موسیقی عشق P16
ویو کوک
کوک:تو همینجا بمون...
رز:نه منم...
کوک:نه...همین که گفتم...فقط اون ماهیتابه کجاست؟
رز:روی میز آشپزخونه
کوک:اوکی...همینجا بمون درو هم رو خودت قفل کن....باش؟
رز:ب..باش
رفتم دم در....اون عوضی هنوز داشت محکم به در ضربه می زد
که سریع در رو باز کردم ماهیتابه رو اومدم بزنم تو سرش که دیدم کسی نیست...ولی همون موقع بود که سریع تا بغل دستمو نگاه کردم دیدم که مرد سیاه پوشه....که سریع اومد چاقو گذاشت زیر گلوم ولی من دستشو محکم گرفتم پیچوندم پشت سرش گذاشتم و خوابوندمش رو زمین
کوک:هع....خیلی کندی....خب....بزار ببینم تو کی هستی؟
که کلاهشو در آوردم....وااتت...اون....اون....
کوک:هیونگ؟!
جین:اییی...ملاجممم....اخه من تو رو اینطوری بزرگ کردم بچه...اییی...ایی...خدا بگم چیکارت نکنه
که به زور بلند شد و کمی لباسشو تکوند
کوک:هیونگ کی برگشتی؟(خوشحال)
جین:همین الان از فرودگاه اومده بودم گفتم بیان یه سری هم بهت بزنم....حالا نمیخوای بعد از این همه سال آغوش شونه های پهنمو تجربه کنی؟
کوک:چرا که نه(خنده)
خواستم بگیرمش بغلم که همون موقع از شونه هام منو گرفتو تعجب وار نگام کرد...
جین:کوک..
کوک:بله؟اتفاقی افتاده هیونگ؟
جین:تو مستی؟
کوک:نه اصلا...چرا اینو میپرسی؟
جین:چون که....
جین پشتش به در بود تا خواست حرف بزنه دوباره صدای برخورد چیزی به کلش اومد و رو زمین بیهوش افتاد که همون موقع بود رز از پشتش نمایان شد...
رز:این دفعه دیگه با ماهیتابه ی خودم زدم....خواستم بیام با خودم محض احتیاط اورده بودمش...
من مه دیگه چیزی برا ریختن نداشتم کم مونده بود خودم پودر شم برم هوا از کف کردن....همون موقع بود که جین رو زمین قبل از بی هپشی کاملش یه چیزایی زیر لب گفت
جین:الحق که دوست دخترته....ورژن....مونث....جئون جونگ کوک(از حال رفت)
رز:چ...چی؟اون تو رو میشناخت؟
کوک:خب....راستش....اون مثل برادرمه....مثلا میخواست میخواست سوپرایزی بیاد بدتر گند زد به بختش
رز:ایی وایی خاک به سسررمم
کوک:نه مشکلی نداره...یه بار حتی دوتا سرامیک بزرگ از بالای ساختمون پرت شد رو کلش ولی اخم نگفت...
رز:ولی مثل اینکه با ضربه ی من بیهوش شدن....واییی خدا یعنی انقدر محکم زدم؟
کوک:نه...ولی....اره.....یعنی هم آره هم نه....اصلا ولش کن به جاش بیا ببریمش داخل....اگه میشه ساکشو بیار منم خودشو
رز:باشه
پرش زمانی به نیم ساعت بعد
جین از وقتی به هوش اومده بود داشت اه و ناله می کرد
جین:وااییی...اون از خدا بی خبر می بود تو خونت کار گذاشته بودی؟!هاااا؟؟
کوک:هیونگ مگه دستگاهه که تو خونم کار بذارم....اون همسایمه....فک کرد دزدی
جین:وایسا ببینم.....اخرین صحنه ای که یادم میاد.....اون از خونت اومد بیرون بالای سرم بود با یه ماهیتابه....نمی دونم شاید توهم راپانزل زدم
کوک:خب.....اون...همون همسایم بود...
جین کمی کیسه ی یخ رو روی سرش جا به کرد...
جین:تو از کی تا حالا همسایه مدار شدی؟
کوک:هیونگ اون سیاست مداره نه همسا....
جین:هووویی...بچه....سوال منو با حواب جواب نده...
کوک:خوب پس با چی جواب بدم؟
جین:باز تو که دوباره شروع کردی....ببین
همون موقع بود که رز از آشپزخونه با یه سینی اومد
رز:بفرمایید....این دمنوش باعث میشه از دردتون کمتر شه
جین:همسایه های این دور و زمونه هم عوض شدنا....همسایه هم همسایه های قدیم....اون موقع با اینکه چهار دختر همسایه داشتیم....در کل تنها دختر محله خودم بودم...خدایا همه را به راه راست هدایت کن....الهی آمین
کوک:هیونگ بس کن دیگه از خجالت آب شد
جین:چرا بس کنم؟مگه....
تا خواست ادامه بده لیوان دمنوش رو کردم تو دهنش اونم بعد از یه مدت آروم شد.....
جین:اها راستی.....یادم رفت بهت بگم
کوک:چی رو؟
جین:به مناسبت ولادتم....عه نه چیزه....عاها بازگشت دوبارم و این کامبک قشنگ بچه هارو دعوت کردم خونت
کوک:اها.....چی؟
تازه ویندوزم بالا اومد
جین:چیه؟مگه حق نداریم بیاییم تو خونت....اهااا...نکنه میخوای(شیطون)
همون موقع دوباره بقیه ی دمنوش رو کردم تو دهنش...ولی این دفعه کنی حرص هم قاطیش بود....
خب الان اگه بچه ها بیان در مورد چی بهشون بگم
همون موقع بود که صدای زنگ در اومد
جین:عه...فک کنم اومدن....برو درو وا کن زشت مهمون پشت در بمونه
رز:ا..الان من چیکار کنم؟
کوک:هوففف...هیچی نمی خواد کاری کنی بشین کنار جین مراقبش باش تا من بیام ببینم باید چه خاکی تو سرم کنم با این همه مهمون
رز:باشه
جین:از خداتم باشه....بی شخصیت
ویو رز
نشستم کنار جین که یه عان گفت
جین:میگم عروس
رز:عا؟....بله...چییی؟
جین:هیچی(خنده)
لایک:۱۰
کامنت:۵
کوک:تو همینجا بمون...
رز:نه منم...
کوک:نه...همین که گفتم...فقط اون ماهیتابه کجاست؟
رز:روی میز آشپزخونه
کوک:اوکی...همینجا بمون درو هم رو خودت قفل کن....باش؟
رز:ب..باش
رفتم دم در....اون عوضی هنوز داشت محکم به در ضربه می زد
که سریع در رو باز کردم ماهیتابه رو اومدم بزنم تو سرش که دیدم کسی نیست...ولی همون موقع بود که سریع تا بغل دستمو نگاه کردم دیدم که مرد سیاه پوشه....که سریع اومد چاقو گذاشت زیر گلوم ولی من دستشو محکم گرفتم پیچوندم پشت سرش گذاشتم و خوابوندمش رو زمین
کوک:هع....خیلی کندی....خب....بزار ببینم تو کی هستی؟
که کلاهشو در آوردم....وااتت...اون....اون....
کوک:هیونگ؟!
جین:اییی...ملاجممم....اخه من تو رو اینطوری بزرگ کردم بچه...اییی...ایی...خدا بگم چیکارت نکنه
که به زور بلند شد و کمی لباسشو تکوند
کوک:هیونگ کی برگشتی؟(خوشحال)
جین:همین الان از فرودگاه اومده بودم گفتم بیان یه سری هم بهت بزنم....حالا نمیخوای بعد از این همه سال آغوش شونه های پهنمو تجربه کنی؟
کوک:چرا که نه(خنده)
خواستم بگیرمش بغلم که همون موقع از شونه هام منو گرفتو تعجب وار نگام کرد...
جین:کوک..
کوک:بله؟اتفاقی افتاده هیونگ؟
جین:تو مستی؟
کوک:نه اصلا...چرا اینو میپرسی؟
جین:چون که....
جین پشتش به در بود تا خواست حرف بزنه دوباره صدای برخورد چیزی به کلش اومد و رو زمین بیهوش افتاد که همون موقع بود رز از پشتش نمایان شد...
رز:این دفعه دیگه با ماهیتابه ی خودم زدم....خواستم بیام با خودم محض احتیاط اورده بودمش...
من مه دیگه چیزی برا ریختن نداشتم کم مونده بود خودم پودر شم برم هوا از کف کردن....همون موقع بود که جین رو زمین قبل از بی هپشی کاملش یه چیزایی زیر لب گفت
جین:الحق که دوست دخترته....ورژن....مونث....جئون جونگ کوک(از حال رفت)
رز:چ...چی؟اون تو رو میشناخت؟
کوک:خب....راستش....اون مثل برادرمه....مثلا میخواست میخواست سوپرایزی بیاد بدتر گند زد به بختش
رز:ایی وایی خاک به سسررمم
کوک:نه مشکلی نداره...یه بار حتی دوتا سرامیک بزرگ از بالای ساختمون پرت شد رو کلش ولی اخم نگفت...
رز:ولی مثل اینکه با ضربه ی من بیهوش شدن....واییی خدا یعنی انقدر محکم زدم؟
کوک:نه...ولی....اره.....یعنی هم آره هم نه....اصلا ولش کن به جاش بیا ببریمش داخل....اگه میشه ساکشو بیار منم خودشو
رز:باشه
پرش زمانی به نیم ساعت بعد
جین از وقتی به هوش اومده بود داشت اه و ناله می کرد
جین:وااییی...اون از خدا بی خبر می بود تو خونت کار گذاشته بودی؟!هاااا؟؟
کوک:هیونگ مگه دستگاهه که تو خونم کار بذارم....اون همسایمه....فک کرد دزدی
جین:وایسا ببینم.....اخرین صحنه ای که یادم میاد.....اون از خونت اومد بیرون بالای سرم بود با یه ماهیتابه....نمی دونم شاید توهم راپانزل زدم
کوک:خب.....اون...همون همسایم بود...
جین کمی کیسه ی یخ رو روی سرش جا به کرد...
جین:تو از کی تا حالا همسایه مدار شدی؟
کوک:هیونگ اون سیاست مداره نه همسا....
جین:هووویی...بچه....سوال منو با حواب جواب نده...
کوک:خوب پس با چی جواب بدم؟
جین:باز تو که دوباره شروع کردی....ببین
همون موقع بود که رز از آشپزخونه با یه سینی اومد
رز:بفرمایید....این دمنوش باعث میشه از دردتون کمتر شه
جین:همسایه های این دور و زمونه هم عوض شدنا....همسایه هم همسایه های قدیم....اون موقع با اینکه چهار دختر همسایه داشتیم....در کل تنها دختر محله خودم بودم...خدایا همه را به راه راست هدایت کن....الهی آمین
کوک:هیونگ بس کن دیگه از خجالت آب شد
جین:چرا بس کنم؟مگه....
تا خواست ادامه بده لیوان دمنوش رو کردم تو دهنش اونم بعد از یه مدت آروم شد.....
جین:اها راستی.....یادم رفت بهت بگم
کوک:چی رو؟
جین:به مناسبت ولادتم....عه نه چیزه....عاها بازگشت دوبارم و این کامبک قشنگ بچه هارو دعوت کردم خونت
کوک:اها.....چی؟
تازه ویندوزم بالا اومد
جین:چیه؟مگه حق نداریم بیاییم تو خونت....اهااا...نکنه میخوای(شیطون)
همون موقع دوباره بقیه ی دمنوش رو کردم تو دهنش...ولی این دفعه کنی حرص هم قاطیش بود....
خب الان اگه بچه ها بیان در مورد چی بهشون بگم
همون موقع بود که صدای زنگ در اومد
جین:عه...فک کنم اومدن....برو درو وا کن زشت مهمون پشت در بمونه
رز:ا..الان من چیکار کنم؟
کوک:هوففف...هیچی نمی خواد کاری کنی بشین کنار جین مراقبش باش تا من بیام ببینم باید چه خاکی تو سرم کنم با این همه مهمون
رز:باشه
جین:از خداتم باشه....بی شخصیت
ویو رز
نشستم کنار جین که یه عان گفت
جین:میگم عروس
رز:عا؟....بله...چییی؟
جین:هیچی(خنده)
لایک:۱۰
کامنت:۵
۵.۹k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.