وقتی مربی دنست بود:)🥲💃🏻 part 7
#وقتی_مربی_دنست_بود 🥲💃🏻
نویسنده : @lady_parya
#part_7
+ ماماااان
_ درد زود باش بیا سر میز میخوایم شام بخوریم .
+ من سیرم نمیخورم
_ تو غلط کردی بدو ببینم
+ باشهههه
رفتم لباسای راحتیمو پوشیدم و رفتم دستشویی . کارای لازم رو انجام دادمو اومدم بیرون .
+ آخیششش چشام باز شدنا
موهامو باز کردم و رفتم تو هال .
+ سلام بابایی جونممم
_ به به سلام دختر قشنگم خوبی بابایی ؟ بیا غذا بخور .
+ چشم
صندلیو عقب کشیدمو نشستم روش .
که همون لحظه یه صدایی داد . ( صدای گو*ز چجوریه ؟ 😂 )
+ نه باور کنید صندلی بود
_ ...
+ به خدا صندلی بود 😭😂
_ باشه صندلی بود بیا غذاتو بخور . 😂
مشغول خوردن شدم . با اینکه انقد چیز میز خورده بودم بازم گشنم بود . تموم بشقابمو تمیز کردمو رفتم سمت اتاقم .
+ مامانی جونم بابایی جونم دستتون درد نکنه .
_ نوش جونت دخترم .
_ ها دختره ی سلیطه تو که گشنت نبود
+ مامان غلط کردم میشه 2 دیقه راحتم بزاری ؟
_ هیشش خانوم راست میگه چرا انقد بهش گیر میدی ؟
+ بهش گیر ندادم که الان اینجوری شده ( حرف همیشگی مامانا 😂😂 )
ازشون دور شدم هنوز صداشون میومد ولی ترجیح دادم بهشون توجه نکنم .
رفتم سمت اتاقمو خودمو ولو کردم رو تخت .
+ هوففف چه روز پر ماجرایی بود امروز .
_ چشمامو بستمو نفهمیدم کی خوابم برد از بس خسته بودم .
( پرش زمانی به صبح )
نور خورشید تموم اتاقمو گرفته بود . دیگه نمیزاشت بخوابم . پاشدم و یه کشی به بدنم داد .
+ آخیشششش
مامان از توی آشپزخونه داد زد ...
_ صبحونه حاضره دخترم بیا بخور .
+ چشم مامانی . فقط تو از کجا فهمیدی من بیدارم ؟
_ مامانا همچیو میدونن .
زیر لبی یه آره جون عمت گفتم و راه افتادم سمت دستشویی .
کارای لازمو انجام دادمو اومدم بیرون . یکم ورزش کردم که سرحال بشمو اومدم بیرون .
رفتم نشستم سر میز و مشغول صبحونه خوردن شدم .
_ از بس خوابیدی چشات پف کرده
+ واقعا ؟ طوری نیست خسته بودم .
_ باشه ( با خنده )
.💗🫶🏻
ادامه دارد ...
#پایان_part_7
نویسنده : @lady_parya
#part_7
+ ماماااان
_ درد زود باش بیا سر میز میخوایم شام بخوریم .
+ من سیرم نمیخورم
_ تو غلط کردی بدو ببینم
+ باشهههه
رفتم لباسای راحتیمو پوشیدم و رفتم دستشویی . کارای لازم رو انجام دادمو اومدم بیرون .
+ آخیششش چشام باز شدنا
موهامو باز کردم و رفتم تو هال .
+ سلام بابایی جونممم
_ به به سلام دختر قشنگم خوبی بابایی ؟ بیا غذا بخور .
+ چشم
صندلیو عقب کشیدمو نشستم روش .
که همون لحظه یه صدایی داد . ( صدای گو*ز چجوریه ؟ 😂 )
+ نه باور کنید صندلی بود
_ ...
+ به خدا صندلی بود 😭😂
_ باشه صندلی بود بیا غذاتو بخور . 😂
مشغول خوردن شدم . با اینکه انقد چیز میز خورده بودم بازم گشنم بود . تموم بشقابمو تمیز کردمو رفتم سمت اتاقم .
+ مامانی جونم بابایی جونم دستتون درد نکنه .
_ نوش جونت دخترم .
_ ها دختره ی سلیطه تو که گشنت نبود
+ مامان غلط کردم میشه 2 دیقه راحتم بزاری ؟
_ هیشش خانوم راست میگه چرا انقد بهش گیر میدی ؟
+ بهش گیر ندادم که الان اینجوری شده ( حرف همیشگی مامانا 😂😂 )
ازشون دور شدم هنوز صداشون میومد ولی ترجیح دادم بهشون توجه نکنم .
رفتم سمت اتاقمو خودمو ولو کردم رو تخت .
+ هوففف چه روز پر ماجرایی بود امروز .
_ چشمامو بستمو نفهمیدم کی خوابم برد از بس خسته بودم .
( پرش زمانی به صبح )
نور خورشید تموم اتاقمو گرفته بود . دیگه نمیزاشت بخوابم . پاشدم و یه کشی به بدنم داد .
+ آخیشششش
مامان از توی آشپزخونه داد زد ...
_ صبحونه حاضره دخترم بیا بخور .
+ چشم مامانی . فقط تو از کجا فهمیدی من بیدارم ؟
_ مامانا همچیو میدونن .
زیر لبی یه آره جون عمت گفتم و راه افتادم سمت دستشویی .
کارای لازمو انجام دادمو اومدم بیرون . یکم ورزش کردم که سرحال بشمو اومدم بیرون .
رفتم نشستم سر میز و مشغول صبحونه خوردن شدم .
_ از بس خوابیدی چشات پف کرده
+ واقعا ؟ طوری نیست خسته بودم .
_ باشه ( با خنده )
.💗🫶🏻
ادامه دارد ...
#پایان_part_7
۱.۲k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.