خونه جدید مبارک. فصل دوم. پارت 2
توی بغل جیمین خواب بودم .
که با صدای شکست چیزی و جیغ جیمینا بیدار شدم.
خواستم تکون بخورم که سرم گیج رفت و افتادم.
جیمین رو بیدار کردم
گفتم: جیمین من حالم خوب نیست ،نمی دونم چمه.بیا ببین تبی چیزی ندارم.
جیمین: نه ،نگران نباش عزیزم.
من فقط یکم گشنه ام بود و یکم زیادی از رویاهای قشنگت میل کردم.
عصبانی شدم: جیمین تو قول داده بودی دیگه از رویاهام زیاد استفاده نکنی ،می دونی که بعد اون اتفاق هنوز ضعیفم.
جیمین: می دونم ولی نمی تونستم در برابر شیرینی خودت و رویاهات مقاومت کنم.مخصوصأ وقتی خوابی.
منو ببخش عزیزم
گفتم : می بخشم ولی هنوز ناراحتم یکم ،ولی مهم نیست قشنگم.
حالا به نظرت این قوری چجوری شکست.
جیمین: نمی دونم کار من که نیست.
همون موقع یه دم نارنجی رنگ از در یکی از اتاقا پیدا شد .
جیغ زدم .
دیگه خواب هردوتامون قشنگ پرید .
جیمین رفت ببینه چیه.
رفت تو اتاق .
صداش از پشت در میومد.
جیمین: آخی، چقدر تو کیوتی .
بیا بغل عمو جیمین ببرمت بیرون.
صدای خرناس ی حیوون هم اومد و انگار یه چیزی رو گاز گرفت .
جیمین: پدرسگ عوضی فلان فلان شده .
بعد انگار یکم دعوا و فوش داشتن.
جیمین در رو باز کرد .
صورتش اخمو بود و زخمی و پر از جای چنگ .
بعد یه روباه رو که از دم بالا گرفته بود رو نشونم داد.
جیمین: فکر کنم ایشون قوری رو شکسته و جیمینا رو ترسونده.
روباه سعی می کرد دست جیمین رو گاز بگیره
ولی تا من رو دید آروم شد .
گفتم : وای خدا ،چقدر خوشگله.
جیمین میشه بديش ببینم؟
جیمین: واقعا؟
باشه بیا .
ولی خودت کل زخمای صورت و دستمو نادیده گرفتی.
آروم ازش روباه رو گرفتم .
روباه خودش رو توی بغل و دستام جا کرد و قشنگ جا خوش کرد.
جیمین ( داد) : ای روباه احمق اونجا جای منههه!!
بهش چشم غره تیزی رفتم
جیمین زیر لب: انگار فقط با من مشکل دارن.
روباه رو یک ساعت تمام ناز دادم و سر جیمقن به خاطر ازیت کردنش غر زدم.
جیمین: چطوری ازش خوشت میاد؟اون به عشقت آسیب زده،الان باید منو ناز بدی ا/ت!!
همش حس میکنم اون موجود احمق داره منو میپاعه
بعد سعی کردیم روباه رو بیرون کنیم ولی هرکاری که کردیم نرفت.
آخر جیمین با لگد اونو بیرون کرد
گفتم: جیمین!!
چرا با حیوون زبون بسته این طوری می کنی؟
جیمین: اون جای منو توی بغلت گرفته بود.
حدود یه ساعت گذشت .
جیمین رفته بود توی اتاق تا لباس ها رو بچینه منم داشتم یکم خونه رو مرتب می کرد که یهو یه دست سر پشتم حس کردم
همون موقع جیمین داد زد: بازم توی پدر روباهیییی!!!
رفتم تو اتاق و ماجرای دست یادم رفت
اون روباه از لای کوچیک پنجره اومده بود تو.
بغلش کردم.
جیمین: ا/ت خیلی بدی،حیوون جاش تو طبیعته.
گفتم باشه در خونه رو باز گزاشتم ولی هرچقدر صبر کردیم دیدیم خیر ،این روباه قشنگ تو خونه جا خوش کرده .
و جیمین خیلی حسودیش شده بود
که با صدای شکست چیزی و جیغ جیمینا بیدار شدم.
خواستم تکون بخورم که سرم گیج رفت و افتادم.
جیمین رو بیدار کردم
گفتم: جیمین من حالم خوب نیست ،نمی دونم چمه.بیا ببین تبی چیزی ندارم.
جیمین: نه ،نگران نباش عزیزم.
من فقط یکم گشنه ام بود و یکم زیادی از رویاهای قشنگت میل کردم.
عصبانی شدم: جیمین تو قول داده بودی دیگه از رویاهام زیاد استفاده نکنی ،می دونی که بعد اون اتفاق هنوز ضعیفم.
جیمین: می دونم ولی نمی تونستم در برابر شیرینی خودت و رویاهات مقاومت کنم.مخصوصأ وقتی خوابی.
منو ببخش عزیزم
گفتم : می بخشم ولی هنوز ناراحتم یکم ،ولی مهم نیست قشنگم.
حالا به نظرت این قوری چجوری شکست.
جیمین: نمی دونم کار من که نیست.
همون موقع یه دم نارنجی رنگ از در یکی از اتاقا پیدا شد .
جیغ زدم .
دیگه خواب هردوتامون قشنگ پرید .
جیمین رفت ببینه چیه.
رفت تو اتاق .
صداش از پشت در میومد.
جیمین: آخی، چقدر تو کیوتی .
بیا بغل عمو جیمین ببرمت بیرون.
صدای خرناس ی حیوون هم اومد و انگار یه چیزی رو گاز گرفت .
جیمین: پدرسگ عوضی فلان فلان شده .
بعد انگار یکم دعوا و فوش داشتن.
جیمین در رو باز کرد .
صورتش اخمو بود و زخمی و پر از جای چنگ .
بعد یه روباه رو که از دم بالا گرفته بود رو نشونم داد.
جیمین: فکر کنم ایشون قوری رو شکسته و جیمینا رو ترسونده.
روباه سعی می کرد دست جیمین رو گاز بگیره
ولی تا من رو دید آروم شد .
گفتم : وای خدا ،چقدر خوشگله.
جیمین میشه بديش ببینم؟
جیمین: واقعا؟
باشه بیا .
ولی خودت کل زخمای صورت و دستمو نادیده گرفتی.
آروم ازش روباه رو گرفتم .
روباه خودش رو توی بغل و دستام جا کرد و قشنگ جا خوش کرد.
جیمین ( داد) : ای روباه احمق اونجا جای منههه!!
بهش چشم غره تیزی رفتم
جیمین زیر لب: انگار فقط با من مشکل دارن.
روباه رو یک ساعت تمام ناز دادم و سر جیمقن به خاطر ازیت کردنش غر زدم.
جیمین: چطوری ازش خوشت میاد؟اون به عشقت آسیب زده،الان باید منو ناز بدی ا/ت!!
همش حس میکنم اون موجود احمق داره منو میپاعه
بعد سعی کردیم روباه رو بیرون کنیم ولی هرکاری که کردیم نرفت.
آخر جیمین با لگد اونو بیرون کرد
گفتم: جیمین!!
چرا با حیوون زبون بسته این طوری می کنی؟
جیمین: اون جای منو توی بغلت گرفته بود.
حدود یه ساعت گذشت .
جیمین رفته بود توی اتاق تا لباس ها رو بچینه منم داشتم یکم خونه رو مرتب می کرد که یهو یه دست سر پشتم حس کردم
همون موقع جیمین داد زد: بازم توی پدر روباهیییی!!!
رفتم تو اتاق و ماجرای دست یادم رفت
اون روباه از لای کوچیک پنجره اومده بود تو.
بغلش کردم.
جیمین: ا/ت خیلی بدی،حیوون جاش تو طبیعته.
گفتم باشه در خونه رو باز گزاشتم ولی هرچقدر صبر کردیم دیدیم خیر ،این روباه قشنگ تو خونه جا خوش کرده .
و جیمین خیلی حسودیش شده بود
۹.۳k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.