وانشات یاندره • کازوتورا P2
اینم باز درخواستیه..
________________________________________________________
ا/ت روی زمین افتاد و خیره به منظره روبه روش شد
باورش نمیشد کازوتورا واقعا این کارو انجام داده باشه..
کازو چاقویی که تو دستش بودو ول کرد و کم کم سمت ا/ت اومد
اون خوب میدونست که ا/ت فقط از خوانوادش برادرش زنده مونده بود..
کازو: خب... فکر نکنم دیگه از دستم فرار کنی...
ا/ت: خفه شو...
قبل این که کازو بهش نزدیک بشه بلند شد و توی خیابونا دویید
دقیقا میتونست حضور کازو رو پشت سرش حس کنه حتی میتونست لبخنده دیوانوارشو تصور کنه!
ا/ت خسته بود... خسته بود از فرارکردن.. شاید.. شاید باید به کازو چیزی که می خوادو بده؟
برای چند لحظه ای ایستاد
یکم بعد دست کازو ا/تو دنبال خودش کشید
کازو: فکنم باید تو خونم زندانیت کنم.. نه؟ خیلی سرکش شدی ا/ت...
ا/ت اینقدر پشیمون بود که داشت گریه میکرد
آرزوش بود اینا همش یه خواب باشه....
_____________________________________________________ میدونم کم بود🥲
دیگه بیشتر از این به ذهنم نرسید
________________________________________________________
ا/ت روی زمین افتاد و خیره به منظره روبه روش شد
باورش نمیشد کازوتورا واقعا این کارو انجام داده باشه..
کازو چاقویی که تو دستش بودو ول کرد و کم کم سمت ا/ت اومد
اون خوب میدونست که ا/ت فقط از خوانوادش برادرش زنده مونده بود..
کازو: خب... فکر نکنم دیگه از دستم فرار کنی...
ا/ت: خفه شو...
قبل این که کازو بهش نزدیک بشه بلند شد و توی خیابونا دویید
دقیقا میتونست حضور کازو رو پشت سرش حس کنه حتی میتونست لبخنده دیوانوارشو تصور کنه!
ا/ت خسته بود... خسته بود از فرارکردن.. شاید.. شاید باید به کازو چیزی که می خوادو بده؟
برای چند لحظه ای ایستاد
یکم بعد دست کازو ا/تو دنبال خودش کشید
کازو: فکنم باید تو خونم زندانیت کنم.. نه؟ خیلی سرکش شدی ا/ت...
ا/ت اینقدر پشیمون بود که داشت گریه میکرد
آرزوش بود اینا همش یه خواب باشه....
_____________________________________________________ میدونم کم بود🥲
دیگه بیشتر از این به ذهنم نرسید
۱۱.۵k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.