پارت 71
پارت 71
(نفس)
صبح زود از خواب بیدار شدم . ساعت 9 بود. واسه من این
ساعت خیلی زود .بود . نیم ساعت بعد از بیدار شدنم ترنم و
هلیا هم اومدن خونه مون . ظهر رادوین میومد برای همین
سعی کردیم زیاد تغیری توی خونه انجام ندیم تا وقتی که رفت
تزیین کنیم.ظهر هم ترنم و هلیا رفتن خونه شون تا بعد دوباره
بیان . بعد از ظهر یکم خوابیدم که با صدای زنگ در از خواب
بیدار شدم رفتم و در رو براشون باز کردم . اومدن تو .
شروع کردن به تزیین خونه . منم بعد از این که یه فنجون قهوه
خوردم رفتم کمکشون . کلی چیز خریده بودند . دو تا کیک
گرفته بودن . شیطونه میگفت برم یه تیکه کیک رو ببرم ببینم
صورتیه یا آبی . هلیا یه بادکنک آورده بود که روش پر شکل
بچه ی دختر و پسر بود و خیلی بزرگ بود و داشت وسط سالن
اویزون میکرد.
من : این چیه دیگه
هلیا : اینو میترکونی که بفهمی بچه ات دختره یا پسر .
من : جدی
هلیا : نه شوخی.
من : بی مزه.
ترنم هم داشت کار ها رو چک میکرد که چیزی کم و کسر
نباشه .
همون وقت در رو زدن رفتم در رو باز کردم که دیدم پرت
شدم تو بغل یکی
دیدم مامانمه و داره چلپ چلپ ماچم میکنه . کلی هم قربون
صدقه ام رفت .
یک ربع بعد از مامانم بقیه ی مهمون ها هم اومدن .
.................................................................
5 دقیقه مونده بود که رادوین بیاد . استرس داشتم . نمیدونم
چرا . در رو زدن . ترنم رفت و در رو باز کرد رادوین اومد تو و
پشت سرش هم آرشام و متین . هلیا ام داشت فیلم میگرفت
به رادوین نگاه کردم . هر لحظه چشماش گشاد تر میشد .
(نفس)
صبح زود از خواب بیدار شدم . ساعت 9 بود. واسه من این
ساعت خیلی زود .بود . نیم ساعت بعد از بیدار شدنم ترنم و
هلیا هم اومدن خونه مون . ظهر رادوین میومد برای همین
سعی کردیم زیاد تغیری توی خونه انجام ندیم تا وقتی که رفت
تزیین کنیم.ظهر هم ترنم و هلیا رفتن خونه شون تا بعد دوباره
بیان . بعد از ظهر یکم خوابیدم که با صدای زنگ در از خواب
بیدار شدم رفتم و در رو براشون باز کردم . اومدن تو .
شروع کردن به تزیین خونه . منم بعد از این که یه فنجون قهوه
خوردم رفتم کمکشون . کلی چیز خریده بودند . دو تا کیک
گرفته بودن . شیطونه میگفت برم یه تیکه کیک رو ببرم ببینم
صورتیه یا آبی . هلیا یه بادکنک آورده بود که روش پر شکل
بچه ی دختر و پسر بود و خیلی بزرگ بود و داشت وسط سالن
اویزون میکرد.
من : این چیه دیگه
هلیا : اینو میترکونی که بفهمی بچه ات دختره یا پسر .
من : جدی
هلیا : نه شوخی.
من : بی مزه.
ترنم هم داشت کار ها رو چک میکرد که چیزی کم و کسر
نباشه .
همون وقت در رو زدن رفتم در رو باز کردم که دیدم پرت
شدم تو بغل یکی
دیدم مامانمه و داره چلپ چلپ ماچم میکنه . کلی هم قربون
صدقه ام رفت .
یک ربع بعد از مامانم بقیه ی مهمون ها هم اومدن .
.................................................................
5 دقیقه مونده بود که رادوین بیاد . استرس داشتم . نمیدونم
چرا . در رو زدن . ترنم رفت و در رو باز کرد رادوین اومد تو و
پشت سرش هم آرشام و متین . هلیا ام داشت فیلم میگرفت
به رادوین نگاه کردم . هر لحظه چشماش گشاد تر میشد .
۵.۴k
۰۱ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.