پارت 15
- چه به موقع
در حالی که به من پوزخند میزد رفت تا درو باز کنه
و من با حالت دمغ رفتم آبمیوه بریزم که ابیگل داد زد : من آبمیوه میریزم تو تخته و کتابا رو آماده کن به آقا مارتین هم بگو آماده کنه
جولیا گفت : سلام آقا الکس
- سلام جولیا خانم بفرمایید داخل
- ممنون
- جولیا عزیزم وسایلت بیار بیرون تا من آبمیوه بریزم
- باش... مامان بابات کجا هستن؟
- خواب هستن
-اهان
و رفتم آبمیوه بریزم
شروع درس : ساعت 3:45 :
بچه ها داشتن خوش و بش میکردن که من دستام رو به هم زدم تا توجه ها به من جلب بشه : خب... من ریاضی و اینگلیسی تدریس میکنم
جولیا تو علوم و آقا مارتین هم مطالعات اجتماعی...
که یدفعه الکس گفت : تو چرا دو تا درس تدریس کنی؟
- چون من خواهرتم
- هر کی غیر تو
- خب باشه... آقا مارتین شما قبول میکنید؟
- باش
- خب سوالی نیست؟
جولیا گفت : مامان باباتون میدونن؟
- چی رو؟
- که شما بعد امتحانات ورودی میرید دنبال این کار؟
- نه چون اگه بفهمن مانع ما میشن این ماموریت مخفیه
که یدفعه الکس گفت : من اگه بهتون اعتماد نداشتم بهتون نمیگفتن پس اگه موافق هستید با هم بریم دنبال این کار... اینو گفت و دستش رو آورد وسط و ادامه داد کیا هستن؟
مارتین دستش رو روی دست الکس گذاشت و گفت : هستم داداش تا ته داستان.
و جولیا هم دستش رو روی دست مارتین گذاشت و گفت : منم هستم
و منم دستم رو روی دست جولیا گذاشتم و گفتم : منم که معلومه هستم
و الکس گفت : هی!
و همه گفتیم : هی
که یه دفعه بابا با چشمای خواب آلود جلو آمد و گفت : لایه اوزون که سوراخ نمیکنید.... آرومتر
و همه با خجالت گفتیم : ببخشید
ساعت 6:23 در حین درس :
-بچه ها ما داریم میریم سر کار
- باشه مامان خداحافظ
و مارتین و جولیا هم خداحافظی
بعد از تدریس و تمرین : ساعت 9:43 :
غووووووور : صدای شکم الکس بود : وای من که خیلی گشنمه آخه چقدر درس بابا دیگه دارم عق میزنم اینقدر درس خوندم... بریم یه چیزی سفارش بدیم؟
- اولی رو موافقم ولی دومی رو نه مامان بابا مگه نگفتن تا خونه نیستن چیزی سفارش ندیم
- حالا یه بار...
- الکسسسسس هیچ بار
که یدفعه جولیا دستمو گرفت و گفت : باشه ابیگل آروم من خودم یه چیزی سفارش میدم
مارتین گفت : نه چرا شما زحمت بکشید من سفارش میدم
- اصلاً یه فکری دارم چرا همه با هم به عنوان تفریح هم که شده غذا درست نکنیم
مارتین با شوف گفت : من پایه ام
که الکس گرفت و گفت : بشین بابا ببینم... جو میگیردش.... ما پلی استیشن بازی میکنیم و ابیگل خانم درست میکنه.
همه اعتراض کردن
مارتین و جولیا گفتن : من راضی...
که خودم گفتم : یا همه یا هیچکس
- عالی شد پس بریم پلی استیشن
- نوچ منظورم این بود درس و نخوردن غذا
- ای بابا باشه
-پیش به سوی آشپز خونه
الکس پوفی کرد و راه افتاد و بقیه هم پشت سرم اومدن
نشستیم رو میز : چی بخوریم؟
- میگم نودیلیت بخوریم؟ سریع پخته میشه
- من موافقم
- با مخلفات
- باشه
- مخلفات با ما دخترا خود نودل با شما پسرا خوبه؟
- بریم
جولیا ماهیتابه رو برداشت و من توش روغن ریختم الکس و مارتین هم گذاشتن تا آب توی قابلمه جوش بیاد بعد با جولیا شروع به خرد کردن سیب زمینی کردیم و بعد که روغن داغ شد ریختیم تو تابه بعد که آب جوش اومد الکس و مارتین نودلها رو ریختن تو قابلمه و بعد من رو به جولیا گفتم : تا تو ادویهها رو میریزی من گوشت چرخ کرده بیرون میارم
نگاهم افتاد به الکس که خنده شیطانی میزد فهمیدم یه اتفاقی افتاده. مارتین رو به الکس گفت : چیه کبکت خروس میخونه؟
- هی مارتین دارم تصور میکنم وقتی دخترا پیاز خرد میکنند قیافشون چه جوری میشه
خنده ریزی کرد و گفت : تصورش برام سخته بعد
جولیا پیاز خرد شده که دیروز بابا خریده بود رو درآورد و ریخت تو ماهیتابه از قیافه وا رفته پسرا فهمیدم چی تو ذهنشون میگذشت بعد از اینکه مخلفات ما تکمیل شد پسرا داشتن نودل رو آبکش میکردند کمی پنیر پیتزا ریختم روش و گذاشتم تو مایکروویو تا خوشمزهتر بشه
- میگم برای اینکه نودل و مخلفات کامل با هم مخلوط بشن بریزیم تو قابلمه یکم هم روغن بریزیم روش تا خوشمزهتر بشه؟
- خوبه
قابلمه رو داغ کردیم بعد یکم روغن ریختیم نودلهایی که با مخلفات مخلوط شده بود رو ریختیم تو قابلمه که یهو قابلمه گر گرفت
- یا خدا
- آب بریز
- نه نریز روغن خیلی داغ شده
ولی دیگه دیر شده بود آتیش تا بالای هود رفت
- حالا چیکار کنیم
- چه غلطی کردیما
- کپسول آتش نشانی
- برو بیار
در حالی که به من پوزخند میزد رفت تا درو باز کنه
و من با حالت دمغ رفتم آبمیوه بریزم که ابیگل داد زد : من آبمیوه میریزم تو تخته و کتابا رو آماده کن به آقا مارتین هم بگو آماده کنه
جولیا گفت : سلام آقا الکس
- سلام جولیا خانم بفرمایید داخل
- ممنون
- جولیا عزیزم وسایلت بیار بیرون تا من آبمیوه بریزم
- باش... مامان بابات کجا هستن؟
- خواب هستن
-اهان
و رفتم آبمیوه بریزم
شروع درس : ساعت 3:45 :
بچه ها داشتن خوش و بش میکردن که من دستام رو به هم زدم تا توجه ها به من جلب بشه : خب... من ریاضی و اینگلیسی تدریس میکنم
جولیا تو علوم و آقا مارتین هم مطالعات اجتماعی...
که یدفعه الکس گفت : تو چرا دو تا درس تدریس کنی؟
- چون من خواهرتم
- هر کی غیر تو
- خب باشه... آقا مارتین شما قبول میکنید؟
- باش
- خب سوالی نیست؟
جولیا گفت : مامان باباتون میدونن؟
- چی رو؟
- که شما بعد امتحانات ورودی میرید دنبال این کار؟
- نه چون اگه بفهمن مانع ما میشن این ماموریت مخفیه
که یدفعه الکس گفت : من اگه بهتون اعتماد نداشتم بهتون نمیگفتن پس اگه موافق هستید با هم بریم دنبال این کار... اینو گفت و دستش رو آورد وسط و ادامه داد کیا هستن؟
مارتین دستش رو روی دست الکس گذاشت و گفت : هستم داداش تا ته داستان.
و جولیا هم دستش رو روی دست مارتین گذاشت و گفت : منم هستم
و منم دستم رو روی دست جولیا گذاشتم و گفتم : منم که معلومه هستم
و الکس گفت : هی!
و همه گفتیم : هی
که یه دفعه بابا با چشمای خواب آلود جلو آمد و گفت : لایه اوزون که سوراخ نمیکنید.... آرومتر
و همه با خجالت گفتیم : ببخشید
ساعت 6:23 در حین درس :
-بچه ها ما داریم میریم سر کار
- باشه مامان خداحافظ
و مارتین و جولیا هم خداحافظی
بعد از تدریس و تمرین : ساعت 9:43 :
غووووووور : صدای شکم الکس بود : وای من که خیلی گشنمه آخه چقدر درس بابا دیگه دارم عق میزنم اینقدر درس خوندم... بریم یه چیزی سفارش بدیم؟
- اولی رو موافقم ولی دومی رو نه مامان بابا مگه نگفتن تا خونه نیستن چیزی سفارش ندیم
- حالا یه بار...
- الکسسسسس هیچ بار
که یدفعه جولیا دستمو گرفت و گفت : باشه ابیگل آروم من خودم یه چیزی سفارش میدم
مارتین گفت : نه چرا شما زحمت بکشید من سفارش میدم
- اصلاً یه فکری دارم چرا همه با هم به عنوان تفریح هم که شده غذا درست نکنیم
مارتین با شوف گفت : من پایه ام
که الکس گرفت و گفت : بشین بابا ببینم... جو میگیردش.... ما پلی استیشن بازی میکنیم و ابیگل خانم درست میکنه.
همه اعتراض کردن
مارتین و جولیا گفتن : من راضی...
که خودم گفتم : یا همه یا هیچکس
- عالی شد پس بریم پلی استیشن
- نوچ منظورم این بود درس و نخوردن غذا
- ای بابا باشه
-پیش به سوی آشپز خونه
الکس پوفی کرد و راه افتاد و بقیه هم پشت سرم اومدن
نشستیم رو میز : چی بخوریم؟
- میگم نودیلیت بخوریم؟ سریع پخته میشه
- من موافقم
- با مخلفات
- باشه
- مخلفات با ما دخترا خود نودل با شما پسرا خوبه؟
- بریم
جولیا ماهیتابه رو برداشت و من توش روغن ریختم الکس و مارتین هم گذاشتن تا آب توی قابلمه جوش بیاد بعد با جولیا شروع به خرد کردن سیب زمینی کردیم و بعد که روغن داغ شد ریختیم تو تابه بعد که آب جوش اومد الکس و مارتین نودلها رو ریختن تو قابلمه و بعد من رو به جولیا گفتم : تا تو ادویهها رو میریزی من گوشت چرخ کرده بیرون میارم
نگاهم افتاد به الکس که خنده شیطانی میزد فهمیدم یه اتفاقی افتاده. مارتین رو به الکس گفت : چیه کبکت خروس میخونه؟
- هی مارتین دارم تصور میکنم وقتی دخترا پیاز خرد میکنند قیافشون چه جوری میشه
خنده ریزی کرد و گفت : تصورش برام سخته بعد
جولیا پیاز خرد شده که دیروز بابا خریده بود رو درآورد و ریخت تو ماهیتابه از قیافه وا رفته پسرا فهمیدم چی تو ذهنشون میگذشت بعد از اینکه مخلفات ما تکمیل شد پسرا داشتن نودل رو آبکش میکردند کمی پنیر پیتزا ریختم روش و گذاشتم تو مایکروویو تا خوشمزهتر بشه
- میگم برای اینکه نودل و مخلفات کامل با هم مخلوط بشن بریزیم تو قابلمه یکم هم روغن بریزیم روش تا خوشمزهتر بشه؟
- خوبه
قابلمه رو داغ کردیم بعد یکم روغن ریختیم نودلهایی که با مخلفات مخلوط شده بود رو ریختیم تو قابلمه که یهو قابلمه گر گرفت
- یا خدا
- آب بریز
- نه نریز روغن خیلی داغ شده
ولی دیگه دیر شده بود آتیش تا بالای هود رفت
- حالا چیکار کنیم
- چه غلطی کردیما
- کپسول آتش نشانی
- برو بیار
۲.۴k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.