اخرین لبخند... 𝚙𝚊𝚛𝚝 ³
ویو ات:
با لیا برگشتیم عمارت ک
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره
وقتی جواب دادم صدای شوگا بود
سریع قطع کردم
رفتم یکم شام درست کردم تا با لیا بخوریم
لیا. فردا میری کلاس؟!
ات. نه بابا
لیا. چرا خوب
ات. اخه شوگاست
لیا. جااااان
ات. اره
لیا. هوف همون بهتر دیگه نرو
ات. تو چی؟!
لیا. من ک کلاس( 🏊♀️ ) میرم
.
.
ویو شوگا:
به ات زنگ زدم ولی قطع کرد
نمیدونم چرا
دیدم جینا میگه خونه مامانش دعوت شدیم
گفتم ک کلی کار دارم و وقت نیست
گفت تنهایی میره
.
.
ویو ات:
صبح شده بود حرکت کردم سمت شرکت پدرم
ک دیدم شوگا هم انجاست سریع رفتم داخل اتاق پدرم در رو قفل کردم
( بابای ات + )
+ سلام دخترم
ات. پدر این... اینجا چیکار میکنه؟!
+ امده میخواد باهام راجب به شرکتش
قرار داد ببنده
ات. برای چی؟!
+ همینجوری
ات. هوف بابا من ازش خیلی بدم میاد بگو بره از اینجا.. لطفا
+ باشه دخترم
شوگا. *در حال در زدن*
+ بیا تو
شوگا. سلام
+ سلام بشین
ات...
شوگا. اینم قرار دادی ک گفتید
+ دیگه نمیخوامش
شوگا. یعنی چی؟!
+ همین گ گفتم.. خدانگهدارتون
.
.
ویو شوگا؛
واقعا این وضع خسته کننده بود
عصبی شدم و از شرکت زدم بیرون
ک یادم امد ات هم پیش پدرش بود
اه یادم رفت بهش بگم چرا نیومده
.
.
ویو جینا:
با دوستم لونا رفتیم پاساژ تا یکم خرید کنیم ک دیدیم..
.
.
.
.
خماری👀
ببخشید کم شد
شرط: 70 لایک
با لیا برگشتیم عمارت ک
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره
وقتی جواب دادم صدای شوگا بود
سریع قطع کردم
رفتم یکم شام درست کردم تا با لیا بخوریم
لیا. فردا میری کلاس؟!
ات. نه بابا
لیا. چرا خوب
ات. اخه شوگاست
لیا. جااااان
ات. اره
لیا. هوف همون بهتر دیگه نرو
ات. تو چی؟!
لیا. من ک کلاس( 🏊♀️ ) میرم
.
.
ویو شوگا:
به ات زنگ زدم ولی قطع کرد
نمیدونم چرا
دیدم جینا میگه خونه مامانش دعوت شدیم
گفتم ک کلی کار دارم و وقت نیست
گفت تنهایی میره
.
.
ویو ات:
صبح شده بود حرکت کردم سمت شرکت پدرم
ک دیدم شوگا هم انجاست سریع رفتم داخل اتاق پدرم در رو قفل کردم
( بابای ات + )
+ سلام دخترم
ات. پدر این... اینجا چیکار میکنه؟!
+ امده میخواد باهام راجب به شرکتش
قرار داد ببنده
ات. برای چی؟!
+ همینجوری
ات. هوف بابا من ازش خیلی بدم میاد بگو بره از اینجا.. لطفا
+ باشه دخترم
شوگا. *در حال در زدن*
+ بیا تو
شوگا. سلام
+ سلام بشین
ات...
شوگا. اینم قرار دادی ک گفتید
+ دیگه نمیخوامش
شوگا. یعنی چی؟!
+ همین گ گفتم.. خدانگهدارتون
.
.
ویو شوگا؛
واقعا این وضع خسته کننده بود
عصبی شدم و از شرکت زدم بیرون
ک یادم امد ات هم پیش پدرش بود
اه یادم رفت بهش بگم چرا نیومده
.
.
ویو جینا:
با دوستم لونا رفتیم پاساژ تا یکم خرید کنیم ک دیدیم..
.
.
.
.
خماری👀
ببخشید کم شد
شرط: 70 لایک
۲۸.۶k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.