فیک کوک ( پشیمونم) پارت۲۷
از زبان ا/ت
بلند شدم و یه هودی با شلوار گشاد پوشیدم و با دمپایی ابری هام اعصا رو برداشتم و رفتم پایین
آجوما اومد کمکم کرد نشستم روی مبل...صبحانم رو آورد گذاشت جلوم خوردمش
ایششش نمیتونم برم شرکت و ببینم یونا جونگ کوک چیکار میکنن
زنگ زدم به فینا جواب داد گفتم : الو سلام صبح بخیر فینا
انگار از خواب بیدار شده بود
گفت : سلام...ا/ت صبح تو هم بخیر
همه چیز رو براش گفتم
گفت : باشه پس من خودمو میرسونم شرکت و میگم تو منو فرستادی
گفتم : آفرین فقط یونا رو بِپا زیادی به جونگ کوک نزدیک نشه ها
گفت : حواسم هست... گفتم: خوبه.. خب دیگه خدافظ به من خبر بدی
گوشی رو قطع کردم و منتظر نشستم
۴ ساعت بعد
از زبان ا/ت
موقع نهاره اما هنوز خبری از فینا نیست بهش زنگ میزنم هم جواب نمیده
بلند شدم و به آجوما گفتم به نگهبانا بگه بیان ته جین با دوتا از نگهبانا اومدن گفتم : کمکم کنید میخوام برم شرکت
آجوما گفت : اما دخترم
گفتم: آجوما من نمیتونم اینجا بشینم و اون دختره اونجا حال کنه
آجوما هیچ نفهمید چی گفتم ، رفتم سواره ماشین شدم
رسیدیم شرکت بازم با کمک ته جین رفتم داخل
با همون هودی شلوار گشاد اومده بودم همه نگاه ها روی من بود همه بهم بلا به دور میگفتن
که بالاخره فینا رو دیدم احمق با تهیونگ آواره بود بگو چرا جواب نمیداد... رفتم و صداش کردم نشنید محکم داد زدم و گفتم : فیناااا که بالاخره شنید
گفت : عه ا/ت اینجا چیکار میکنی تو باید استراحت کنی
گفتم: مثلاً تو رو فرستادم...هوفف اصلا ولش کن برو خونه
رفتم سمته اتاقم با هر بدبختی بود نشستم پشته میزم ، دره اتاقم زده شد منشیم اومد داخل
گفت : خانم شریک های خارجی اومدن گفتن میخوان ببینن شما رو
گفتم : ایششش...بیا کمک کن بلند بشم
بلند شدم رفتم توی اتاق جلسه...جونگ کوک همین که منو دید اومد کنارم زیر دستم رو گرفت
شریک های خارجی از سر تا پا نگاهم کرد و گفت : چه خانم زیبایی...ولی من شنیدم شما شیک پوش ترین
تا خواستم دهنم رو باز کنم جونگ کوک گفت : آقای جک همسرم امروز حالشون خوب نیست...و همچنین زیبایی و شیک پوشی ایشون فقط متعلق به منه ، اینو گفت و بهم زل زد با حالت تعجب نگاش میکردم که گفت : عزیزم بهتره بشینی
کمکم کرد نشستم
بعده جلسه که همه رفتن
بلند شدم و یه هودی با شلوار گشاد پوشیدم و با دمپایی ابری هام اعصا رو برداشتم و رفتم پایین
آجوما اومد کمکم کرد نشستم روی مبل...صبحانم رو آورد گذاشت جلوم خوردمش
ایششش نمیتونم برم شرکت و ببینم یونا جونگ کوک چیکار میکنن
زنگ زدم به فینا جواب داد گفتم : الو سلام صبح بخیر فینا
انگار از خواب بیدار شده بود
گفت : سلام...ا/ت صبح تو هم بخیر
همه چیز رو براش گفتم
گفت : باشه پس من خودمو میرسونم شرکت و میگم تو منو فرستادی
گفتم : آفرین فقط یونا رو بِپا زیادی به جونگ کوک نزدیک نشه ها
گفت : حواسم هست... گفتم: خوبه.. خب دیگه خدافظ به من خبر بدی
گوشی رو قطع کردم و منتظر نشستم
۴ ساعت بعد
از زبان ا/ت
موقع نهاره اما هنوز خبری از فینا نیست بهش زنگ میزنم هم جواب نمیده
بلند شدم و به آجوما گفتم به نگهبانا بگه بیان ته جین با دوتا از نگهبانا اومدن گفتم : کمکم کنید میخوام برم شرکت
آجوما گفت : اما دخترم
گفتم: آجوما من نمیتونم اینجا بشینم و اون دختره اونجا حال کنه
آجوما هیچ نفهمید چی گفتم ، رفتم سواره ماشین شدم
رسیدیم شرکت بازم با کمک ته جین رفتم داخل
با همون هودی شلوار گشاد اومده بودم همه نگاه ها روی من بود همه بهم بلا به دور میگفتن
که بالاخره فینا رو دیدم احمق با تهیونگ آواره بود بگو چرا جواب نمیداد... رفتم و صداش کردم نشنید محکم داد زدم و گفتم : فیناااا که بالاخره شنید
گفت : عه ا/ت اینجا چیکار میکنی تو باید استراحت کنی
گفتم: مثلاً تو رو فرستادم...هوفف اصلا ولش کن برو خونه
رفتم سمته اتاقم با هر بدبختی بود نشستم پشته میزم ، دره اتاقم زده شد منشیم اومد داخل
گفت : خانم شریک های خارجی اومدن گفتن میخوان ببینن شما رو
گفتم : ایششش...بیا کمک کن بلند بشم
بلند شدم رفتم توی اتاق جلسه...جونگ کوک همین که منو دید اومد کنارم زیر دستم رو گرفت
شریک های خارجی از سر تا پا نگاهم کرد و گفت : چه خانم زیبایی...ولی من شنیدم شما شیک پوش ترین
تا خواستم دهنم رو باز کنم جونگ کوک گفت : آقای جک همسرم امروز حالشون خوب نیست...و همچنین زیبایی و شیک پوشی ایشون فقط متعلق به منه ، اینو گفت و بهم زل زد با حالت تعجب نگاش میکردم که گفت : عزیزم بهتره بشینی
کمکم کرد نشستم
بعده جلسه که همه رفتن
۹۵.۷k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.