Death Continuation p7
وقت ناهار جونگکوک گشنش بود ولی حوصله اینو نداشت بره بیرون غذا بخره منتظر بود اقای کیم غذا بخره شاید برای اونم بخره
ات:.......... جونگکوکـــ....
جونگکوک:کاری داری
ات:گشنت نیست
جونگکوک:اره چرا
ات:آها پس میرم غذا بگیرم
جونگکوک:نمیخواد خودم میگیرم
ات:باشه
جونگوک:چی بگیرم
ات:هرچی خودت میخوری برای منم بگیر
جونگکوک:باشه
{جونگکوک رفت و لباساشو عوض کرد {شاید من منحرفم وای جلو ات عوض نکرد}آماده شد تا بره غذا بگیره قبلش رفتو به اقای کیم و خانم کیم گفت تا برای اونا هم بخره}
{ات وقتی دید جونگکوک نیست رفت تا یه دوش بگیره }
20مین بعد
جونگکوک تازه رسیده بود نمیدونست که ات توی حموم هست
ات هم خبر نداشت که جونگکوک غذا گرفته و اومده بدون این که نگاه کنه بدون حوله از حموم اومد بیرون {خیلی منحرفم نه؟🙂} جونگ کوک چشمشبه ات افتاد که هیچی نداره
زل زد به بدن ات
ات تا چشمش به جونگکوک افتاد سریع توی حموم برگشت جونگکوک هم از اتاق بیرون اومد ات وقتی دید جونگکوک رفته اومد لباساشو پوشید
جونگکوک اومد توی اتاق ولی تا ات رو دید خندش گرفت ناهارو داد دست ات
جونگکوک:ناهارت
ات:ممنون
جونگکوک:اتــ......
ات:بله
جونگکوک:.........
ات:خب بگو چیه
جونگکوک:اممممم بدن خوبی داری
ات:بیشعور
جونگکوک:خودت گفتی بگو
ات:بازم شَرم نداری
جونگکوک:تو باکره ای
ات:اره ولی بع تو ربتی نداره
جونگکوک: بدنت خیلی خوشگل بود
ات:میبندی
جونگکوک:نه
ات:باشه پس من میرم
جونگکوک:برو
ات:باشه
جونگکوک:حد اقل غذا تو بخور
ات:باششش
{ات و جونگکوک غذاشونو خوردن }
ات:من میرم
جونگکوک::کجا
ات:خودت گفتی برو
جونگکوک:اصلا من چرا تورو همراه خودم اوردم
ات:از خدات هم باشه من باهات اومدم
جونگکوک:نیست چرا باید باشه
ات :اوففففففف اصلا چرا من باید به حرف های تو گوش کنم
جونگکوک:به خود فشار نیار شاید از پایین درشه
ات:بی فانوس اففف
{ات رفت سر ساکش تا شارژر گوشیش رو برداره چشمش به عکس جیمین افتاد }
ویو ات
بعد دعوا با جونگکوک رفتم سر ساکم
تا شارژر گوشیم رو بردارم عکس جیمین رو دیدم این اینجا چکار میکرد گذاشتم سر جاش
گوشیم زنگ خورد رفتم برم برش دارم جونگکوک: گوشیت زنگ میخوره
ات:میدونم
دیدم جیمینه جواب دادم
ات:ها چکار داری
جیمین:........
از اینجا به بعد قرار نیست اتفاق های خوبی بیوفته
متاسفم
ات:.......... جونگکوکـــ....
جونگکوک:کاری داری
ات:گشنت نیست
جونگکوک:اره چرا
ات:آها پس میرم غذا بگیرم
جونگکوک:نمیخواد خودم میگیرم
ات:باشه
جونگوک:چی بگیرم
ات:هرچی خودت میخوری برای منم بگیر
جونگکوک:باشه
{جونگکوک رفت و لباساشو عوض کرد {شاید من منحرفم وای جلو ات عوض نکرد}آماده شد تا بره غذا بگیره قبلش رفتو به اقای کیم و خانم کیم گفت تا برای اونا هم بخره}
{ات وقتی دید جونگکوک نیست رفت تا یه دوش بگیره }
20مین بعد
جونگکوک تازه رسیده بود نمیدونست که ات توی حموم هست
ات هم خبر نداشت که جونگکوک غذا گرفته و اومده بدون این که نگاه کنه بدون حوله از حموم اومد بیرون {خیلی منحرفم نه؟🙂} جونگ کوک چشمشبه ات افتاد که هیچی نداره
زل زد به بدن ات
ات تا چشمش به جونگکوک افتاد سریع توی حموم برگشت جونگکوک هم از اتاق بیرون اومد ات وقتی دید جونگکوک رفته اومد لباساشو پوشید
جونگکوک اومد توی اتاق ولی تا ات رو دید خندش گرفت ناهارو داد دست ات
جونگکوک:ناهارت
ات:ممنون
جونگکوک:اتــ......
ات:بله
جونگکوک:.........
ات:خب بگو چیه
جونگکوک:اممممم بدن خوبی داری
ات:بیشعور
جونگکوک:خودت گفتی بگو
ات:بازم شَرم نداری
جونگکوک:تو باکره ای
ات:اره ولی بع تو ربتی نداره
جونگکوک: بدنت خیلی خوشگل بود
ات:میبندی
جونگکوک:نه
ات:باشه پس من میرم
جونگکوک:برو
ات:باشه
جونگکوک:حد اقل غذا تو بخور
ات:باششش
{ات و جونگکوک غذاشونو خوردن }
ات:من میرم
جونگکوک::کجا
ات:خودت گفتی برو
جونگکوک:اصلا من چرا تورو همراه خودم اوردم
ات:از خدات هم باشه من باهات اومدم
جونگکوک:نیست چرا باید باشه
ات :اوففففففف اصلا چرا من باید به حرف های تو گوش کنم
جونگکوک:به خود فشار نیار شاید از پایین درشه
ات:بی فانوس اففف
{ات رفت سر ساکش تا شارژر گوشیش رو برداره چشمش به عکس جیمین افتاد }
ویو ات
بعد دعوا با جونگکوک رفتم سر ساکم
تا شارژر گوشیم رو بردارم عکس جیمین رو دیدم این اینجا چکار میکرد گذاشتم سر جاش
گوشیم زنگ خورد رفتم برم برش دارم جونگکوک: گوشیت زنگ میخوره
ات:میدونم
دیدم جیمینه جواب دادم
ات:ها چکار داری
جیمین:........
از اینجا به بعد قرار نیست اتفاق های خوبی بیوفته
متاسفم
۴.۲k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.