سلاممم چطورین باگزی ها ؟
سلاممم چطورین باگزی ها ؟
پارت ۱۰
نیمه های شب *
بالاخره از بچه ها جدا شدم داشتم سوار ماشین میشدم که یه پیام به گوشیم اومد با خوندنش خون جلوی چشمام رو گرفت
پیام *
خرگوششششش خیلی بی عرضه ای چرا مامانم برگشته؟ هاااااا هه میدونستم به درد نمیخوری
گوشیمو تو دستم فشار دادم این بچه هه زنگ زدم به فیلیکس
# الو بله کوک؟
_ همین الان ادرس شماره ای که برات میفرستم رو ارسال کن برام
# ب..باشه
_ ا راستی لیسا رو پیدا کردی ؟
# اره الان خوابه
_ اوکی ادرس رو برام ارسال کن
تماس رو قط کردم و ماشین و روشن کردم و راه افتادم
خونه *
لبخند فیکی زد و سر میز نشست عصبی بود این زن باید میمرد از این بدش میومد که برای باباش عشوه میومد چاقو رو داخل استیکش کرد اگه اون خرگوش نتونسته بکشتش پس خودش این کار رو میکنه تیکه ای از استیک رو برداشت و خورد
+ میگم مامان کجا بودی تا الان
زن نگاهی به دختر ۱۷ ساله رو به روش انداخت
* شرکت بودم دیگه یه ذره کارام طول کشید
+ اهان با این لباسا تو شرکت بودی
* آه نه بعدش با دوستام رفتم کلاب نمیتونم خوش بگذرونم ؟
_ چرا عزیزم میتونی اِلا غذاتو بخور
دختر با حرص تیکه ی دیگه ای از گوشتش رو خورد که زنگ در زده شد
* میرم در رو باز کنم
_ نه تو بشین الا تو غذات تموم شده برو در رو باز کن
+ بله
دختر بلند شد و سمت در رفت و بازش کرد
+ بله ؟
سرش رو بالا اورد و با دیدن اون ماسک خرگوش لرز کل بدنش رو گرفت
+ خ..خر..خرگوش ....س...سیاه؟
_ سلام
خرگوش لبخند ترسناکی زد دختر تا اومد جیغ بزنه صداش خفه شد از گردنش خون جاری بود افتاد روی زمین کوک بهش خیره بود که صدایی رو از توی خونه شنید
* دخترم چی شده؟ کیه؟
پسر وارد خونه شد و داخل کمد قایم شد زن اومد و با دیدن دختره جیغ کشید پسر سریع از کمد خارج شد و چاقوش رو داخل یکی از چشمای زن کرد و در آورد تا اینکه مردی که به نظر ۴۵ ساله میومد از پشت کوک رو گرفت
پارت ۱۰
نیمه های شب *
بالاخره از بچه ها جدا شدم داشتم سوار ماشین میشدم که یه پیام به گوشیم اومد با خوندنش خون جلوی چشمام رو گرفت
پیام *
خرگوششششش خیلی بی عرضه ای چرا مامانم برگشته؟ هاااااا هه میدونستم به درد نمیخوری
گوشیمو تو دستم فشار دادم این بچه هه زنگ زدم به فیلیکس
# الو بله کوک؟
_ همین الان ادرس شماره ای که برات میفرستم رو ارسال کن برام
# ب..باشه
_ ا راستی لیسا رو پیدا کردی ؟
# اره الان خوابه
_ اوکی ادرس رو برام ارسال کن
تماس رو قط کردم و ماشین و روشن کردم و راه افتادم
خونه *
لبخند فیکی زد و سر میز نشست عصبی بود این زن باید میمرد از این بدش میومد که برای باباش عشوه میومد چاقو رو داخل استیکش کرد اگه اون خرگوش نتونسته بکشتش پس خودش این کار رو میکنه تیکه ای از استیک رو برداشت و خورد
+ میگم مامان کجا بودی تا الان
زن نگاهی به دختر ۱۷ ساله رو به روش انداخت
* شرکت بودم دیگه یه ذره کارام طول کشید
+ اهان با این لباسا تو شرکت بودی
* آه نه بعدش با دوستام رفتم کلاب نمیتونم خوش بگذرونم ؟
_ چرا عزیزم میتونی اِلا غذاتو بخور
دختر با حرص تیکه ی دیگه ای از گوشتش رو خورد که زنگ در زده شد
* میرم در رو باز کنم
_ نه تو بشین الا تو غذات تموم شده برو در رو باز کن
+ بله
دختر بلند شد و سمت در رفت و بازش کرد
+ بله ؟
سرش رو بالا اورد و با دیدن اون ماسک خرگوش لرز کل بدنش رو گرفت
+ خ..خر..خرگوش ....س...سیاه؟
_ سلام
خرگوش لبخند ترسناکی زد دختر تا اومد جیغ بزنه صداش خفه شد از گردنش خون جاری بود افتاد روی زمین کوک بهش خیره بود که صدایی رو از توی خونه شنید
* دخترم چی شده؟ کیه؟
پسر وارد خونه شد و داخل کمد قایم شد زن اومد و با دیدن دختره جیغ کشید پسر سریع از کمد خارج شد و چاقوش رو داخل یکی از چشمای زن کرد و در آورد تا اینکه مردی که به نظر ۴۵ ساله میومد از پشت کوک رو گرفت
۶.۴k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.