فیک وضعیت سیاه و سفید پارت ۱۳🍷
فلش بک حال
از زبان الکس
انقدر خوشحال بودم بعد از دوسال قرار عشق زندگیم ببنیم
تو فرودگاه سئول بودم که
هی جیو دیدم
هی جیو: خوش امدی😑😑 بعد از دوسال مثلا قرار بود یک سال باشی
الکس:خودت می دونی مسخره مشکلاتم
هی جیو: بیا بغل خنگ
الکس:😂😂
هی جیو ماشینم آورده بود ولی خودش رانندگی می کرد
الکس: خوب چه خبرا؟
الکس: حال ات خوبه؟
هی جیو:...
الکس: حالت ات خوبه،?
الکس : چرا سالکتی
هی جیو: فکر کردم خبر داری البته حدس میزدم پدرت نگفته
ات قراره با یک پسره که فکر کنم یک سال از تو بزرگتره ازدواج کنه به اسم کیم تهیونگ
الکس: چی گفتی😠😠😠
هی جیو: آره رقیب همیشگیت😬😬
الکس: چطور عمومم اجازه داده؟
ات راضی بوده؟
هی جیو: به نظرت راضی بوده راهی نداشته عموتم برای شرکتش این کارو کرده
خیلی عصبانی بودم
الکس : بزن کنار هی جیو
هی جیو: ولی
الکس: گفتم بزن
پیاده شدیم
الکس: هی جیو پول داری
هی جیو: آره برای چی
سریع سوار ماشین شدم
هی جیو: هی نرووووو کجاااا
فقط گاز دادم رفتم خونه عمومم
رفتم جلو در خونش داد زدم با بدختی نگهبانا رو کنار زدم
الکس: سلام عمو
پدر ات: سلام الکس خیلی خوشحالم اومدی
الکس: عمو مگه شما نمی دونستی منو و ات همو دوست داریم مگه نمی دونستین ( باداد) شما به خاطر نفع شرکتتون گذاشتین ات تو سن کمش با این پسره که خیلی بزرگتر از خودش ازدواج کنه اونم باکی تهیونگ
الکس: عمو نمی بخشمت ات مال منههههه
اینارو با داد گفتم رفتم تو ماشین
از زبان ات
با صدای در کوبیدن بیدار شدم ولی اصلا جون نداشتم تهیونگ پاشد رفت پایین انگار کار داشت
از زبان تهیونگ
تهیونگ: چه خبره
چون بادیگاردا مرخص کرده بودم کسی نبود
درو باز کردم
الکس دیدم
الکس: برو کنار😡😡
تهیونگ: برای چی اومدی
الکس: اومد ات ببرم😡😡
تهیونگ: اولا ات همسرمنه دومن حق نداری دست بهش بزنی
الکس : اینطوری
انداخت منو زمین رفت دنبال ات
از زبان الکس
دنبال ات رفتم دیدم تو یک اتاق بی جون افتاده رو تخت
تهیونگ اومد بالا
الکس: چه غلطی کرد 😠😠بیشعور
زدم تهیونگ ات بغلم کردم بردم و...
از زبان الکس
انقدر خوشحال بودم بعد از دوسال قرار عشق زندگیم ببنیم
تو فرودگاه سئول بودم که
هی جیو دیدم
هی جیو: خوش امدی😑😑 بعد از دوسال مثلا قرار بود یک سال باشی
الکس:خودت می دونی مسخره مشکلاتم
هی جیو: بیا بغل خنگ
الکس:😂😂
هی جیو ماشینم آورده بود ولی خودش رانندگی می کرد
الکس: خوب چه خبرا؟
الکس: حال ات خوبه؟
هی جیو:...
الکس: حالت ات خوبه،?
الکس : چرا سالکتی
هی جیو: فکر کردم خبر داری البته حدس میزدم پدرت نگفته
ات قراره با یک پسره که فکر کنم یک سال از تو بزرگتره ازدواج کنه به اسم کیم تهیونگ
الکس: چی گفتی😠😠😠
هی جیو: آره رقیب همیشگیت😬😬
الکس: چطور عمومم اجازه داده؟
ات راضی بوده؟
هی جیو: به نظرت راضی بوده راهی نداشته عموتم برای شرکتش این کارو کرده
خیلی عصبانی بودم
الکس : بزن کنار هی جیو
هی جیو: ولی
الکس: گفتم بزن
پیاده شدیم
الکس: هی جیو پول داری
هی جیو: آره برای چی
سریع سوار ماشین شدم
هی جیو: هی نرووووو کجاااا
فقط گاز دادم رفتم خونه عمومم
رفتم جلو در خونش داد زدم با بدختی نگهبانا رو کنار زدم
الکس: سلام عمو
پدر ات: سلام الکس خیلی خوشحالم اومدی
الکس: عمو مگه شما نمی دونستی منو و ات همو دوست داریم مگه نمی دونستین ( باداد) شما به خاطر نفع شرکتتون گذاشتین ات تو سن کمش با این پسره که خیلی بزرگتر از خودش ازدواج کنه اونم باکی تهیونگ
الکس: عمو نمی بخشمت ات مال منههههه
اینارو با داد گفتم رفتم تو ماشین
از زبان ات
با صدای در کوبیدن بیدار شدم ولی اصلا جون نداشتم تهیونگ پاشد رفت پایین انگار کار داشت
از زبان تهیونگ
تهیونگ: چه خبره
چون بادیگاردا مرخص کرده بودم کسی نبود
درو باز کردم
الکس دیدم
الکس: برو کنار😡😡
تهیونگ: برای چی اومدی
الکس: اومد ات ببرم😡😡
تهیونگ: اولا ات همسرمنه دومن حق نداری دست بهش بزنی
الکس : اینطوری
انداخت منو زمین رفت دنبال ات
از زبان الکس
دنبال ات رفتم دیدم تو یک اتاق بی جون افتاده رو تخت
تهیونگ اومد بالا
الکس: چه غلطی کرد 😠😠بیشعور
زدم تهیونگ ات بغلم کردم بردم و...
۶۵.۰k
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.