~~~ قتلگاه در ججو ~~~
part: 6
#ا.ت
وجود دارن ، اونا وحشیانه خون آدم ها رو میخوردن و آدم ها از دستشون فرار میکردن ، مردم بچه هاشونو از دست اونا قائم میکردن منم اون موقعه 38 سالم بود شوهرمم توسط خون آشام ها کشته شد! و ازش بچه ای هم نداشتم
با کنچکاوی پرسیدم
+سر دسته اونا کی بود؟!
با نگاهی خسته جوابمو داد
×هی...جونگکوک ، اون این حمله رو بیست سال پیش آغاز کرد!
یه ترسی ته دلم نشست با کلی سختی پرسیدم
+آخرش...چی..ش..شد؟
×آخرش همه مردم به طور وحشیانه ای کشته شدن حتی بچه ها ، از پانصد نفر فقط صد نفر زنده موندن
اوناهم بچه هایی بودن که خانواده ها شون پنهانشون کرده بودن ، بزرگسالان کم زنده موندن که بیشتر هاشون زخمی شده بودن بعضی ها اونقدر زخمشون جراحت داشت که بعد چند ماه از دنیا رفتن
فقط میتونم بگم اون زمان جزیره ججو به قتلگاه تبدیل شده بود و عجیب تر و وحشتناک تر از همه این بود که جنازه ها غیب میشدن!.
اونقدر شوکه شده بودم که هر کلمه ای ک از دهن اجوما میشنیدم ترسم از هر لحظه بیشتر میشد و اینا باعث نشده زره ای از کنجکاویم مختل بشه
هر چند که به خون آشام ها اعتقادی نداشتم و فقط وجود اون ها رو تو داستان ها و سریال ها میدونستم
در کمال همون شک و زره ای از کنجکاوی که در هم آغشته شده بودن پرسیدم
+فکر میکردم اونا وجود ندارن!.
×وجود دارن اما پنهونن!.
+عا...که این طور...راستی جونگکوک کیه؟!.
نگاهی از نگرانی بهم انداخت و پاسخ داد
_پادشاه خون آشام ها ، همونی که دیدیش!.
خودم ریختم پشمام موند ، بیخود هم نبود لباس پادشاهی تنش بود ، انقدر خنگ بودم که این به ذهنم نرسیده بود
هیچ وقت فکرشم نمیکردم خون اشام ها رو از نزدیک ببینم
ولی چیزی که باعث شک من میشد وجود اجوما اینجا بود
+راستی شما اینجا چیکار میکنین؟!.
×خب وقتی...... .
در یهویی باز شد و وجود اون خون خوار در چارچوب در نمایان شد!
#ا.ت
وجود دارن ، اونا وحشیانه خون آدم ها رو میخوردن و آدم ها از دستشون فرار میکردن ، مردم بچه هاشونو از دست اونا قائم میکردن منم اون موقعه 38 سالم بود شوهرمم توسط خون آشام ها کشته شد! و ازش بچه ای هم نداشتم
با کنچکاوی پرسیدم
+سر دسته اونا کی بود؟!
با نگاهی خسته جوابمو داد
×هی...جونگکوک ، اون این حمله رو بیست سال پیش آغاز کرد!
یه ترسی ته دلم نشست با کلی سختی پرسیدم
+آخرش...چی..ش..شد؟
×آخرش همه مردم به طور وحشیانه ای کشته شدن حتی بچه ها ، از پانصد نفر فقط صد نفر زنده موندن
اوناهم بچه هایی بودن که خانواده ها شون پنهانشون کرده بودن ، بزرگسالان کم زنده موندن که بیشتر هاشون زخمی شده بودن بعضی ها اونقدر زخمشون جراحت داشت که بعد چند ماه از دنیا رفتن
فقط میتونم بگم اون زمان جزیره ججو به قتلگاه تبدیل شده بود و عجیب تر و وحشتناک تر از همه این بود که جنازه ها غیب میشدن!.
اونقدر شوکه شده بودم که هر کلمه ای ک از دهن اجوما میشنیدم ترسم از هر لحظه بیشتر میشد و اینا باعث نشده زره ای از کنجکاویم مختل بشه
هر چند که به خون آشام ها اعتقادی نداشتم و فقط وجود اون ها رو تو داستان ها و سریال ها میدونستم
در کمال همون شک و زره ای از کنجکاوی که در هم آغشته شده بودن پرسیدم
+فکر میکردم اونا وجود ندارن!.
×وجود دارن اما پنهونن!.
+عا...که این طور...راستی جونگکوک کیه؟!.
نگاهی از نگرانی بهم انداخت و پاسخ داد
_پادشاه خون آشام ها ، همونی که دیدیش!.
خودم ریختم پشمام موند ، بیخود هم نبود لباس پادشاهی تنش بود ، انقدر خنگ بودم که این به ذهنم نرسیده بود
هیچ وقت فکرشم نمیکردم خون اشام ها رو از نزدیک ببینم
ولی چیزی که باعث شک من میشد وجود اجوما اینجا بود
+راستی شما اینجا چیکار میکنین؟!.
×خب وقتی...... .
در یهویی باز شد و وجود اون خون خوار در چارچوب در نمایان شد!
۲.۵k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.