part: 95
لعنتی نثار کسی که منو به اون مصاحبه برده بود کردم و هنوزم چند قدم برنداشته بودم که منیجرم جلوم ظاهر شد
منیجر: هانا زودباش بریم پیش رئیس که با ی مهمون منتظرتن
متعجب نگاهش کردم و گفتم
_چیکارم داره باز
منیجر: بریم میفهمی خودت
تا دم در اتاق رئیس بزرگ هر روشیو برای فهمیدن اینکه چیکارم دارن بکار بردم ولی بی فایده بودو چیزی لو نمیداد
تقه ای به در زد و اول من و بعدم خودش وارد اتاق شد رئیس که طبق معمول پشت میزش نشسته بود و چیزی که بیشتر متعجبم میکرد وجود جمین ان سی تی بود که با منیجرش روی کاناپه ای که جلوی میز قرار داشت نشسته بودن تعظیم کوتاهی کردم و اونم متقابلا بلند شد و تعظیمی به من کرد
هانا: رئیس کاری داشتید با من
®بشین دخترم
سری تکون دادم و روبه روی جمین نشستم و منتظر به رئیس زل زدم که به حرف بیاد
®خب کمپانیا تصمیم گرفتن که شما دوتا تو فستیوال آینده یه استیج مشترک باهم داشته باشین
هانا: فستیوالی که سه روزه دیگس منظورتونه
®بله
هانا: ولی رئیس توی3روز نمیشه اماده شد برای فستیوال نهایتش ما10روز وقت میخوایم که خوبه خوب اماده بشیم
جمین: ارع هاناشی درست میگن توی3روز نمیتونیم اماده بشیم
®ولی مجبورین خودتونو برسونین به فستیوال
بازم رید تو اعصابم هرکلمه ای که از دهنش درمیاد مث خنجری میمونه که همه چیو نابود میکنه
جمین: پس ینی باید روز تا شب تمرین کنیم که بتونیم خودمونو برسونیم
®درسته و اینکه باید برین به سالن نزدیک کمپانی اونجا براتون ی اتاق تمرین درنظر گرفتیم هانا درنظر گرفتیم که اونجا اماده شین و بک او دنسرا و مربیام اونجان الان
جفتمون اوکیی دادیم و بعد از تعظیم کوتاهی از اتاق بیرون اومدیم
جمین: خب هاناشی الا.....
حرفشو قطع کردم حقیقتا از رسمی صحبت کردن اذیت میشدم
هانا: همون هانا بگی بهتره بلاخره قراره باهم همکاری کنیم دیگه این رسمی بودنو کنار بزاریم
جمین: حتماا خب هانا بهتره ازالان تمرینو شروع کنیم
حرفشو تایید کردم و با منیجرامون از در پشتی کمپانی به سمت اون جایی ئیس بزرگ ازش حرف میزد راه افتادیم
***
ساعت3شب بودو ما دونفر بعلاوه بک اپ دنسرا و منیجرا توی کمپانی بودیم
تا الان با قهوه و هزارتا نوشیدنی که منیجرا بهمون دادن سرپا موندیم از صبح بدون هیچ استراحتی درگیر تمرین بودیم
سرم دردمیکرد دیگه نای تکون خوردن نداشتم
جمین: دیگه نمیتونیم ازین بیشتر ادامه بدیم
اینو روبه منیجرامون گفت و اونام دیده بودن چقد خسته ایم و اگه اینجوری پیش میرفتیم قطعا حالی برای مراسم نمیموند واسمون پس قبول کردن که برگردیم خونه و فردا صبح زود دوباره شروع به تمرین کنیم
لعنت به اون رئیسای حرومیمون که اینجوری به ابن وضع انداختنمون واس اینجور استیجا باید کمه کمه 10روز قبل اینو بگن نه3روز
منیجر: هانا زودباش بریم پیش رئیس که با ی مهمون منتظرتن
متعجب نگاهش کردم و گفتم
_چیکارم داره باز
منیجر: بریم میفهمی خودت
تا دم در اتاق رئیس بزرگ هر روشیو برای فهمیدن اینکه چیکارم دارن بکار بردم ولی بی فایده بودو چیزی لو نمیداد
تقه ای به در زد و اول من و بعدم خودش وارد اتاق شد رئیس که طبق معمول پشت میزش نشسته بود و چیزی که بیشتر متعجبم میکرد وجود جمین ان سی تی بود که با منیجرش روی کاناپه ای که جلوی میز قرار داشت نشسته بودن تعظیم کوتاهی کردم و اونم متقابلا بلند شد و تعظیمی به من کرد
هانا: رئیس کاری داشتید با من
®بشین دخترم
سری تکون دادم و روبه روی جمین نشستم و منتظر به رئیس زل زدم که به حرف بیاد
®خب کمپانیا تصمیم گرفتن که شما دوتا تو فستیوال آینده یه استیج مشترک باهم داشته باشین
هانا: فستیوالی که سه روزه دیگس منظورتونه
®بله
هانا: ولی رئیس توی3روز نمیشه اماده شد برای فستیوال نهایتش ما10روز وقت میخوایم که خوبه خوب اماده بشیم
جمین: ارع هاناشی درست میگن توی3روز نمیتونیم اماده بشیم
®ولی مجبورین خودتونو برسونین به فستیوال
بازم رید تو اعصابم هرکلمه ای که از دهنش درمیاد مث خنجری میمونه که همه چیو نابود میکنه
جمین: پس ینی باید روز تا شب تمرین کنیم که بتونیم خودمونو برسونیم
®درسته و اینکه باید برین به سالن نزدیک کمپانی اونجا براتون ی اتاق تمرین درنظر گرفتیم هانا درنظر گرفتیم که اونجا اماده شین و بک او دنسرا و مربیام اونجان الان
جفتمون اوکیی دادیم و بعد از تعظیم کوتاهی از اتاق بیرون اومدیم
جمین: خب هاناشی الا.....
حرفشو قطع کردم حقیقتا از رسمی صحبت کردن اذیت میشدم
هانا: همون هانا بگی بهتره بلاخره قراره باهم همکاری کنیم دیگه این رسمی بودنو کنار بزاریم
جمین: حتماا خب هانا بهتره ازالان تمرینو شروع کنیم
حرفشو تایید کردم و با منیجرامون از در پشتی کمپانی به سمت اون جایی ئیس بزرگ ازش حرف میزد راه افتادیم
***
ساعت3شب بودو ما دونفر بعلاوه بک اپ دنسرا و منیجرا توی کمپانی بودیم
تا الان با قهوه و هزارتا نوشیدنی که منیجرا بهمون دادن سرپا موندیم از صبح بدون هیچ استراحتی درگیر تمرین بودیم
سرم دردمیکرد دیگه نای تکون خوردن نداشتم
جمین: دیگه نمیتونیم ازین بیشتر ادامه بدیم
اینو روبه منیجرامون گفت و اونام دیده بودن چقد خسته ایم و اگه اینجوری پیش میرفتیم قطعا حالی برای مراسم نمیموند واسمون پس قبول کردن که برگردیم خونه و فردا صبح زود دوباره شروع به تمرین کنیم
لعنت به اون رئیسای حرومیمون که اینجوری به ابن وضع انداختنمون واس اینجور استیجا باید کمه کمه 10روز قبل اینو بگن نه3روز
۶.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۳