودم و تا موقعی که یونا بره با تهیونگ حرف نمیزدم.....*
ویو بعد از رفتن یونا
+*یونا رفت و تهیونک کنار در وایساده بود و در باز بود..... منم از این فرصت استفاده کردم و فرار کردم و تهیونگ با عصبانیت داشت دنبالم میومد...... رفتم و وسط خیابون بودم و برگشتم ببینم که تهیونک دنبالم میاد یا نه که دیدم بلند داد زد.....*
_ا. تتتتتت مواظب باشششش
+😳
ماشین: بوققققققققققق.......
_*ماشین...... ماشین به ا. ت زد......... 😳.... بدو بدو رفتم و سرشو گذاشتم رو دستام و بلند داشتم داد میزدم کخ به امبولانس زنگ بزنن...... برای اولین بار داشتن گریه میکردم..... چند مین گذشت و سوار امبولانس شدیم ث رفتیم.........*
ویو چمد ساعت بعد
_*ا. ت هنوز تو اتاق عمل بود و بیرون نیومده بود....... مم خیلی دوستش داشتم و داشتم گریه میکردم....... سوبین هم اومده بود پیشم و اون وو هم بود...... وفتی اون وو اومد یقه ی منو گرفت و منو چسبوند به دیوار.....*
✓عو//ضی یعنی تو نمیتونستی یه دقیقه ازش مراقبت کنی؟..... من که بهت کفتم بزار باهام بیاد.....(داد و عصبانی)
_(گریه)
پرستار: لطفا اروم باشید..... اینجا بیمارستانه......
_*اونجا وایساده بودم که یهو دکتر اومد....*
_چیشد دکتر؟......
دکتر: متاسفم اقای کیم...... ما هر کاری از دستمون بر می اومد کردیم......
خب اینم پارت ۸
چون خیلی اسرار داشتین گذاشتم
ویو چند ساعت بعد
+*تهیونک به اون پسره یه اتاق داد و منم تو اتاقم بودم و رفتم پایین تا اب بخورم...... یه دفعه دیدم داذن در میزنن که تهیونگ رفت درو باز کرد و یونا بود..... یونا تا تهیونگ رو دیدی محکم پرد بغلش.... منم عصبانی شده بودم و تا موقعی که یونا بره با تهیونگ حرف نمیزدم.....*
ویو بعد از رفتن یونا
+*یونا رفت و تهیونک کنار در وایساده بود و در باز بود..... منم از این فرصت استفاده کردم و فرار کردم و تهیونگ با عصبانیت داشت دنبالم میومد...... رفتم و وسط خیابون بودم و برگشتم ببینم که تهیونک دنبالم میاد یا نه که دیدم بلند داد زد.....*
_ا. تتتتتت مواظب باشششش
+😳
ماشین: بوققققققققققق.......
_*ماشین...... ماشین به ا. ت زد......... 😳.... بدو بدو رفتم و سرشو گذاشتم رو دستام و بلند داشتم داد میزدم کخ به امبولانس زنگ بزنن...... برای اولین بار داشتن گریه میکردم..... چند مین گذشت و سوار امبولانس شدیم ث رفتیم.........*
ویو چمد ساعت بعد
_*ا. ت هنوز تو اتاق عمل بود و بیرون نیومده بود....... مم خیلی دوستش داشتم و داشتم گریه میکردم....... سوبین هم اومده بود پیشم و اون وو هم بود...... وفتی اون وو اومد یقه ی منو گرفت و منو چسبوند به دیوار.....*
✓عو//ضی یعنی تو نمیتونستی یه دقیقه ازش مراقبت کنی؟..... من که بهت کفتم بزار باهام بیاد.....(داد و عصبانی)
_(گریه)
پرستار: لطفا اروم باشید..... اینجا بیمارستانه......
_*اونجا وایساده بودم که یهو دکتر اومد....*
_چیشد دکتر؟......
دکتر: متاسفم اقای کیم...... ما هر کاری از دستمون بر می اومد کردیم......
خب اینم پارت ۸
چون خیلی اسرار داشتین گذاشتم
۴.۶k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.