ات : رفتم نشستم پا تلوزیون فیلم ببینم که کوک پیم داد
ات : رفتم نشستم پا تلوزیون فیلم ببینم که کوک پیم داد
کوک : های بیبی چطوری
ات : سلام بانی کوچولوم مرسی خوبم تو چطوری
کوک : بانیو از کجات درآوردی
ات : خوب واقعا شبی یه بچه خرگوشی دیگه از این به بعد بهت میگم بانی
کوک : انتظارشو نداشتمولی باشه میگم بیا بریم سینما حوصلم پوکیده
ات : باشه ساعت چند
کوک : بلند شو حاضر شو یه نیم ساعت دیگه میام دنبالت
ات ؛ چییی نیم ساعت دیگه باشه پس من برم حاضر شممم میبینت بانی کوچولوم
کوک : بزار ببینمت یه بانی کوچولویی نشونت بدم
ات : کمتر حرف بزن برو حاضر شو فعلا باییی
یونا : اتتتتت کوشی
ات : چیه اینجام
یونا : واسه ظهر باید موهامو دس کنیا
ات : شرمنده میخوام با کوک برم بیرون 😛😑
یونا : ایششش زود بیای مامان بابا دارن میان
ات : حرف خودمو به خودم نزن من برم حاضر شم کوک الاناس که بیاد رفتم لباسمو پوشیدم ( عکسش اسلاید دو ) که کوک زنگ زد
کوک : بیا پایین بیبی
ات : باشه بانی کوچولوم ، رفتم پاین سوار ماشین شدم دیدم کوک عصبی نگام میکنه
چی شده
کوک : که من بانی کوچولم
ات : آره همینی که هس 😛🙃🙃
ات ویو : دیدم کوک اومد رو خیمه زد اول فک کردم میخواد ببوستم ولی
کوک : الان یه بانی کوچولویی نشونت میدم شرو به قلقلک دانش کردم
ات : ( با خندا ) باشه باشه غلط کردممم ولم کن
کوک : من بانی کوچولوم
ات : نههه کی اینو بهت گفته ددی جونم
کوک : حالا شد
ات : رست از قلقلک دادنم برداشت و به سمت لبام رفت و شرو به بوسیدنشون کرد و منم همراهی کردم
کوک ویو : شروع به بوسیدنش کردن خیلی خوب بودن نمیتونستم ازشون دل بکنم
ات : نفس کم آوردم هی میزدم به سینه ی کوک که بالاخره ولشون کرد و از روم بلند شد
کوک : اوم لبات خیلی خوبن بیبی اول یه ساعت دیگه فیلم شرو میشه اول بریم یه لباس ست بگیرین
ات : باشه ، رفتیم و یه لباس ست کیوت گرفتیم ( عکسو گزاشتم ) و کوک حساب کرد و رفتیم سینما
کوک : بعد از اینکه لباسا رو خریدیم رفتیم سینما و رفتم به پفیلا ی بزرگ خریدم رفتیم تو سالن
ات : بد از تموم شدن فیلم داشتیم از سالن خارج میشدیم که یه پیرزن پیرمده اومد
پیرزنه رو به کوک : دوست دخترته
کوک : بله
پیرزنه : دوست دختر خوشگلی داری خوب ازش مواظبت کن
پیرمرده : زوج خیلی قشنگی هستین و خیلی بهم میاین
ات : مرسی لطف دارین ، بد پیرزن پیرمرده رفتن ما هم پشتشون راه افتادیم که کوک دستشو گزاشت پشت کمرم و منو کشید سمت خودش
کوک : خوب دیشب گفتی یه شب دیگه میا خونم پیشم میمونی بیا بریم خونه من
ات : اممم نمیشه مامان بابام از آلمان برمیگردن باید برم خونه
کوک : باشه ولی یکی تلبم رفتیم ات رو رسوندم خونه خودمم رفتم خونه
ات : آخ چقدر خوش گذشت
یونا : دختر کجا بودییییی
ات : چی شده چقدر سر حالی
یونا : خوب هوپی ازم خواستگاری ....
کوک : های بیبی چطوری
ات : سلام بانی کوچولوم مرسی خوبم تو چطوری
کوک : بانیو از کجات درآوردی
ات : خوب واقعا شبی یه بچه خرگوشی دیگه از این به بعد بهت میگم بانی
کوک : انتظارشو نداشتمولی باشه میگم بیا بریم سینما حوصلم پوکیده
ات : باشه ساعت چند
کوک : بلند شو حاضر شو یه نیم ساعت دیگه میام دنبالت
ات ؛ چییی نیم ساعت دیگه باشه پس من برم حاضر شممم میبینت بانی کوچولوم
کوک : بزار ببینمت یه بانی کوچولویی نشونت بدم
ات : کمتر حرف بزن برو حاضر شو فعلا باییی
یونا : اتتتتت کوشی
ات : چیه اینجام
یونا : واسه ظهر باید موهامو دس کنیا
ات : شرمنده میخوام با کوک برم بیرون 😛😑
یونا : ایششش زود بیای مامان بابا دارن میان
ات : حرف خودمو به خودم نزن من برم حاضر شم کوک الاناس که بیاد رفتم لباسمو پوشیدم ( عکسش اسلاید دو ) که کوک زنگ زد
کوک : بیا پایین بیبی
ات : باشه بانی کوچولوم ، رفتم پاین سوار ماشین شدم دیدم کوک عصبی نگام میکنه
چی شده
کوک : که من بانی کوچولم
ات : آره همینی که هس 😛🙃🙃
ات ویو : دیدم کوک اومد رو خیمه زد اول فک کردم میخواد ببوستم ولی
کوک : الان یه بانی کوچولویی نشونت میدم شرو به قلقلک دانش کردم
ات : ( با خندا ) باشه باشه غلط کردممم ولم کن
کوک : من بانی کوچولوم
ات : نههه کی اینو بهت گفته ددی جونم
کوک : حالا شد
ات : رست از قلقلک دادنم برداشت و به سمت لبام رفت و شرو به بوسیدنشون کرد و منم همراهی کردم
کوک ویو : شروع به بوسیدنش کردن خیلی خوب بودن نمیتونستم ازشون دل بکنم
ات : نفس کم آوردم هی میزدم به سینه ی کوک که بالاخره ولشون کرد و از روم بلند شد
کوک : اوم لبات خیلی خوبن بیبی اول یه ساعت دیگه فیلم شرو میشه اول بریم یه لباس ست بگیرین
ات : باشه ، رفتیم و یه لباس ست کیوت گرفتیم ( عکسو گزاشتم ) و کوک حساب کرد و رفتیم سینما
کوک : بعد از اینکه لباسا رو خریدیم رفتیم سینما و رفتم به پفیلا ی بزرگ خریدم رفتیم تو سالن
ات : بد از تموم شدن فیلم داشتیم از سالن خارج میشدیم که یه پیرزن پیرمده اومد
پیرزنه رو به کوک : دوست دخترته
کوک : بله
پیرزنه : دوست دختر خوشگلی داری خوب ازش مواظبت کن
پیرمرده : زوج خیلی قشنگی هستین و خیلی بهم میاین
ات : مرسی لطف دارین ، بد پیرزن پیرمرده رفتن ما هم پشتشون راه افتادیم که کوک دستشو گزاشت پشت کمرم و منو کشید سمت خودش
کوک : خوب دیشب گفتی یه شب دیگه میا خونم پیشم میمونی بیا بریم خونه من
ات : اممم نمیشه مامان بابام از آلمان برمیگردن باید برم خونه
کوک : باشه ولی یکی تلبم رفتیم ات رو رسوندم خونه خودمم رفتم خونه
ات : آخ چقدر خوش گذشت
یونا : دختر کجا بودییییی
ات : چی شده چقدر سر حالی
یونا : خوب هوپی ازم خواستگاری ....
۱۵.۹k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.