پارت = ۵۹
تق.
نگاهمون رفت سمت در ، کوک بود .
نمیدونم چه حسی داشتم هم حوصلشو نداشتم و هم دلم میخواست نگرانم باشه .
^اه ببخشید من دیگه میرم .
اما در هین رفتن برگشت و به چشمم زل زد و لب زد که یعنی :یه بار دیگه این کارو کنی میکشمت .
منم لبخند زدم و رفتنشو تماشا کردم .
کوک اومد کنارم و لباسمو داد بالا و به زخم رون پام نگاهی انداخت .
چنتا بخیه خورده بود ، برام مهم نبود همیشه زخمای بدنمو دوست داشتم چون توی همه جای زندگیم پیشم بودن .
دستشو کنار زدم و گفتم .
+چیز مهمی نیست.
دستمو پس زد و دوباره دستشو گذاشت روی زخمم و گفت.
_میخوام لمسش کنم .
بعد از چند دقیقه کمرمو گرفت و بغلم کرد سرشو گذاشت روی شونم و اروم زمزمه کرد .
_نمیفهمم چرا همش فرار میکنی ؟
+شاید دفعه های قبل به خاطر رفتن از اینجا بود ولی ایندفعه فرق داشت مجبور بودم .
انگار جا خورده باشه پرسید .
_منظورت چیه ؟
نمیدونستم چطوری بگم ، بعد از یک دقیقه کوک رو برگردوند طرف در و از اتاق خارج شد ، فکر میکردم میدونه او دختره کیه .
در باز شد و اومد تو ولی ایندفعه خیلی عصبانی بود .
اومد و روی صندلی جلوییم نشست .
پوفی کشید و حرف زد .
_دختره کی بود ؟
+فکنم تو بهتر بدونی .
مطمئن بودم اونم دختررو میشناسه .
+خاطرخواه زیاد داری ها .
جونگکوک خنده ای عصبی کرد و گفت .
_تا وقتی من تورو دوست دارم اهمیتی نداره بقیه چی میگن .
+قشنگ بود ولی اینو به اونا بگو نه من .
_چیکارت داشت ؟
+هیچی دل باخته تو بود و اومده بود منو بکشه بعد نظرش تغییر کرد گفت صورتمو خط خطی کنه که دیگه دوسم نداشته باشی منم فرار کردم و از نرده ها بالا رفتم و از اون طرف سردراوردم و دویدم تا یه دختررو دیدم که.....
همینطور داشتم حرف میزدم که وسط حرفم پرید .
_از روی نرده پریدی ؟
و با حالت تمسخر اینو پرسید .
+بله مشکلیه ؟(دخترمون یه پا نینجاس واس خودش چی فکر کردین 😅)
_نه فقط یادم رفته بود من یه بیبی گنگ دارم .
نمیدونم چرا با این حرفش توی دلم خالی شد انگار تپش قلب گرفتم ، چرا تازگیا اینطوری شده بودم انگار،انگار الان برام مهم تر بود .
ولی به جای نشون دادن احساسم یه سوال پرت پرسیدم.
+یعنی بین حرفام فقط پریدن از روی نرده رو فهمیدی ، فقط این برات مهم بود یعنی اینکه صورتم خط خطی بشه مهم نبود برات .
و انگشت اشارمو به سمت صورتم گرفتم و اشاره کردم.
ادامه دارد .....
نگاهمون رفت سمت در ، کوک بود .
نمیدونم چه حسی داشتم هم حوصلشو نداشتم و هم دلم میخواست نگرانم باشه .
^اه ببخشید من دیگه میرم .
اما در هین رفتن برگشت و به چشمم زل زد و لب زد که یعنی :یه بار دیگه این کارو کنی میکشمت .
منم لبخند زدم و رفتنشو تماشا کردم .
کوک اومد کنارم و لباسمو داد بالا و به زخم رون پام نگاهی انداخت .
چنتا بخیه خورده بود ، برام مهم نبود همیشه زخمای بدنمو دوست داشتم چون توی همه جای زندگیم پیشم بودن .
دستشو کنار زدم و گفتم .
+چیز مهمی نیست.
دستمو پس زد و دوباره دستشو گذاشت روی زخمم و گفت.
_میخوام لمسش کنم .
بعد از چند دقیقه کمرمو گرفت و بغلم کرد سرشو گذاشت روی شونم و اروم زمزمه کرد .
_نمیفهمم چرا همش فرار میکنی ؟
+شاید دفعه های قبل به خاطر رفتن از اینجا بود ولی ایندفعه فرق داشت مجبور بودم .
انگار جا خورده باشه پرسید .
_منظورت چیه ؟
نمیدونستم چطوری بگم ، بعد از یک دقیقه کوک رو برگردوند طرف در و از اتاق خارج شد ، فکر میکردم میدونه او دختره کیه .
در باز شد و اومد تو ولی ایندفعه خیلی عصبانی بود .
اومد و روی صندلی جلوییم نشست .
پوفی کشید و حرف زد .
_دختره کی بود ؟
+فکنم تو بهتر بدونی .
مطمئن بودم اونم دختررو میشناسه .
+خاطرخواه زیاد داری ها .
جونگکوک خنده ای عصبی کرد و گفت .
_تا وقتی من تورو دوست دارم اهمیتی نداره بقیه چی میگن .
+قشنگ بود ولی اینو به اونا بگو نه من .
_چیکارت داشت ؟
+هیچی دل باخته تو بود و اومده بود منو بکشه بعد نظرش تغییر کرد گفت صورتمو خط خطی کنه که دیگه دوسم نداشته باشی منم فرار کردم و از نرده ها بالا رفتم و از اون طرف سردراوردم و دویدم تا یه دختررو دیدم که.....
همینطور داشتم حرف میزدم که وسط حرفم پرید .
_از روی نرده پریدی ؟
و با حالت تمسخر اینو پرسید .
+بله مشکلیه ؟(دخترمون یه پا نینجاس واس خودش چی فکر کردین 😅)
_نه فقط یادم رفته بود من یه بیبی گنگ دارم .
نمیدونم چرا با این حرفش توی دلم خالی شد انگار تپش قلب گرفتم ، چرا تازگیا اینطوری شده بودم انگار،انگار الان برام مهم تر بود .
ولی به جای نشون دادن احساسم یه سوال پرت پرسیدم.
+یعنی بین حرفام فقط پریدن از روی نرده رو فهمیدی ، فقط این برات مهم بود یعنی اینکه صورتم خط خطی بشه مهم نبود برات .
و انگشت اشارمو به سمت صورتم گرفتم و اشاره کردم.
ادامه دارد .....
۲.۷k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.