پسر عموی مافیای من!
پسر عموی مافیای من!
f:2
Part:16
پرش زمانی به صبح*
ویو پارمیدا
بلند شدم زیر شکمم خیلی درد میکرد اوف رو تخت نشستم دیدم جونگکوک با ی سینی پر از خوراکی نشسته پیشم
پارمیدا:ایی کوک دوست دارم
کوک:منم دوست دارم. خوبی؟جاییت درد میکنه؟
پارمیدا:نه خوبم یعنی عالیم*خنده*(خب آره خب😂🤌🏻)
پرش زمانی موقع غذا*ناهار یعنی*
کوک:پارمی جونم
پارمیدا:بله
کوک:ما کی ازدواج میکنیم؟
پارمیدا:نمیدونم
کوک:هفته بعداوکیه؟
پارمیدا:من مشکلی با وقتش ندارم فقط برام مهم دوست داشتنته ددی*🗿از کلمه ددی بدم میاد ولی استفاده میکنم ازش تو رماناا ایششش*
کوک:اهه بیب عاشقتم
پارمیدا: *بوس میفرسته*
کوک:*قلبشو میگیره*
پرش زمانی به ۱سال بعد*
(بخدا حوصله ندارم 😂)
پارمیدا:بابا یونجو وایسا یجااااا اههههه
کوک:بابا بچه چی بودد من خاستم ایش
پارمیدا:تو یکی خفه شو که با همین دمپایی میزنمت
یونجو:*خنده*
پارمیدا:اع خندید جررر
کوک:خفه شوووووو
پارمیدا:*دمپاییشو در میاره و میزنه به جونگکوک*
یونجو:ماما
کوک:پشماممممممم
پارمیدا:برگامممممم
کوک:بگو بابا
یونجو:ماما
کوک:بگو بابا
یونجو:ماما
کوک:بابا پدصگ بگو بابا
یونجو:پدصگ
پارمیدا:کوک میکشمتتتتتتتت
کوک:عهههه پس منم بهت شیرموز نمیدم😏
پارمیدا:غلط کردم
کوک:هه😏
پارمیدا:گمشو باو
کوک:اگگگگ
پارمیدا:اگگگگ
یونجو:اقگقگقگق
کوک و پارمیدا:جرررررررر*از خنده جر خوردن*
این هم پارت آخر داستانمون🥹✨
خیلی این داستانو دوست داشتم🫧🫴🏻
f:2
Part:16
پرش زمانی به صبح*
ویو پارمیدا
بلند شدم زیر شکمم خیلی درد میکرد اوف رو تخت نشستم دیدم جونگکوک با ی سینی پر از خوراکی نشسته پیشم
پارمیدا:ایی کوک دوست دارم
کوک:منم دوست دارم. خوبی؟جاییت درد میکنه؟
پارمیدا:نه خوبم یعنی عالیم*خنده*(خب آره خب😂🤌🏻)
پرش زمانی موقع غذا*ناهار یعنی*
کوک:پارمی جونم
پارمیدا:بله
کوک:ما کی ازدواج میکنیم؟
پارمیدا:نمیدونم
کوک:هفته بعداوکیه؟
پارمیدا:من مشکلی با وقتش ندارم فقط برام مهم دوست داشتنته ددی*🗿از کلمه ددی بدم میاد ولی استفاده میکنم ازش تو رماناا ایششش*
کوک:اهه بیب عاشقتم
پارمیدا: *بوس میفرسته*
کوک:*قلبشو میگیره*
پرش زمانی به ۱سال بعد*
(بخدا حوصله ندارم 😂)
پارمیدا:بابا یونجو وایسا یجااااا اههههه
کوک:بابا بچه چی بودد من خاستم ایش
پارمیدا:تو یکی خفه شو که با همین دمپایی میزنمت
یونجو:*خنده*
پارمیدا:اع خندید جررر
کوک:خفه شوووووو
پارمیدا:*دمپاییشو در میاره و میزنه به جونگکوک*
یونجو:ماما
کوک:پشماممممممم
پارمیدا:برگامممممم
کوک:بگو بابا
یونجو:ماما
کوک:بگو بابا
یونجو:ماما
کوک:بابا پدصگ بگو بابا
یونجو:پدصگ
پارمیدا:کوک میکشمتتتتتتتت
کوک:عهههه پس منم بهت شیرموز نمیدم😏
پارمیدا:غلط کردم
کوک:هه😏
پارمیدا:گمشو باو
کوک:اگگگگ
پارمیدا:اگگگگ
یونجو:اقگقگقگق
کوک و پارمیدا:جرررررررر*از خنده جر خوردن*
این هم پارت آخر داستانمون🥹✨
خیلی این داستانو دوست داشتم🫧🫴🏻
۲.۸k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.